گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

ارزش های دهه 60/

خاطرات دهه شصتی غفوری فرد از رهبر معظم انقلاب، شهید رجایی، «انجمن ساده زیستان» مهندس بازرگان، ماهی سیاه کوچولو و ...

وقتی که ما بوشهر رفتیم دیدیم که آقای رجایی نیستند و متوجه شدیم که شب تاریک ایشان به پایین شهر رفته و با چند خانواده ملاقات کردند. این روش عادی همه مسئولین بود. البته ایشان سرمشق و الگو برای همه بودند و وقتی می دیدند نخست وزیر روی موکت استانداری می خوابد کسی دنبال هتل نمی گشت.

پایگاه خبری جماران، سجاد انتظاری: رهبر معظم انقلاب بیستم فروردین ماه در دیدار با جمعی از مسئولان کشور با یادآوری روحیه انقلابی و خدمتگزارانه حاکم بر مدیران کشور در دهه ۶۰، خطاب به مسئولان خاطرنشان کردند: «آیا آن احساسات و رفتارهای تحسین برانگیز را به یاد دارید؟ آیا آن بی‌اعتنایی به مال دنیا و اهتمام به خدمت را به یاد دارید؟ اشکال کار این است که گاهی آن ارزش ها فراموش می شود.»

 در پی این سخنان بر آن شدیم تا دلایل این تذکر رهبر معظم انقلاب به مسئولان قوای سه گانه و دستگاه های اجرایی کشور را مورد بررسی قرار دهیم و از همین رو به گفت و گو با مسئولان اجرایی و اعضای هیأت دولت در سال های دهه شصت نشستیم تا «رفتارهای تحسین برانگیز» و «ارزش ها»یی که رهبر انقلاب به مسئولین یادآوری کرده اند را بازخوانی کنیم.

وزیر نیروی دولت شهید رجایی با تأکید بر اینکه دهه شصت اصلا بحث ژن خوب نبود، گفت: بعد از آنها در الگوسازی موفق نبودیم و الگوها فرق کرد. تا  اواخر دهه شصت این ساده زیستی، ارتباط با مردم و اکرام ارباب رجوع ادامه داشت. من سال 72 که معاون رئیس جمهوری بودم در یک جمع خصوصی حرفی زدم و نمی خواستم پخش شود ولی یکی از روزنامه ها نوشت. من آنجا گفتم احساس خطر می کنم که زندگی مسئولین دارد از زندگی مردم جدا می شود و مسئولین به طرف تجمل گرایی می روند.

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با دکتر حسن غفوری فرد را در ادامه می خوانید:

مهمترین ویژگی دهه شصتی ها ساده زیستی بود

آقای دکتر! به نظر شما مهمترین ویژگی مسئولین دهه شصت چه بود؟

به نظر من مهمترین ویژگی دهه شصت، اعم از مسئولین و مردم عادی، ساده زیستی بود. یعنی از هر جلسه ای از مجلس، هیأت دولت و یا استانداران عکس بگیرید و با عکس های آن زمان مقایسه کنید. مثلا شهید بهشتی همان موقع که مسئول قوه قضائیه بودند یک ماشین پژو داشتند و خودشان هم رانندگی می کردند؛ تا مدت ها ایشان خودشان رانندگی می کردند و حتی بعضی وقت ها در راه هرکس را می دیدند سوار می کردند. یک بار من به جلسه حزب جمهوری اسلامی دیر رسیدم. ایشان فرمودند که چرا دیر آمدید؟ گفتم ماشینم خراب شده بود و سوار تاکسی شدم. ایشان منزلشان نزدیک منزل من بود. فرمودند می گفتید تا من شما را بیاورم.

شهید باهنر یک ماشین از آریاهای قدیمی داشتند که قبل از انقلاب بود و گاهی وقت ها خراب می شد و من ایشان را با یک پیکان می رساندم. محافظ هم اصلا وجود نداشت. بعد از ترور آقای هاشمی رفسنجانی، که خرداد ماه 58 بود، در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی مقام معظم رهبری پیشنهاد دادند که برای آقای بهشتی محافظ بگذارید.

چرا فقط آقای بهشتی؟

گفتند بقیه اعضای شورای مرکزی حزب که خود مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای موسوی اردبیلی، آقای ناطق نوری، آقای نمازی، آقای مرتضی نبوی، آقای حداد عادل، شهید منتظری، شهید عراقی، آقای موحدی کرمانی و من بودیم هم آموزش نظامی ببینند و یک اسلحه کمری کوچک به آنها بدهند.

این کار انجام شد؟

خیر؛ آن هم انجام نشد. برای شهید بهشتی بعد از مدت ها دو پسر هفده هجده ساله محافظ گذاشتند و نفری یک اسلحه کمری کوچک هم به آنها دادند که داخل کیفشان می گذاشتند.

تابستان سال 58 شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی برای دیدار با امام و سایر مراجع به قم رفتند. آقای موسوی هم آن موقع جزو شورای مرکزی حزب بودند و نخست وزیر نبودند. من و همسرم هم عضو شورای مرکزی بودیم. ما با یک شورلت نوا قدیمی می رفتیم که از یک نفر گرفته بودم و قرضی بود؛ مال آقای امرالهی بود. این ماشین ترمز درستی هم نداشت. شهید بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی بدون محافظ در یک ماشین بودند. این ماشین از قم تا تهران چهار پنج مرتبه خراب شد. من و شهید بهشتی کنار جاده قدم می زدیم. ساعت سه بعد از ظهر از قم راه افتادیم و ساعت نه شب به تهران رسیدیم. نزدیک تهران دوباره ماشین خراب شد. آقای هاشمی به آقای بهشتی گفتند که با ماشین دکتر غفوری فرد برویم. من هم نمی توانستم بگویم که ماشین من ترمز ندارد؛ گفتم من می مانم تا ماشین شما درست شود. این طرز زندگی اعضای اصلی شورای انقلاب و کسانی بود که مملکت را اداره می کردند.

شهید رجایی بنیانگذار سفرهای استانی بود

شهید رجایی در حقیقت بنیانگذار سفرهای استانی بودند. اغلب افراد فکر می کنند که سفرهای استانی کار آقای احمدی نژاد است.

البته رئیس جمهورهای قبل از آقای احمدی نژاد هم سفر استانی داشتند ولی به اندازه آقای احمدی نژاد نبود.

سفرهای استانی آقای رجایی خیلی مفصل تر بود؛ طوری که کل وزیران و  کل استانداران به یک استان می رفتند. با ایشان به زاهدان، بوشهر، هرمزگان، خرم آباد و مشهد، که خود من استاندار خراسان بودم، رفتیم.

یک بار ایشان به من گفت که شما برای مدیران آینده چه کار کرده اید؟ گفتم منظور شما چیست؟ گفت اگر این هواپیما بیفتد چه می شود؟ در آن هواپیما نخست وزیر، کل وزیران و کل استانداران کشور بودند که داشتیم به زاهدان می رفتیم. زاهدان که رفتیم روی موکت های اتاق استاندار خوابیدیم و یک عده هم در نمازخانه استانداری خوابیدند. مشهد هم که آمدند در خوابگاه های بیمارستان قائم مشهد خوابیدند. وقتی می خواستند به مشهد بیایند از دفترشان به من زنگ زدند و گفتند هیچ کس را برای استقبال دعوت نکنید. یک اتوبوس بفرستید تا ما از جاده بیرون شهر بیاییم که در شهر ترافیک ایجاد نشود. این را با الآن مقایسه کنید!

مهمترین مشخصه و تفاوتی که دهه شصتی ها با دهه نودی ها دارند ساده زیستی است و این کاملا هم در سیره جوانان دانشگاه و هم در جبهه، هیأت دولت، استانداران و هم دفاتر وزیران می دیدید. آن موقع که من وزیر نیرو بودم، یک بار آقای عسگراولادی، که آن موقع وزیر بازرگانی بودند، به دفتر من آمدند و در جلسه هیأت دولت گفتند دفتر ایشان طوری است که از خانه بغل می توانید با سنگ بزنید و ایشان را ترور کنید. آن موقع هم اوج ترورها بود.

آن موقع تقریبا هرکسی با استاندار یا وزیران کار داشت تا پشت در دفترش راحت می توانست برود و هیچ مانعی نبود.

این امر برای توجه به مردم بود؟

بله. معمولا وزیران، استانداران و خود نخست وزیر تمام روزها در نماز جماعت جاهایی که بودیم شرکت می کردیم و هرکس می خواست ما را ببیند به راحتی می توانست ظهر به نماز جماعت بیاید. در استانداری خراسان اصلا ما جایی برای نماز جماعت نداشتیم و در راهرو موکت می انداختیم و نماز جماعت می خواندیم.

آقای رجایی وقتی نخست وزیر شدند گفتند که من ماهیانه هفت هزار تومان بیشتر نمی گیرم و همه وزیران هم گفتند ماهیانه هفت هزار تومان می گیرند؛ در حالی که حقوق من پیش از آن سی هزار تومان بود و در دانشگاه که بودم تقریبا ماهیانه سی هزار تومان حقوق می گرفتم.

شما به ساده زیستی مسئولین پرداختید. این مسئولین در تصمیمات خود چقدر به طبقات مختلف مردم و محرومین توجه داشتند؟

این فاصله هایی که الآن بین مردم و مسئولین وجود دارد آن زمان نبود. الآن حتی بین خود مسئولین، فرض کنید استانداران با وزیر یا مدیران کل با وزیر، حتی شهرداران منطقه با شهردار شهر فاصله خیلی زیاد است. آن زمان این فاصله ها نبود و مردم مستقیما با مسئولین در تماس بودند و نیازهایشان را مطرح می کردند و تصمیمات با توجه به خواست مردم انجام می شد. شهید بهشتی رئیس قوه قضائیه بودند و در حزب جمهوری اسلامی همه می توانستند با ایشان ملاقات کنند.

وقتی می دیدند نخست وزیر روی موکت استانداری می خوابد کسی دنبال هتل نمی گشت

خاطره ای هم از اینکه خواست مردم در تصمیم مسئولین اثر گذاشته باشد در ذهن دارید؟

وقتی که من استاندار بودم شهید رجایی یک بار به خراسان آمد و با همه مردم ملاقات کرد و به صحبت های آنها گوش داد و بعد خواسته های آنها را به ما منتقل کرد. یک موقع معاون من به آقای رجایی گفت شما قول می دهید و مردم بعدا یقه ما را می گیرند. ایشان فرمودند خیلی خوب است که اینجا یقه آدم را بگیرند و آنجا یقه آدم را نگیرند. این طور در مقابل مردم احساس پاسخگویی می کردند و اعتقادشان این بود که اگر الآن پاسخ آنها را ندهیم در جای سخت تری باید پاسخ آنها را بدهیم. برای همین، وقتی که ما بوشهر رفتیم دیدیم که آقای رجایی نیستند و متوجه شدیم که شب تاریک ایشان به پایین شهر رفته و با چند خانواده ملاقات کردند. این روش عادی همه مسئولین بود. البته ایشان سرمشق و الگو برای همه بودند و  وقتی می دیدند نخست وزیر روی موکت استانداری می خوابد کسی دنبال هتل نمی گشت.

بعد از دوران شهید رجایی این رفتار ادامه پیدا کرد؟

تقریبا تا پایان جنگ، یعنی حدود سال 68، این روش ادامه داشت. مثلا ما به جبهه غرب رفتیم و دیدیم که آقایی ایستاده و چند عدد نان در دست گرفته و هر نفر یک نان می گیرد و آن غذایش می شود و می جنگد. در عملیات مرصاد ما به جبهه غرب و گردان مسلم بن عقیل رفتیم؛ مسئول گردان گفت اینجا گردان مسلم بن فقیر است. ناهاری که به ما دادند نان و هندوانه بود. یک بار دیگر به جبهه های جنوب رفتیم شام نان و سبزی داشتند. می خواهم بگویم تا وقتی جبهه وجود داشت این روش وجود داشت.

حقوق ها تا آخر جنگ همین طور بود. یعنی اواخر سال 64 من آخرین حقوقی که به  عنوان وزیر نیرو گرفتم 9 هزار و پانصد تومان بود. سال 70 که معاون رئیس جمهوری بودم تازه حقوقم 18 هزار تومان شد؛ یعنی تقریبا نصف دوره قبل از انقلاب. اصلا کسی به فکر حقوق نبود. حتی زمانی که من نماینده مجلس بودم هنوز حقوقم کمتر از زمانی بود که در دانشگاه بودم.

حساسیت دهه شصتی ها به بیت المال

 حساسیت مردم نسبت به بیت المال بود. نوروز سال 60 من استاندار بودم و به میان مردم رفتم. یک مقدار اسکناس صد تومانی گرفته بودم که در خیابان به مردم بدهم. بسیاری از افراد می گفتند که اگر از جیب خودت می دهی می گیریم ولی اگر از بیت المال است ما قبول نمی کنیم. حساسیت مردم نسبت به بیت المال در این حد بود که صد تومان عیدی استاندار را قبول نمی کردند و می گفتند اگر از حقوق خودت است قبول می کنیم. واقعا هم از جیب خودم بود.

آن زمان کسی به فکر فردای خودش نبود و به فکر این بودند که امروز مملکت آسیب نبیند

آن زمان کسی به فکر فردای خودش نبود و به فکر این بودند که امروز مملکت آسیب نبیند. آن موقع الگوها شهید رجایی، شهید باهنر، شهید بهشتی، شهید مطهری، صیاد شیرازی و باقری ها بودند.

بعد از دهه شصت در الگوسازی موفق نبودیم

ما بعد از این سال ها در الگوسازی موفق بودیم؟

بعد از آنها در الگوسازی موفق نبودیم و الگوها فرق کرد. تا  اواخر دهه شصت این ساده زیستی، ارتباط با مردم و اکرام ارباب رجوع ادامه داشت. من سال 72 که معاون رئیس جمهوری بودم در یک جمع خصوصی حرفی زدم و نمی خواستم پخش شود ولی یکی از روزنامه ها نوشت. من آنجا گفتم احساس خطر می کنم که زندگی مسئولین دارد از زندگی مردم جدا می شود و مسئولین به طرف تجمل گرایی می روند. البته هزینه آن هم برای من خیلی زیاد شد.

چرا احساس خطر کردید؟

مشخص بود؛ حقوق ها یواش یواش افزایش پیدا کرد و هدیه ها و اضافه حقوق ها شروع شد. آن موقع به مردمی که پیش از آن صد تومان را نمی گرفتند سکه های بهار آزادی هدیه داده می شد. ماشین ها یواش یواش عوض شد. از طرز لباس پوشیدن افراد کاملا مشخص بود. من یک وزیر را دیدم که صبح یک دست لباس پوشید و بعد از ظهر یک دست دیگر پوشید؛ در حالی که وقتی من وزیر بودم تا آخر با لباس بسیج بودم.

انقلاب با رفاه نمی سازد

البته یک دلیلش این بود که جنگ تمام شده بود و می گفتند حالا دیگر باید مردم رفاه و آسایش داشته باشند و سختی ها کنار گذاشته شود. ولی من معتقدم بودم تا موقعی که انقلاب هست جنگ هم هست. اعتقاد داشتم که انقلاب با رفاه نمی سازد.

الآن هم همین اعتقاد را دارید؟

الآن هم همین اعتقاد را دارم. اردیبهشت یا خرداد ماه سال 58 با شهید محمد منتظری و جلال الدین فارسی به سمیناری در کشور پرتغال، برای حمایت از مردم فلسطین، رفتیم. من آنجا برخوردها و غذاهای مختلف را دیدم و به آقای منتظری گفتم که خوب نیست ما را در این جمع ببینند. وقتی خواستیم بیاییم یک شب یاسر عرفات شام ما را مهمان کرد و در آن شام شش رقم کباب گذاشته بود. فردای آن روز من به آقای فارسی گفتم که اینها اهل مبارزه نیستند. نمی شود آدم شب شش رقم کباب بخورد و صبح مبارزه کند.

حتی قبل از انقلاب، در جلسه ای که تابستان سال 57 در خانه شهید لواسانی با آقای مهندس بازرگان داشتیم همین حرف را زدم. گفتم آقای مهندس بازرگان آدم بسیار خوبی است و من بسیاری از اطلاعات مذهبی را از او یاد گرفته ام و افتخار می کنم که شاگرد او باشم؛ ولی به درد انقلاب نمی خورد. گفتم با بنز نمی شود انقلاب کرد و نفربر و تانک می خواهد.

من وقتی آمریکا بودم زندگی مبارزین سیاه پوست آمریکا را مطالعه کردم و با آنها ارتباط داشتم و مبارزات کشورها و افراد مختلف از جمله مائو و فیدل کاسترو را خوانده بودم و می دیدم که هیچ کدام از آنها نبوده اند که یک زندگی مرفه داشته باشند و مبارزه کنند. الآن هم اعتقاد دارم که اصلا هیچ انقلابی، حتی انقلاب انبیاء، با رفاه نمی سازد.

نمی شود مسئولین در رفاه باشند و از مردم بخواهند سختی ها را تحمل کنند

رفاه مردم یا مسئولین؟

همه؛ ولی اگر بخواهند مردم گوش کنند اول باید مسئولین رفاه را کنار بگذارند. نمی شود مسئولین در رفاه باشند و به مردم بگویند زحمت بکشید و زندگی سخت را تحمل کنید؛ مسخره می شود. پیامبر (ص) گفت من امروز خرما خورده ام و نمی توانم بگویم خرما نخور. نمی شود مسئولین زندگی با رفاهی داشته باشند و از مردم بخواهند سختی ها را تحمل کنند.

شما گفتید که سال 72 احساس خطر کردید. به نظر شما چه اتفاقی افتاد که رهبر معظم انقلاب 20 فروردین ماه 97 در دیدار با مسئولین تأکید داشتند که «دهه شصت را به یاد بیاورید»؟ چه اتفاقی افتاد که در این مقطع  این سخن را بیان کردند؟

به نظر من ایشان خیلی زودتر این اطلاع را داشته اند و حتما در جلسات خصوصی هم این صحبت را داشته اند. ولی به نظر من ایشان احساس کردند که یواش یواش داریم از آن ارزش ها دور می شویم. هرچه فاصله بگیریم برگشت ما دشوارتر می شود. من می دانم که آن شرایط سخت بعد از جنگ قابل ادامه نبود. اما اینکه حقوق یک کارمند هشتصد هزار تومان باشد و یک نفر پنجاه میلیون تومان بگیرد و بگوید من از سفره انقلاب می خورم نشان می دهد که خیلی فاصله افتاده است.

مردم ممکن است کمبود را تحمل کنند ولی تبعیض را تحمل نمی کنند

مردم ممکن است کمبود را تحمل کنند ولی تبعیض را تحمل نمی کنند. یک موقع نبود ولی برای همه نبود. ولی یک موقع یک نفر یک میلیارد تومان پاداش پایان خدمت می گیرد و دوباره می آید کار می کند و عده ای هم باید روی حداقل حقوق بحث کنند که هشتصد هزار یا نهصد هزار تومان باشد.

به نظر شما آیا ما می توانیم آن ارزش ها یا به تعبیر رهبر معظم انقلاب «رفتارهای شایسته» را در مقطع فعلی کشور احیاء کنیم؟

بحث می توانیم نیست؛ بحث این است که می خواهیم یا نمی خواهیم. حتما می توانیم. آن موقع نفس قدسی امام بود و مردم زندگی امام را دیدند. حتی قبل از اینکه امام از نوفل لوشاتو بیایند یک نفر از آقایان رفته بود آنجا را دیده بود. گفت آنجا ناهار امام و همه افراد نان و عدس بود. اطرافیان امام هم مثل شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مطهری، آقای مهدوی کنی و خود مقام معظم رهبری همین طور بودند.

یک بار مقام معظم رهبری زمانی که رئیس جمهور بودند به هیأت دولت آمدند و صبحانه می خوردیم. آن روز صبحانه نان سنگک و پنیر بود. ایشان فرمودند این زندگی خیلی خوب و زاهدانه است. یکی از دوستان گفتند که پنیر از هفته گذشته اضافه شده، قبلش پنیر هم نبود و نان خالی به آدم می دادند.

حتما می توانیم رفتارهای دهه شصت را احیا کنیم/ مقام معظم رهبری امر محال را ترسیم نمی کنند

صبحانه هیأت دولت نان خالی بود؟

بله.

زمان نخست وزیری شهید رجایی ما را برای شام دعوت کردند. موقع شام دیدیم یک دیگ کتلت از سپاه آوردند و با یک تکه نان دادند. خیلی هم خوش می گذشت؛ چون همه همین طور بودند و همه هم می دانستند که برای هدف والایی دارند این کار را می کنند و هیچ کس هم ناراضی نبود. الآن هم اگر بخواهیم حتما می توانیم؛ اگر نمی شد مقام معظم رهبری نمی گفتند. ایشان امر محال را ترسیم نمی کنند.

باید یک انقلاب فکری جدی پیش بیاید

باید یک انقلاب فکری جدی پیش بیاید تا مردم نفهمند ده هزار میلیارد تومان، هشت هزار میلیارد تومان یا سه هزار میلیارد تومان اختلاس شده و ماشین های میلیاردی در خیابان راه می روند. یک همت جدی می خواهد تا مردم اعتقاد پیدا کنند و با اجبار هم نمی شود. وقتی آقای رجایی گفت هفت هزار تومان حقوق می گیرد همه وزیران هم به اختیار خودشان گفتند که هفت هزار تومان حقوق می گیرند.

یعنی باید سطح بالای مسئولین شروع به احیای این ارزش ها کنند؟

بله. من چهار دوره نماینده مجلس بوده ام، وزیر بوده ام،  معاون رئیس جمهور بوده ام و بالاترین مدارج علمی را هم دارم؛ هر موقع خواستید می توانید خانه ما را ببینید. نمی گویم خیلی ساده است ولی یقین دارم از خانه تمام کسانی که با من وارد دانشگاه شده اند ساده تر است؛ به وزارت و غیره هم کاری ندارم و ادعا می کنم از تمام استادان دانشگاهی که در سطح من هستند ساده تر است. خانه آقای مرتضی نبوی از من ساده تر است. ولی فرماندار ورامین روز اول گفته که من باید شیشلیک بخورم و ماشین شاسی بلند داشته باشم.

نظر شهید رجایی در مورد محافظ داشتن مسئولین

یکی از نمایندگان کنونی تهران که من او را به عنوان فرماندار منصوب کردم گفته که من ماشین ایرانی سوار نمی شوم؛ یک تصادف کردم اگر ماشین ایرانی بود مرده بودم. الآن هم نوار شهید بهشتی هست که می گوید «ما اصلا نباید محافظ داشته باشیم. می گوید اگر از جانت می ترسی مسئول نشو. مسئول باید بدون محدودیت در میان مردم حاضر شود.»

به نظر شما باید چه کار کنیم که فکر انقلابی مورد نظر شما شکل بگیرد؟

آقای مهندس بازرگان کاری را شروع کردند ولی نتوانستند ادامه دهند. من فکر می کنم طرح آنها خوب بود. ایشان در تابستان 57 جلسه داشتند و گفتند ما می خواستیم «انجمن ساده زیستان» تشکیل دهیم. گفت اساسنامه هم نوشتیم ولی نتوانستیم این انجمن را تشکیل دهیم. من فکر می کنم عده ای که واقعا حرف مقام معظم رهبری را قبول دارند «انجمن ساده زیستان» درست کنند. شهید هاشمی نژاد کتابی به نام «مناظره دکتر و پیر» نوشته است. آنجا نوشته سید جمال الدین اسدآبادی در مصر  انجمنی به نام «حزب وطنی» تشکیل داد و یک اساسنامه برای آن نوشت. من پنجاه سال قبل که در آمریکا دانشجو بودم و چند بار تلاش کردم آن را چاپ کنم؛ در ایران هم تا حالا سه چهار بار این کار را کرده ام ولی موفق نشده ام.

مهمترین بندهای آن اساسنامه چه بود؟

هفده هجده ماده دارد. یکی از بندهایش این است که هر چیزی ضروری زندگی ما نیست را بفروشیم و پولش را در صندوق بریزیم. بعد نوشته اگر کسی مسافرت رفت بدرقه او برویم، اگر کسی مریض شد به عیادتش برویم، اگر کسی مقروض شد قرضش را بدهیم و هرکس هر کاری کرد بنویسد. انجمن وطنی چهل نفر بودند. بعد از یک ماه گزارش کارهای خود را ارائه دادند. سفیر انگلستان در مصر می نویسد که اگر این تشکیلات یک سال ادامه پیدا کند امپراطوری انگلستان را بر باد می دهد. بعد همه آنها را می کشند و یا تبعید می کنند.

صمد بهرنگی داستانی به نام «ماهی سیاه کوچولو» دارد. همه مردم صحبت های رهبر معظم انقلاب را شنیدند. یک نفر مثل ماهی داستان صمد بهرنگی خوابش نبرد و بگوید می خواهم یک قدم بردارم؛ هرچند هم کوچک باشد. به نظر من همان اساسنامه ای که سید جمال الدین اسدآبادی نوشته را بخوانند و فقط 20 درصد از آن را عمل کنند تا حرکتی شروع شود؛ عملی هم هست.

خودمان نمی توانیم یک اساسنامه شبیه آن درست کنیم؟

می توانیم. ایده ای از آن بگیرید و خودتان بنویسید و بعد نتیجه را هم ببینید. مهندس بازرگان هم چنین چیزی نوشته بود. خودمان می توانیم «اساسنامه لبیک به رهبری» را بنویسیم ولی باید از تجربه گذشته استفاده کنیم. ما تاریخ غنی از این مسائل داریم؛ می توانیم آنها را احیاء کنیم.

اگر حتی یک هزارم یا یک ده هزارم جمعیت کشور این سخن مقام معظم رهبری را عمل کنند و بگویند می خواهیم لبیک حقیقی بگوییم، من نفر اول می شوم که این کار را شروع کنیم.

زیست مدیران دهه شصت با الآن زمین تا آسمان فرق دارد

مهمترین خصوصیت دهه شصت ساده زیستی بود. بقیه چیزها ظاهرا معلوم نیست. مثلا معلوم نیست تقوای من بیشتر است یا تقوای دهه هشتادی ها بیشتر است. اما شما یک عکس هیأت دولت دهه شصت را با هیأت دولت و یا مدیران کل الآن مقایسه کنید. کسی شک نمی کند که زیست آنها با اینها زمین تا آسمان فرق دارد.

اگر رفتارهای دهه شصت را احیا کنیم تبعیض ها و رانت ها از بین می رود

اگر ما بتوانیم آن «رفتارهای شایسته» را احیاء کنیم چه تأثیری در حل چالش های امروز کشور دارد؟

تبعیض ها و رانت ها از بین می رود. تبعیض ها و رانت ها باعث شده که دانشجویان ما دیگر علاقه ای به درس خواندن ندارند. یک نفر می گوید من هفت هزار میلیارد تومان ثروت دارم. ماهیانه چقدر حقوق گرفته ای که هفت هزار میلیارد تومان ثروت داری؟ الآن دانشجو می گوید درس و علم فایده ندارد. مردم نسبت به نظام بدبین شده اند و می گویند این نظام یک عده را خیلی چاق و یک عده را خیلی لاغر کرده است. اگر آن طور شود اگر لاغر باشند همه لاغر هستند و اگر چاق باشند همه چاق هستند.

دهه شصت اصلا بحث ژن خوب نبود

اگر این اصلاحات انجام شود جلوی بسیاری از ناهنجاری های اجتماعی گرفته می شود و اثر فرهنگی زیادی دارد. امام نه یک آدم سیاسی و نه یک نظامی بود و یک شخص فرهنگی بود. خود مقام معظم رهبری بیشتر یک شخص مذهبی و فرهنگی است. اینها در فرهنگ و قلب مردم نفوذ کردند. مردم زندگی و ساده زیستی امام را دیدند و خانواده ایشان را هم دیدند. مقام معظم رهبری و خانواده ایشان را هم می بینند. اما یک درجه که پایین تر می آید یک نفر می گوید من ژن خوب دارم. آن موقع اصلا بحث ژن خوب نبود؛ واقعا ما خودمان را خادم مردم می دانستیم.

من معتقدم مملکت ما یک مملکت ثروتمند است؛ ما یک درصد جعمیت دنیا و 16 درصد گاز دنیا را داریم و نفت و گاز ما مجموعا در دنیا اول است و سرزمین وسیعی هم داریم. ما نتوانستیم از ظرفیت های خودمان استفاده کنیم. یک علتش این است که عده ای از مدیران فقط به فکر خودشان و پر کردن جیب خودشان بودند و فکر مردم نبودند. این امر در عمق جامعه نفوذ می کند. به نظر من بسیاری از مشکلات ما اجتماعی، روانی و مدیریتی است؛ وگرنه ما کشور ثروتمندی هستیم و جنگ را به آن زیبایی اداره کردیم.

مشکل الآن این است که بین مردم و مسئولین فاصله افتاده است

به نظر من مشکل الآن این است که بین مردم و مسئولین فاصله افتاده است. دیگر خیلی از مردم مسئولین را از خودشان نمی دانند. آن وقت مردم می دیدند که زندگی و رفت و آمد مسئولین هم مثل خودشان است. شهید رجایی به روستا می رفت و مردم را بغل می کرد و مردم احساس کردند مسئولین از خودشان هستند. بقیه مسئولین هم این طور بودند. الآن مسئولین فاصله گرفته اند و مردم فاصله نگرفته اند.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.