چند روزی همقدم با شهید تهرانی مقدم
چرا دلشوره های 28 ساله بانو با شهادت حسن آرام شد؟
روز عید قربان بود و بچه ها اصرار داشتند که پدر به آنها عیدی بدهد، اما حسن گفت نه صبر کنید تا روز عید غدیر عیدی ویژه ای به شما خواهم داد.
روز عید قربان بود و بچه ها اصرار داشتند که پدر به آنها عیدی بدهد، اما حسن گفت نه صبر کنید تا روز عید غدیر عیدی ویژه ای به شما خواهم داد.
نه زبان عربی بلد بود و نه کسی را می شناخت، تنها و بی کس مانده بود بی آنکه کسی برای استقبالش آمده باشد، دختری که تا کنون حتی برای زیارت مشهد مقدس هم به تنهایی سفر نکرده بود.
هنوز چند ماهی از ازدواج آنها نگذشته بود که حاج حسن باید برای ماموریتی سخت و فشرده به سوریه می رفت...
پیش از رفتن به جبهه، سری به خانه بانو زد و از پدر عذر خواست و حلالیت طلبید و همین رفتار، کار خودش را کرد.
حرف هایش در 10 دقیقه جمع و جور شد، حرف هایی که همه اش بوی جنگ و جبهه می داد.