روز گذشته محمدباقر قالیباف نامه‌ای خطاب به «جوانان انقلابی و دلسوز ایران» منتشر کرد و در آن با انتقاد به هم جناحی های خود از لزوم تحول در اصولگرایی سخن گفت. عباس عبدی به همین بهانه امکان یا امتناع بازسازی اصولگرایان را برسی کرده است.

به گزارش جماران عباس عبدی در این یاداشت که در نشریه صدا و کانال تلگرامی خود منتشر کرده است، می نویسد: پس از سال 1390 و خانه‌نشینی 11 روزه احمدی‌نژاد روشن بود که جناح اصول‌گرا باید یک خانه‌تکانی اساسی بنماید. زیرا تمام تخم‌مرغ‌هایشان در سبد احمدی‌نژاد بود و این سبد از آنان دست افتاد و چیز چندانی سالم نماند. ضرورت بازسازی این جناح از آنجاست که بخش مهمی از قدرت را همیشه در دست داشته‌اند و چنین نیرویی مآلاً باید واجد حداقل‌های سیاسی لازم باشد و گریزی از این ضرورت نیست. در سال 1390 سعی کردند که صدای این افتادن سبد و شکسته شدن تخم‌مرغ‌ها را در نیاورند. دلیل آن نیز پنهان نبود. پس از اتفاقات سال 1388، غیرقابل فهم بود که به این سرعت راه خود را از احمدی‌نژاد جدا و یا او را محکوم کنند. شاید اگر اتفاقات سال 1388 نبود، همان سال 1390 او را استیضاح می‌کردند و مسیر دیگری را در پیش می‌گرفتند. اصول‌گرایان دچار مشکلی شدند که در گذشته اصلاح‌طلبان نیز آن را تجربه کردند و در نهایت به وضعیت 1388 رسیدند. در واقع به جای بازنگری اصولی در راهبردهای خود، به امید آن بودند که فرجی حاصل شود و با پیروزی در سال 1392، گذشته‌ها را به طاق نسیان بسپارند تا بلکه روز از نو، و روزی از نو را تجربه کنند.

از 1390 تا 1392 استخوان در گلو بودند که نه می‌توانستند آن را بیرون آورند و نه آنکه فرو دهند. فقط به انتظار یک عطسه سیاسی بودند، بلکه با فشار آن، استخوان احمدی‌نژاد از گلوی آنان بیرون انداخته شود. استخوانی که دیواره‌های گلو را نیز زخمی و چرکین کرده بود. نتیجه ولی جز آن چیزی بود که انتظار داشتند. از این رو به جای آنکه 1392 را فرصتی برای بازسازی نمایند، شکاف‌های درون آنان بیشتر و بیشتر شد ولی پس از آن نیز به امید انتخابات مجلس در سال 1394 که دارای ساختاری متفاوت از انتخابات ریاست جمهوری است ماندند، بلکه از این طریق و در جریان عمل بتوانند خود را بازسازی کنند. این بار نیز نتیجه فاجعه‌بار بود، بویژه آنکه رد صلاحیت‌های رقیب نیز گسترده بود ولی برای موفقیت آنان افاقه نکرد.

پس از آن انتخابات و تا کنون در چندین نوبت بر ضرورت بازسازی اصول‌گرایان اشاره کردم. ولی به نظر می‌رسید که نه تنها بازسازی رخ نداده بلکه جناح مذکور چند شقه شده‌اند. یک گروه به کلی خود را از آنان جدا کرده‌اند، گروهی که بخش تاریخی و اصیل‌تر آنان هستند. آقای ناطق و نزدیکان وی و رییس مجلس. یک بخش از آنان هم که به طور سنتی پرچمدار اصول‌گرایی بودند از تب و تاب فعالیت افتاده‌اند، هرچند سعی می‌کنند رابطه خود را با جناح فعال اصول‌گرایی حفظ کنند. افرادی چون آقایان باهنر، توکلی و محبیان و مجموعه‌های نزدیک به این گروه هستند. حتی آقای باهنر با زرنگی تمام توانست از نامزد شدن در انتخابات مجلس خود را کنار بکشد. یک جناح که طرفدار احمدی‌نژاد بودند یا طرد و انحرافی خطاب شدند یا در سطوح پایین‌تر که کمتر شناخته شده بودند، سرگردان میان احمدی‌نژادیسم و اصول‌گرایان فعال بودند. بلاخره بخشی نیز در کنار یکدیگر ماندند تا بلکه این لشگر پراکنده را همچنان جمع و جور کنند، همان‌هایی که در نهایت جمنا شدند. بخش قابل توجهی از جوانان خوشفکر این جناح نیز درون خود مشغول انتقاد و اعتراض شدند و یا از روی ترس یا بنابر مصلحت کمتر به عمومی کردن اعتراضات پرداختند.

اوج بهم‌ریختگی و ناکارآمدی سیاسی این جناح پرسابقه را می‌توان در انتخابات 1396 دید. یک جناح از آنان به کلی به دولت و روحانی و اصلاح‌طلبان نزدیک شدند و حتی از او حمایت رسمی کردند. از روحانی حمایت کردند که جناح دیگر اصول‌گرایان فعالیت خود را در دشمنی و ستیز با روحانی تعریف کرده بود! یک جناح ساکت ماندند و یا به صورت شرمنده و ضعیف از دو نامزد اصول‌گرا حمایت کردند. یک جناح هم رفت دنبال نامزد مستقل یعنی آقای میرسلیم. یک جناح هم زد به سیم آخر و جلوی نظامی ایستاد که تا به حال کسان بسیاری را با همین عنوان از دم تیغ سیاستِ خود گذرانده بودند. و از همه بدتر آنان که در میدان ماندند و از دو نامزد اصلی حمایت کردند، در نهایت نه تنها دچار نقار شدند، بلکه از تاکتیک‌هایی سود جستند که همه را دچار سرگیجه نمود. مهم‌ترین آن، دیدار آقای رییسی با امیر تتلو بود. مشکل این دیدار در حدی بود که بسیاری از همان‌ها تحلیل کردند که یکی از علل شکست اصول‌گرایان و یا حداقل یک علت ریزش آرای آنان همین دیدار بوده است. در طرف اصلاح‌طلبان هم اغلب تحلیل‌گران آن را یک تصمیم برنامه‌ریزی نشده تلقی می‌کردند که به صورت ارتجالی رخ داده است و هیچ فکر و اندیشه منسجمی پشت آن نیست و صرفاً و با خوش‌خیالی تمام با هدف رأی‌آوری انجام شده است. ولی هنگامی که در هفته گذشته این اقدام در سطح رسمی‌تر و بالاتری اجرا شد، معلوم گردید که مسأله فراتر از یک تصمیم ارتجالی بوده و باید ریشه‌کاوی عمیق‌تری صورت گیرد.

وقتی که تقدیر و احترام از آقای مقصودلو از سوی جناح اصول‌گرا به سطح بالایی رسید و با نشستن در صف اول یک مراسم رسمی عینیت یافت، مراسمی که در گذشته چنین جایگاهی مخصوص علمای تراز اول اصول‌گرایان بود، تعجب همگان و خشم بسیاری از اصول‌گرایان را برانگیخت ولی مشکل اصلی نه این اتفاق که در ادامه آن رخ داد. مشکل اصلی در فهم نادرست و مقلوب جلوه دادن نگاه منتقدین بود. آنان به سرعت موضوع را به توبه فرد ربط دادند. گویی که منتقدین متعرض این مسأله هستند. مطلب کوتاهی هم که بنده در این زمینه نوشتم، دچار همین کژتابی عمدی شد، گویی که بنده می‌خواهم گذشته تتلو را به رخ آنان بکشم. در حالی که مسأله این نبود و نیست. برخورد احترام‌آمیز و با محبت با هر کس از جمله آقای مقصودلو چه در گذشته و چه در وضعیت فعلی او و چه در شرایط آینده او یا هر کس دیگر یک اصل بدیهی است. در هر حال او سبک زندگی خاص خود را در پوشش و آرایش پوست و حتی خوانندگی دارد و اینها ربطی به ما ندارد. به علاوه هر کسی که در گذشته کار خطایی کرده و در ادامه عمیقاً و صادقانه توبه کند، محترم است، و اگر هم در گذشته مرتکب خطایی شد و مجازات آن را متحمل شده، باز هم پاک است و باید از همه حقوق برخوردار باشد. او نیز پیرو سبکی از زندگی است که به هر دلیلی طرفداران قابل توجهی دارد. بنابر این رفتارش حتماً نیازی را پاسخ می‌داده که این تعداد طرفدار دارد. حتی اگر من یا شما یا هرکس دیگر آن را نپسندد. اگر من هم با چنین کسی مواجه شوم جز رعایت احترام متعارف کار دیگری نخواهم کرد. اتفاقاً وی نشان داده که فرد زرنگی هم هست که بدون دادن چیز دندان‌گیری به دعوت‌کنندگانش از آنان امنیت و مهمتر از آن رسمیت خریده است. بنابراین نقد این رفتارها هیچ ربطی به گذشته و حال و حتی آینده آقای مقصودلو ندارد و بنده هم شناخت کافی از او ندارم که در این موارد اظهار نظر کنم. ضمن اینکه برخلاف دوستان مدعی بنده قسیم بهشت و جهنم هم نیستم. نه تنها ایرادی هم ندارد از افرادی که توبه می‌کنند قدردانی شود که کار خوبی هم هست و هر روز دهها نفر از افراد زیر حکم چنین کاری را انجام می‌دهند. پس مسأله چیست؟ چرا به اصل مسأله توجه و پاسخ داده نمی‌شود؟

مسأله اصلی کسب اعتبار است. اینکه "الف" به "ب" اعتبار می‌دهد یا اعتبار می‌گیرد؟ هر رفتاری در حقیقت در چارچوب یک مبادله قابل فهم است. اینکه چه چیزی مبادله می‌شود برحسب موضوع فرق می‌کند. فرض کنید که در یک جشن یا برنامه سیاسی و یا هنری هستیم. اگر توجه کنیم برخی افراد سعی می‌کنند که در کنار افراد شناخته شده قرار گیرند و یک عکس یادگاری از آنها گرفته شود. در واقع فرد کوچک‌تر (از زوایای گوناگون) دوست دارد که با افراد معروف‌تر و بزرگ‌تر عکس بگیرند تا آن فرد از این طریق به واسطه همجواری یا هم‌تصویری با او ارتقای جایگاه پیدا کنند. به همین علت است که برای شلوغ شدن برخی از مراسم اعلام می‌کنند که با حضور فلان مقام یا شخصیت برگزار می‌شود. به علاوه هر شخصیتی یک وجهه خاص دارد. مثلاً خیلی‌ها دوست دارند با رونالدو یا مسی یا فدرر عکس بیاندازند. ولی این ربطی به تأیید ویژگی‌های اخلاقی آنان ندارد. ولی عکس انداختن با فلان عارف و معلم اخلاق معنای دیگری دارد. یا عکس انداختن با فلان هنرمند معنای خاص خود را دارد.

پرسش این است که در این دعوت‌های اصول‌گرایان از آقای مقصودلو چه چیزی مبادله شده است؟ کدام طرف در مقام کسب اعتبار از طرف دیگر بوده است؟ کدام معرِّف و کدام معرَّف بوده‌اند؟ اصل چنین دیدارهایی مسأله مهمی نیست. اگر طرف توبه‌کننده معرَّف باشد، این دیدار عملی اخلاقی و پسندیده است ولی اگر ماجرا عکس باشد، قضیه فرق می‌کند. آنچه که از دیدارهای مذکور دریافت می‌شود این است که آقای مقصودلو در موضع برتر سیاسی و فرهنگی و رفتاری قرار دارد. اوست که به طرف مقابل خودش اعتبار و هویت می‌بخشد و در مقام معرِّف قرار دارد. این امر نشان از سقوط تصور از خود نزد چنین افرادی است. در این دیدارها هیچ‌گاه هویتِ موجودِ وی تحت تأثیر هویت اصول‌گرایان قرار نمی‌گیرد. شاهد آن نیز تصاویری است که او پس از این دیدار منتشر کرده است. اصلاح‌طلبان که از این وضع ناراضی نیستند، بنده هم اگر نقد کردم به این علت بود که دوست ندارم که آنان در چنین وضعی دیده شوند. اعتراض اصلی از سوی اصول‌گرایانی است که نمی‌دانند با این رفتارها چه کار کنند؟ نه جرأت اعتراض جدی دارند و نه آن قدر از وجدان و اخلاق دور هستند که بتوانند سکوت کنند. این وضع که کسی در درون یک جناح نقد داشته باشد ولی نتواند بیان کند زنگ خطری برای آن جناح است.

این رفتار پرسش‌های بزرگی را جلوی اصول‌گرایان ایجاد خواهد کرد. پرسش‌هایی که رفتارهای دوگانه آنان را به چالش خواهد کشید. اینکه همه را از روی ظاهر قضاوت می‌کنند، ولی در این مورد بی‌خیال ظاهر می‌شوند. اگر یک فوتبالیست یک تتوی 5 سانتی‌متری داشته باشد، باید جوری آن را بپوشاند تا فرهنگ ناب اصول‌گرایان در نفی تتو یا همان خالکوبی تحت خطر قرار نگیرد، ولی در جلسه خودشان حتی می‌توان پیراهن آستین بلند پوشید و به عمد آستین را بالا زد که ببینید من این قدر تتو دارم یا کلاه را کج گذاشت. با این قیافه افراد را به ادارات راه نمی‌دهید بعد در بالاترین سطح تقدیر می‌کنید؟ صداقت سیاسی اقتضا می‌کند که اصول‌گرایانِ موردِ نظر، به جای توهین به منتقدین نگاهی به گذشته کنند و ببینند که مشکل ریشه‌ای‌تر از آن است که بتوان با کسب اعتبار از این افراد مشکلات عدیده خود را برطرف کرد. به نظر می‌رسد که از بازسازی اصول‌گرایان باید به کلی ناامید شد. هرچند ناامیدی گناه است.

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.