چند روزی همقدم با شهید تهرانی مقدم

چرا دلشوره های 28 ساله بانو با شهادت حسن آرام شد؟

روز عید قربان بود و بچه ها اصرار داشتند که پدر به آنها عیدی بدهد، اما حسن گفت نه صبر کنید تا روز عید غدیر عیدی ویژه ای به شما خواهم داد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: در طول سال های زندگی مشترک بانو[1] و حسن[2]، جابه جایی و اسباب کشی زیادی داشتند و به خاطر مسائل امنیتی شب به آنها خبر داده و تا صبح باید خانه را عوض می کردند و با اینکه حسن تهرانی بود ولی آنها مجبور بودند در شهرهای اطراف تهران زندگی کنند و این قضیه از زمانی که پادگان اشرف به وسیله شهید صیاد و شهید کاظمی و حسن مورد اصابت قرار گرفت بیشتر و بیشتر شد.

جمعی از منافقان که قرار بود این سه نفر را ترور کنند به وسیله بچه های اطلاعات شناسایی شدند و از هم پاشیدند.

حسن علاقه عجیبی به غدیر داشت و بیشتر پروژه هایی را که می خواست انجام دهد نامش را غدیر می گذاشت و زمانش را طوری تنظیم می کرد که تقارنی با عید غدیر داشته باشد. آخرین عید قربانی بود که او در کنار بچه ها حضور داشت و هر چه بچه ها به او اصرار کردند که بابا امروز به ما عیدی بده گفت نه من روز عید غدیر عیدی ویژه ای برای شما دارم که تا به حال چنین عیدی ای به شما نداده ام.

فشار عصبی کار آنقدر زیاد بود که اگر برای خودش برنامه کوه و ورزش نمی گذاشت، حتما در همان پروژه اول سکته می کرد و آن شب عید قربان عروسی دختر یکی از مسئولان دعوت داشتند، در راه حاج حسن به بانو گفت که خیلی خسته است و قصد دارد دیگر این پروژه آخرین پروژه اش باشد، بانو نگاهی به او انداخت و گفت من شما را می شناسم، مگر شما می توانید چنین کنید و حسن می گفت نه دیگر این آخرین پروژه است.

پنجشنبه و جمعه برای گذراندن آخر هفته با خانواده به خارج از شهر رفتند و آنجا دورهمی می خندیدند و بچه ها سر به سر بابا می گذاشتند، جمعه که شد پدر قصد رفتن به نماز جمعه را داشت و هر چه بچه ها سر به سرش گذاشتند و گفتند بابا ما به کسی نمی گوییم که تو نماز جمعه نرفته ای اما فایده نداشت گفت نه می روم و برمی گردم.

شنبه صبح بانو کلاس داشت و از همان ابتدای روز حال خوبی نداشت و ته دلش شور می زد و احساس بی قراری می کرد وقتی به خانه آمد یکی از دوستانشان نیز به خانه شان آمد، دقایقی بعد صدایی مانند خوردن نارنجک به زمین لوسترهای خانه را تکان داد و آن دوست به خانه شان زنگ زد و پرسید چه شده گفتند نه اتفاقی نیفتاده و اتفاقا آن روز تلفن خانه حاج حسن قطع بود، بانو که روزه بود، استراحتی کرد و برای رفتن به خانه یکی از دوستان آماده شدند، رفتار مهمانان را غیرعادی دید اما گمان کرد که شاید مساله ای خانوادگی باشد. نماز مغرب را خوانده بود، دخترش پرسید مامان به نظر شما چه صدایی بود؟ گفتند: کار حاج حسن بود.

ناگهان بانو علت دلشوره های از صبحش و رفتارهای عجیب و غریب مهمانان را فهمید او می دانست که حاج حسن هر روز با چندین تن مواد سوختی کار می کند. دیگر دلش آرام شد و همه دل شوره هایی که در 28 سال زندگی مشترک با حاج حسن داشت جایشان را با طمأنینه و آرامش عوض کردند. بانو خوشحال شد که حسن به خواسته ای که آن را خیلی دوست داشت و برای رسیدنش اینهمه سال تلاش کرده و ریاضت ها کشیده بود، رسیده بود.[3]

 

 

 

 

 
  1. بانو الهام حیدری.
  2. شهید حسن تهرانی مقدم، فرمانده جهاد خودکفایی سپاه که در بیست و یکم آبان ماه سال 90 به شهادت رسید.
  3. برگرفته از گفت وگوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید