حسن فتح زاده در ماهنامه 'سپهر خمسه' نوشت: اندیشه جایگاه مُد نیست؛ باید پرهیخت از این رشدنیافتگی که ایده‌ها را با معیار نو یا کهنه بودن می‌سنجد. اندیشه را ضرورت زندگی برمی‌کشد، و تجملاتی بودنِ آن زمینش می‌زند. اندیشه وقتی از ریشه‌ی واقعیت جدا می‌شود و بی‌واسطه بر خود تا می‌خورد، می‌تواند خاستگاه بزرگ‌ترین خشونت‌ها باشد. توهمِ خودکفایی اندیشه را پوک و سترون می‌سازد. مد تلاشی است ناکام برای جبران این سترونی.
بیایید به ایده‌ی ازمدافتاده‌ی رواداری (تساهل) بازگردیم و باز از سر نو به آن بیندیشیم. نخست به این بیاندیشیم که تعصب و خشونت چگونه فراگیر می‌شود. مکانیسم شناخته شده‌ای است که بنا بر آن درگیر شدن با آلودگی می‌تواند به نشت و گسترش آن بیانجامد. خشونت خشونت می‌آفریند و قدرت مهارناپذیر آن از همین جا است. دور چون با چرخه‌ی خشونت ‌افتد تسلسل آیدش. این را گفتم که یادمان باشد چه اندازه مسوولیت ما در مواجهه با تعصب و خشونت سنگین است.
اما خاستگاه خشونت کجا است؟ در پاراگراف نخست به یکی از خاستگاه‌های مهم آن اشاره کردم. اندیشه‌ای که بی‌واسطه بر روی خود تا می‌خورد، توهم استغنا می‌یابد و به خاطر خودبنیادی‌اش یقینی انگاشته می‌شود. از این یقینِ تک‌رو تا خشونت راهی نیست. خودآگاهی بی‌واسطه نیست و آگاهی تنها با واسطه‌ی واقعیت ــ طبیعت و دیگری ــ بر روی خود تا می‌خورد. ما هرگز در خلاء اندیشه‌ای نپرورده‌ایم که اکنون گمان می‌کنیم اندیشه‌مان بی‌نیاز از مصاف با جامعه و طبیعت است. متاسفانه اِلمان‌های بنیادینی در فلسفه‌ی سنتی ما وجود دارد که ذیل ایده‌ی «علم حضوری» بر این توهم استغنا دامن می‌زند. مضاف بر این که خود مواجهه با واقعیت روحیه‌ای عمل‌گرایانه به همراه می‌آورد که به چندجانبه‌نگری و نیز رواداری در برابر اندیشه‌های دیگر می‌انجامد. کسانی که تجربه‌ی مواجهه‌ی عمیق با واقعیات جدی و بدقلقِ اجتماع را از نزدیک داشته‌اند، ناخواسته به چنین سرنوشتی دچار شده‌اند؛ آن‌ها می‌دانند که بی‌شمار مسأله‌ی واقعیِ برزمین‌مانده دیگر جای چندانی برای نزاع‌های تئوریک و نابردباری نمی‌گذارد. در مقابل تلخیِ واقعیت بسیاری از تعصب‌های ما کودکانه و فانتزی به نظر می‌رسد. باید فکری به حال بنیان‌های فلسفی تمدن خویش کنیم. فلسفه باید دیالوگ را نه به مثابه شیوه‌ای آموزشی، که به عنوان محمل تحقق حقیقت به صحنه فرابخواند. دیالوگ پادزهر خشونت است. حقیقت منتشر است.
اما برای یافتن راه‌حلی زودیاب‌تر باید به خاستگاه دیگر خشونت بپردازیم. آن را تحت عنوان «نحوه‌ی هویت‌یابی» معرفی می‌کنم. در واقع ادعایم این است که حد فاصل میان خانواده و دولت خالی مانده؛ چونان معرکه‌ای که صرفاً جهت مصاف نیروها گسترده شده است. جامعه حلقه‌ی مفقوده‌ی این زنجیره است؛ یا به عبارتی 'جامعه هست، اما جامعه‌بودگی نمی‌کند'.
خانواده به تنهایی رهایی‌بخش نیست، چراکه در نبود جامعه‌ی مدنی و بدون احساس تعلق عمیق افراد به گروه‌های اجتماعی، نهاد خانواده تمامیت‌خواه و انحصارطلب خواهد بود. دولت برآمده از چنین نهادی نیز بالطبع و به تبع آن تمامیت‌خواه و سرکوبگر می‌شود. بنای خانواده بر حفظ سرسختانه‌ی منافع اعضا و نفی هر غیریتی قرار گرفته است. رقابتی فراگیر و تا حدودی بی‌رحمانه میان سرپرستان خانواده‌ها در جریان است تا منافع اعضای خانواده‌شان به خطر نیفتد؛ چیزی شبیه سیاست خارجی کشورها و روابط بین‌الملل. رقابت محض و رفتارهای خودخواهانه میراثی است که نهاد خانواده بر جای می‌گذارد و با تکیه بر احساس تعلق و مشارکت افراد در جامعه می‌توان بر آن فائق آمد.
جامعه به این ترتیب دو سویه‌ی خود، یعنی خانواده و دولت را از تمامیت‌خواهی می‌اندازد و خشونت را به عقب می‌راند. لازمه‌ی احساس تعلق و مشارکت در جامعه شکل‌گیری سبکی از زندگی است که ما را آزادانه و به گونه‌ای متنوع در کنار هم قرار دهد. مراسم‌ها، مهمانی‌ها، جشن‌ها، همنشینی‌های قهوه‌خانه‌ای و کافه‌ای، زندگی شبانه‌ی اجتماعی و مواردی از این دست همواره با محدودیت‌های غیرموجه بی‌شماری مواجه بوده است. این‌چنین صحن جامعه خالی شده و جامعه صرفاً به معرکه‌ای جهت مصاف نیروها تبدیل شده است. با پس نشستن افراد به درون خانواده‌ها و خالی شدن صحن عمومی، سروکله‌ی خشونت و بی‌اعتمادی نیز پیدا می‌شود و افراد هر روز تنهاتر می‌شوند. سرنوشت رواداری و جریان دائمی اندیشه‌ورزی به وضعیت جامعه گره خورده است.

* ماهنامه 'سپهر خمسه'، شماره اول
3088/6085
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.