در کش و قوس این صحبت ها بودیم که آقا وارد شدند و گفتند:«هر زمان یادتان آمد که نمازی را نخوانده اید، همان موقع قضایش را به جا آورید و لازم نیست تمام نمازها را تکرار کنید». بر سر همین موضوع آقا و داداش مصطفی بحث مفصلی کردند و دست آخر به کتاب رجوع کردند.

پایگاه خبری جماران: در نظر داریم گزیده ای از کتاب خاطرات سرکار خانم فریده مصطفوی، دختر گرامی حضرت امام خمینی(س)، که با عنوان «گذر ایام» توسط انتشارات عروج به چاپ رسیده را در ایام نوروز منتشر کنیم و هفتمین بخش از این خاطرات که با عنوان «سلوک دینی» در این کتاب به چاپ رسیده را در ادامه می خوانید:

همگی ما در مورد مسائل شرعی، مقلّد آقای بروجردی بودیم. با آنکه مقلّدشان بودیم اما رساله ایشان را در خانه نداشتیم و اگر مسأله ای داشتیم، آقا برایمان می گفتند. آقا علاوه بر آنکه نماز و واجبات را به ما می آموختند، در مورد شکیّات و مسائل اختلافی، درون خانه با ما به بحث و صحبت می نشستند. به ما گفته بود اگر برای نماز صبح خواب ماندید، حتما قبل از ظهر آن را ادا کنید.

اگر خودمان به آقا سفارش نمی کردیم که ما را برای نماز صبح بیدار کنند، هرگز صدایمان نمی کردند. یا خودمان بیدار می شدیم و یا زیور ما را صدا می زد اما آقا معتقد بودند که اگر کسی سفارش کند و طرف نیز قبول کند که بیدارش کند، او موظف است برای نماز صدایش بزند. حتی اگر خانم هم به آقا سفارش نمی کردند، آقا ایشان را برای نماز بیدار نمی کردند.

بر خلاف آقا، داداش بسیار سخت گیرانه عمل می کرد و زیر بازوهای ما را می گرفت و توی ایوان می گذاشتمان و می گفت وضو بگیرید. آقا نیز به این کار اعتراض می کردند که با اولادهای پیغمبر نباید چنین کنید. در یکی از دفعات به یاد دارم که زمانی که نماز مغرب و عشاء را به جا آوردم ناگهان یادم آمد که قضای نماز صبح را نخوانده ام. داداش گفتند شما باید از نماز صبح شروع کنی و مجددا همه نمازهایت را بخوانی.

در کش و قوس این صحبت ها بودیم که آقا وارد شدند و گفتند:«هر زمان یادتان آمد که نمازی را نخوانده اید، همان موقع قضایش را به جا آورید و لازم نیست تمام نمازها را تکرار کنید».

بر سر همین موضوع آقا و داداش مصطفی بحث مفصلی کردند و دست آخر به کتاب رجوع کردند. خانم نیز رو به ایشان می گفتند: «این همه درس می خوانید ولی تا بحثی می شود به کتاب رجوع می کنید».

بحث های فقهی در منزل ما بسیار صورت می گرفت و اکثرا با رجوع به کتاب آن را حل و فصل می کردند و از آنجا که ما از سنین کم در جریان این مباحث واقع می شدیم، بسیاری از مسائل را آموخته بودیم.

آقا به شدت حواسشان به نماز خواندن ما بود. نه اینکه بگویند به مسجد بروید و نماز جماعت و اول وقت بخوانید، فقط به شدت مقید بودند که نمازی قضاء نشود. از همین رو از ما می پرسیدند که نمازتان را خوانده اید؟ ما نیز نهایت سعی خودمان را می کردیم تا حتی رکعتی را از عمد ترک نکنیم.

در یکی از شب ها آقا به همراه داداش وارد خانه شدند و از مسأله ای شادمان بودند و می گفتند و می خندیدند. من تازه از خواب بیدار شده بودم و نزدیک به انتهای شب بود. آقا رو به من کرده و پرسیدند:«نمازتان را خوانده اید؟» من هم که به تازگی 10 ساله شده بودم در پاسخ خواب دادم: نه نخوانده ام. آقا به قدری اوقاتشان تلخ شد که تمام آن خوشی و خنده از میان رفت. من به سرعت خودم را به حوض رسانده، وضو گرفته و به نماز ایستادم. به شدت مراقب بودیم که آقا بدانند نمازمان را خوانده ایم و به گفته ایشان احترام گذاشته ایم.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
6 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.