زمانی که بحران غزه حل شد آمریکا حداقل برای اینکه بتواند نظم را در اروپا و آسیا حفظ کند، باید از منطقه خاورمیانه خارج شود.

به گزارش جماران، بلومبرگ درباره حضور نیروهای آمریکایی در منطقه غرب آسیا می نویسد:  ایالات متحده در حدود 46000 سرباز در 11 کشور در سراسر خاورمیانه مستقر کرده که تمام سخت افزار و پشتیبانی آن را تامین می کند. این نیروها در جاهای دیگر در دسترس نیستند، چه در اروپا یا شرق آسیا، جایی که شوم ترین دشمنان آمریکا به بازدارندگی و نزدیک ترین متحدان آن به اطمینان بخشی نیاز دارند. یکی از بزرگترین سؤالات استراتژیک برای جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده - یا دونالد ترامپ در صورت پیروزی در نوامبر - این است که آیا این حضور عظیم نیروهای آمریکایی را در خاورماینه حفظ کند یا آن را کاهش دهد.

اکنون زمان نادرستی برای چنین تغییر مهمی خواهد بود. آمریکا در آستانه انتخابات خود دچار رفتارهای تند و تیز حزبی شده است. اسرائیل در حال جنگ در نوار غزه و متهم به نسل کشی است.  شبه‌نظامیان تحت حمایت ایران از یمن تا شام، نه تنها صهیونیست‌ها، بلکه نیروهای آمریکایی را نیز در تیررس خود دارند. یکی از این گروه‌ها سه آمریکایی را با حمله هواپیمای بدون سرنشین به یک پایگاه آمریکایی در اردن همین چند  روز قبل کشت. اگر ایالات متحده اکنون از این منطقه خارج می شد، تهران را به پیروزی تبلیغاتی می رساند و خطر هرج و مرج را به یاد می آورد که یادآور سال 2021 بود، زمانی که بایدن بی پروا افغانستان را رها کرد.

اما در میان مدت چطور؟ در مقطعی از سال جاری، مرحله داغ کارزار (نظامی) اسرائیل علیه حماس (غزه)  پایان خواهد یافت. ایران و نیروهای نیابتی آن ممکن است پس از انتقام جو بایدن در این ماه برای سه آمریکایی کشته شده، از تشدید تنش‌ها علیه نیروهای آمریکایی خودداری کنند. ممکن است  تا پایان سال، آمریکایی‌ها بدانند که در چهار سال آینده چه کسی در کاخ سفید خواهد بود.

چیزی که حضور ایالات متحده در خاورمیانه را به ویژه مهم می کند این است که این منطقه همچنین اولین مورد مطالعه در یک بحث بزرگتر درباره نقش آمریکا در جهان است. آیا ایالات متحده باید یک هژمون باقی بماند و از رهبری خود برای حفظ اندکی از نظم جهانی استفاده کند؟ یا اینکه باید برای مقابله با مشکلات خود کوتاه بیاید و دنیای چندقطبی و هرج و مرج رو به رشد را به بازی سیاست و قدرت  بسپارد؟

نویسنده این مطلب در ادامه می نویسد:  من به سمت اردوگاه سابق که در واشنگتن به عنوان انترناسیونالیسم (در مقابل انزواطلبی) شناخته می شود، گرایش دارم. تاریخ نشان می دهد که دوره هایی که هژمونی غایب یا مبهم است (مانند دهه های 1920 و 30) به فاجعه ختم می شود (جنگ جهانی دوم). حتی برای یک قدرت هژمون، در درازمدت متحمل شدن هزینه های حفظ نظم ارزان تر از پاک کردن آشفتگی های فاجعه جهانی است.

اما حتی انترناسیونالیست ها باید بپذیرند که هژمونی نمی تواند به این معنا باشد که ایالات متحده باید همیشه در همه جا فعال باشد. کریستوفر پربل در مرکز استیمسون، یک اندیشکده در واشنگتن، استدلال می کند که ایالات متحده در حال حاضر «اولویت» جهانی را از دست داده است و نمی تواند آن را پس بگیرد. به عنوان مثال، در طول دو دهه آخر جنگ سرد، بدهی عمومی ایالات متحده به طور متوسط 38 درصد از تولید اقتصادی بود. سال گذشته این نسبت به سه برابر رسید. آمریکایی ها به طور فزاینده ای می خواهند که کشورشان برای حل مشکلات در داخل سرمایه گذاری کند و اولویت های مشخصی را در خارج از کشور تعیین کند.

آیا خاورمیانه چنین اولویتی دارد؟ همکار من هال برندز استدلال می‌کند که تاریخچه تلاش‌های شکست خورده آمریکا برای خروج از منطقه، مرکزیت ژئوپلیتیکی آن را ثابت می‌کند و به این معناست که ایالات متحده باید بماند زیرا "این بار یک هژمون است." دیگران با این ایده مخالف هستند.  به عنوان نمونه دانیل دیپتریس در «اولویت‌های دفاعی»، یکی دیگر از اندیشکده‌های واشنگتن، فکر می‌کند که ایالات متحده باید تقریباً 3400 پرسنل نظامی خود را از عراق و سوریه در اسرع وقت و در نهایت ده‌ها هزار نفر را از کشورهای خلیج فارس و بقیه منطقه خارج کند. او  استدلال می‌کند که دیگر توجیه‌های گسترده‌تر برای حضور ایالات متحده نادرست است. به عنوان مثال، ایالات متحده، به عنوان صادرکننده خالص نفت ، امروزه نسبت به شوک های نفتی دهه 1970 بسیار کمتر به هیدروکربن های منطقه خلیج فارس متکی است و بازارهای جهانی نیز انعطاف پذیرتر شده اند. با گذشت زمان، اقتصادهای غربی ظاهراً خود را از سوخت‌های فسیلی بی نیاز خواهند کرد. بنابراین اگر ایران تلاش کند تنگه هرمز را ببندد، به مشتریان خود، به ویژه چین، آسیب می رساند. در هر صورت، ایالات متحده و متحدانش می توانند برای باز نگه داشتن مسیرهای تجاری حتی بدون حضور دائمی مداخله کنند.

برخی استراتژیست ها از آمریکایی ها می خواهند که بمانند تا از تبدیل شدن ایران به یک هژمون منطقه جلوگیری کنند. اما ایران به اندازه روسیه و چین در همسایگی خود از نظر نظامی مسلط نیست. علاوه بر این، دیگر قدرت های منطقه، به ویژه عربستان سعودی و ترکیه، برای مقابله با وزن تهران، صور فلکی سازماندهی خواهند کرد. ایالات متحده می تواند با ایجاد ائتلاف از چنین تلاش هایی حمایت کند - ترکیه از قبل عضو ناتو است و واشنگتن در حال مذاکره با ریاض در مورد تضمین های امنیتی متقابل است.

این ایده که خروج آمریکا باعث ایجاد خلائی می شود که مسکو یا پکن وارد آن خواهند شد نیز بیش از حد غیرقابل تصور است. روسیه در سوریه، آفریقا و جاهای دیگر فعالیت می‌کند، اما عمدتاً در تلاش است تا قدرت خود را به اروپای شرقی و آسیای مرکزی و همچنین قطب شمال بفرستد. چین به تنگه تایوان و دریاهای چین شرقی و جنوبی چشم دوخته است. عقب نشینی ایالات متحده خاورمیانه را به کرملین یا پکن واگذار نمی کند، همانطور که عقب نشینی ایالات متحده از ویتنام، آسیای جنوب شرقی را به آنها نداد.

بلومبرگ در ادامه می نویسد: نقاط منفی استراتژیک حضور ایالات متحده واضح تر است. همانطور که کلی گریکو، در مرکز استیمسون، استدلال می‌کند، آمریکایی‌ها در خاورمیانه به جای بازدارندگی ایران و نیروهای نیابتی آن، به عنوان تحریک‌کننده عمل می‌کنند و حس ضدآمریکایی و تروریسم را پرورش می‌دهند. نیاز مکرر ایالات متحده به انتقام تلافی جویانه در برابر حملات سطح پایین، خطر تشدید تنش ناخواسته را افزایش می دهد که ایالات متحده را وارد یک جنگ بزرگ می کند که خود و جهان به آن نیازی ندارند.

علاوه بر این، واشنگتن با استقرار نیروهای خود، در واقع شرکای خود مانند ریاض را تشویق می‌کند که آزادانه حرکت کنند و کمتر از آنچه می‌توانند برای امنیت منطقه انجام دهند.

آیا چتر دفاعی آمریکا، مثلاً ژاپن را وسوسه نمی کند که کمتر از آنچه که در غیر این صورت برای محافظت از خود در برابر چین و کره شمالی هزینه می کند، هزینه کند؟ آیا آلمان از وظایف خود در اتحاد فراآتلانتیک علیه روسیه شانه خالی نمی کند؟

واشنگتن باید در واقع خطر اخلاقی ناشی از اتحادهای آمریکایی را مدیریت کند و اکنون علائم مثبتی وجود دارد. توکیو به تازگی بزرگترین بودجه نظامی خود را تصویب کرده و برلین یک صندوق ویژه برای افزایش هزینه های دفاعی خود ایجاد کرده است.

اما بین تعهدات ایالات متحده در اروپا و آسیای شرقی و تعهدات در خاورمیانه نیز تفاوت های زیادی وجود دارد. روسیه با حمله به کشور مستقل اوکراین و تهدید مولداوی و دیگران، تجاوزات امپریالیستی را به اروپا بازگردانده است.  چین با تهدید تایوان و کشورهای اطراف دریای چین جنوبی، نظم بین المللی «مبتنی بر قوانین» را به بازی گرفته  است. روسیه دارای بزرگترین زرادخانه سلاح های هسته ای در جهان است. چین سومین کشور بزرگ است و جاه طلبی برای برابری با روسیه و ایالات متحده دارد. اگر خدای ناکرده یک جنگ جهانی سوم رخ دهد، بین ایالات متحده و یکی یا هر دوی این حکومت‌های خودکامه خواهد بود.

بلومبرگ همچنین می نویسد: در مقابل، نه پایان درگیری تراژیک 75 ساله بین اسرائیلی ها و فلسطینی ها و نه مهار تلاش 45 ساله حکومت ایران برای تسلط منطقه ای نیازی به آتش سوزی جهانی ندارد. اسرائیل با قوی ترین ارتش منطقه و تنها زرادخانه هسته ای خود می تواند از خود دفاع کند. ایران بهتر است از ساخت تسلیحات هسته‌ای خود منصرف شود، اما اسرائیل می تواند نقش بازدارنده را در برابر این کشور هم داشته باشد همانطور که هند و پاکستان یکدیگر را تحت کنترل دارند. با گذشت زمان، این به مردم خاورمیانه بستگی دارد که صلح کنند و هیچ قدرت خارجی نمی تواند آنها را مجبور به این کار کند.

آنچه که بحث در مورد حضور ایالات متحده در خاورمیانه به آن خلاصه می شود هزینه فرصت است. یک سرباز آمریکایی که در برج 22 در صحرای اردن نگهبانی می‌دهد نمی‌تواند به طور همزمان مراقب مرز ناتو در استونی، منطقه غیرنظامی در شبه جزیره کره یا زیرزمین‌های فیلیپین در دریای چین جنوبی باشد. آمریکا چتر بزرگی دارد اما جهانی نیست. برای حفظ آن بر اروپا و شرق آسیا، آمریکا باید این چتر را از خاورمیانه خارج کند.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.