از همان سالی که خشکید و دوباره زنده شده دیگر نیلوفری نرویید که نرویید. دقیق‌تر بگویم سال 93. همان سرابی که یک شبه غیب شد و بعد برگشت

وارد محوطه سراب که می‌شوید، چشمان‌تان از آبی که در گرمای کشنده ظهر تابستان، شما را به آرامش دعوت می‌کند برق خواهد زد اما کافی است چند قدم جلوتر بروید تا همه تصورتان از آب این سراب بهم بریزد. آنچه دیده‌اید آب نیست مثل نامش سراب است. سرابی پر از جلبک و کثیفی. خرده‌های یونولیت دور و بر دریاچه را پر کرده. قورباغه‌ها از موقعیت استفاده کرده‌اند و روی قطعه‌های بزرگ یونولیت که شبیه کوه یخ، اینجا و آنجا از آب بیرون زده‌اند، آواز می‌خوانند. آنها از داستان‌هایی که از قدیم در مورد این سراب هست می‌گویند: «افسانه‌های قدیمی‌ کرمانشاهی می‌گویند گنجینه‌ای از خسرو پرویز زیر این سراب مدفون است. اما روزی که اینجا خشک شده بود خبری از گنج نبود.» همه می‌زنند زیر خنده. پیرمرد دیگری می‌گوید: «اینجا را الان نبین! آن روزهایی که سراب، نیلوفر داشت باید می‌آمدی. بعد از آن خشکی دیگر خبری از نیلوفر نشد که نشد. ما که بچه بودیم، عشقمان این بود که بهار و تابستان بیاییم اینجا و نیلوفرها را تماشا کنیم.»

 

به گزارش جماران، روزنامه ایران در گزراشی نوشت: سراب نیلوفر کرمانشاه حالا واقعاً سرابی از نیلوفر است، سرابی بدون نیلوفر. از همان سالی که خشکید و دوباره زنده شده دیگر نیلوفری نرویید که نرویید. دقیق‌تر بگویم سال 93. همان سرابی که یک شبه غیب شد و بعد برگشت اما چه برگشتنی! آن‌طور که منوچهر نیازی سرپرست محوطه سراب می‌گوید: «آب به سراب برگشته اما نیلوفری در کار نیست. ریشه سطحی آنها در خشکسالی خشکید و تمام شد.» هنوز می‌شود مردمی را دید که به این سراب می‌آیند تا کنار سایه خنک درختانش اتراق کنند یا تنی به آب بزنند. آب که نه برکه‌ای پر از زباله و لجن. با این همه مردم کرمانشاه آنقدر عاشق سراب هستند که توجهی به آلودگی آن نکنند. همان‌قدر که تبریزی‌ها به «ائل‌گولی» می‌نازند، کرمانشاهی‌ها هم به سراب‌شان. سراب بخشی از خاطره جمعی مردم کرمانشاه است؛ نیمه جان و کم رمق.

وارد محوطه سراب که می‌شوید، چشمان‌تان از آبی که در گرمای کشنده ظهر تابستان، شما را به آرامش دعوت می‌کند برق خواهد زد اما کافی است چند قدم جلوتر بروید تا همه تصورتان از آب این سراب بهم بریزد. آنچه دیده‌اید آب نیست مثل نامش سراب است. سرابی پر از جلبک و کثیفی. خرده‌های یونولیت دور و بر دریاچه را پر کرده. قورباغه‌ها از موقعیت استفاده کرده‌اند و روی قطعه‌های بزرگ یونولیت که شبیه کوه یخ، اینجا و آنجا از آب بیرون زده‌اند، آواز می‌خوانند. ماهی‌های قرمز، زیر سطح پوشیده از آلودگی به زحمت نفس می‌کشند. شاید بازمانده‌های سفره‌های هفت سین امسال باشند. ماهی تلف شده هم کم نیست. فکر می‌کردم سراب نیلوفر بعد از خشک شدنش در سال 93 لابد مثل عزیزی که از مرگ برگشته، حالا در اوج ناز و تنعم روزگار می‌گذراند؛ عزیزتر از پیش اما انگار از این خبرها نیست.

چند مرد هم در گوشه‌ای مشغول شنا هستند. زیلوی بزرگی زیر سایه درختی پهن است و تقریباً 20 نفر دور هم نشسته‌اند و شناگرها را تماشا می‌کنند. گرم و مهربان دعوت می‌کنند کنارشان بنشینیم و سریع یک لقمه نان و پنیر و هندوانه دستمان می‌دهند. پیام، مردی 50 ساله و درشت اندام است با خالکوبی روی بازو. آنقدر مهربان و خوش صحبت است که سریع یخ‌ها را آب می‌کند. او از خاطرات کودکی‌اش در سراب می‌گوید: «من هر جا که بگویی شنا کرده‌ام اما این سراب برایم چیز دیگری است. آبش با همه جا فرق می‌کند. این آلودگی‌ها هم طبیعی است. اینجا آخر هفته‌ها شلوغ می‌شود و مردم محیط را آلوده می‌کنند. لای نیزارها را هم سخت می‌شود تمیز کرد چون لانه پرنده‌هاست.» همین‌طور که حرف می‌زند، یک نفر از دوستانش پوست هندوانه را کمی آنطرف‌تر پرت می‌کند. یکی از مردان دائم شوخی می‌کند و می‌گوید: «ول کن آقا این کثیفی را، اصلاً شما تا پول ندهی حرف نمی‌زنیم. جلوی در به ما گفتند اینجا تله کابین دارد کو تله کابین؟» یکی دیگر می‌گوید: «صدای ما و شما به کسی نمی‌رسد. اگر دست خودشان بود می‌گذاشتند اینجا خشک بماند. باز خدا را شکر با آن همه چاه غیرقانونی که این اطراف هست، آب دوباره برگشته و می‌توانیم تنی به آب بزنیم. شما می‌روی نمک آبرود چالوس 5 هزار تومان ورودی می‌گیرند و کلی امکانات در اختیارت می‌گذارند. وسیله تفریح و رستوران و... اینجا را دورتا دور بسته‌اند، پول پارکینگ هم می‌گیرند اما به هیچ چیزی رسیدگی نمی‌کنند.»

دقیقاً رو به روی جایی که دوستان‌شان شنا می‌کنند، روی پلاکاردی نوشته شده، شنا کردن اکیداً ممنوع! چند حوله هم رویش پهن کرده‌اند که پیام بدرستی خوانده نشود. درست کنار پلاکارد، جوانان یکی یکی دورخیز می‌کنند و شیرجه می‌زنند توی آب. زیر پایشان هم کانالی است که آب در آن رفت و آمد می‌کند. کدام آب؟ خم می‌شوم و توی کانال را نگاه می‌کنم. پر است از یونولیت و نوشابه و پوست چیپس و پفک و لیوان یک بار مصرف و هر چیز دیگری که دل‌تان بخواهد و البته زیر این لایه طلای کثیف هم آب. یکی می‌گوید: «آب اینجا تمیز است الکی عکس نگیر!» کمی جلوتر می‌روم تا کانال را دنبال کنم. روی کانال باز است و انگار سطل آشغال مرکزی محوطه باشد، بقیه زباله‌ها را بررسی می‌کنم؛ پوست بستنی، کاسه آش، نی، لنگه دمپایی...

منوچهر نیازی سرپرست سراب نیلوفر همه تقصیرها را به گردن مسافران می‌اندازد و می‌گوید: «به خدا قسم هر کس از شهر می‌آید با خودش یونولیت تلویزیون می‌آورد و می‌بندد به کمرش که غرق نشود بعد همان توی آب می‌شکند و پخش می‌شود. ما همیشه اینجا را تمیز می‌کنیم و حتی 50 نفر به صورت داوطلبانه به ما کمک می‌کنند اما بازهم مردم می‌آیند و نمی‌شود آنها را کنترل کرد.» او تعریف می‌کند از روزی که فرماندار به سراب آمد و خودش نایلون دست گرفت و محوطه را تمیز کرد.

چهار مرد مسن نزدیکی پارکی که وسایل بازی برای بچه‌ها دارد نشسته‌اند. روی زیلویی زیر سایه درخت و درحال قلیان کشیدن. قلیان تعارف می‌کنند و کنارشان می‌نشینم. آنها از داستان‌هایی که از قدیم در مورد این سراب هست می‌گویند: «افسانه‌های قدیمی‌ کرمانشاهی می‌گویند گنجینه‌ای از خسرو پرویز زیر این سراب مدفون است. اما روزی که اینجا خشک شده بود خبری از گنج نبود.» همه می‌زنند زیر خنده. پیرمرد دیگری می‌گوید: «اینجا را الان نبین! آن روزهایی که سراب، نیلوفر داشت باید می‌آمدی. بعد از آن خشکی دیگر خبری از نیلوفر نشد که نشد. ما که بچه بودیم، عشقمان این بود که بهار و تابستان بیاییم اینجا و نیلوفرها را تماشا کنیم.» پک محکمی به قلیان می‌زند و چشم می‌دوزد به سراب. هیچ‌کدام دوست ندارند اسمشان را بگویند. یکی دیگر می‌گوید: «شما وضعیت ما را ببین! این پارک بازی بچه‌هاست؛ خدا وکیلی این تاب و سرسره را نگاه کن، انگار از دوره قاجار مانده. نه رنگی می‌زنند نه رسیدگی می‌کنند. برای هیچ‌کس مهم نیست.»

منوچهر نیازی 15 سال سرپرست محوطه سراب بوده و خاطرات زیادی از اینجا دارد: «اینجا قدمت زیادی دارد. بعضی می‌گویند هزاران سال. من خودم تا جایی که یادم می‌آید و از پدران‌مان شنیده‌ایم اینجا آب خوبی داشت. 50-60  روستا از آب اینجا برای کشاورزی  استفاده می‌کردند اما سال 93 کاملاً خشک شد و تقریباً 2 سال خشک ماند. آنقدر که می‌شد فوتبال بازی کرد.»

سراب یک ضلع شرقی دارد که به سمت کرمانشاه است و یک ضلع غربی. در هر دو ضلع منتهی به روستاها و زمین‌های کشاورزی، چاه‌های زیادی وجود داشته که به گفته فعالان محیط زیستی خیلی از آنها بسته شده. با این همه نیازی نظر دیگری دارد: «بعد از خشک شدن سراب، چاه‌ها را بستند ولی اصلاً ربطی به چاه‌ها نداشت. در سال 94 باران خوبی آمد و سراب دوباره جان گرفت.» نیازی می‌گوید اگر چاه‌ها هم ارتباطی با خشکی سراب داشته باشد، چاه‌های ضلع غربی نیستند.

او با حسرت از نیلوفرها می‌گوید و مناظر زیبایی که هر سال بهار خلق می‌شد. نیلوفرهایی که روی آب را می‌پوشاندند و ساقه‌های ظریفشان را می‌شد توی آب دید. نیلوفرهایی که حالا نیستند و جایشان را به جلبک‌ها و تکه‌های یونولیت داده‌اند: «وقتی سراب کامل خشک شده بود، باور کنید به همه جا گفتیم بیایید اینجا را لایروبی کنید و الان بهترین وقت است اما کسی حرفمان را گوش نداد. هیچ جا.»

به سراب نیلوفر نگاه می‌کنم؛ سرابی از نیلوفر، سرابی که نیلوفر ندارد. به پرنده‌هایی که هنوز روی آب پرواز می‌کنند و لا به لای زباله‌ها دنبال صید می‌گردند. اینجا بخشی از خاطره جمعی مردم کرمانشاه است؛ با همه افسانه‌های زیبایش، نیمه جان و کم رمق.

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.