در ادامه این مطلب آمده است:نمی توانم بگویم یادش به خیر. از بس که روزها و سال های سختی بود. سال های دهه شصت را می گویم. سال هایی که به دست آوردن هر چیزی ایستادن در صفی دراز و بدشکل را طلب می کرد. یکی از این صف های دل آزار، صف مینی بوس بود. طعم این صف ها را آنهایی که در دهه پر مشقت شصت، مسافران دائم و پای کار جاده پر حادثه بوشهرـ برازجان بوده اند، هنوز به ذائقه دارند. عصر پنجشنبه ها از این طرف (بوشهر) و عصر جمعه ها و بویژه صبح شنبه ها از آن طرف (برازجان) قیامت بود.
وقتی وارد گاراژ مینی بوسداران می شدی، به هر طرفی که می رفتی، بر وحشتت می افزود و با خود می گفتی: 'زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت!'
این صف های دو ردیفه و درهم که گاه سر آنها با وجود افراد زرنگ و کم طاقت به ضخامتی دو یا چندبرابری می رسید، صحنه های تلخ و شیرین و گاه مضحک کم نداشت؛ از دعوا و مرافعه و گاه کتک کاری گرفته تا مزه پرانی های برخی مسافران هر روزه و حرفه ای که به سبب جبر شغلی شان، عادت بیشتری به در صف ایستادن داشتند و بالطبع دل و دماغ و حوصله شان هم بیش از دیگران بود.
باری یکی از اتفاقاتی که باید همچنان در حافظه آنانی مانده باشد که چنین صف هایی را تجربه کرده باشند، یکی آن بود که در میان تجمع و همهمه انبوه مسافران معطل، ناگهان مینی بوسی می رسید و چشمان مسافرانی را که در صف های دو ردیفه ایستاده بودند، به دنبال خود می کشید. همین مسافران منتظر و ظاهرا منضبط، هنگامی که جلو صف را می دیدند که قاعده و قانونش با هجوم 'خارج از صفی ها' و داخل صفی های مغبون به هم خورده، وسوسه می شدند و حتی اگر انتهای صف بودند، ترک موقعیت کرده و به سمت مینی بوس هجوم می آوردند.
در این جدال و مناقشه البته برد با کسی بود که زور و بازوی قوی تر داشته باشد. طرف دو دستش را به چارچوب در مینی بوس می چسباند چنانکه رستمی می بایست تا او را از در جدا کند. در چنین قدرت نمایی ای، او فقط به قوم و خویش و دوست و خلاصه هر که همراهش بود، فرصت می داد که وارد مینی بوس شده و بر صندلی بنشیند و جایی را هم برای خودش نگه دارند.
آنگاه آن مرد فاتح، دستش را از چارچوب بر می داشت و در این فرصت بود که دیگرانی که پشت سر او قطار شده بودند، اجازه می یافتند، با هر مصیبتی شده، خود را به یکی از صندلی های باقی مانده برسانند و با حالتی همراه با شعف یک فتح بزرگ، بر آن قرار گیرند و این چنین مینی بوس پر شده، صحنه را ترک می کرد و آنچه می ماند، صفی به هم ریخته بود با خیل آدم های عصبانی که تازه یادشان می آمد برای اعتراض به بی نظمی، به دفتر گاراژ هجوم بیاورند که: 'این چه وضعش است؟!' و پاسخ صاحب گاراژ هم جز این نبود که 'چه کار کنم وقتی خودتان صف را به هم می زنید؟!'
***
این روزها که اعتراض تعداد زیادی از نامزدهای انتخابات شوراهای شهر بوشهر را نسبت به برگزاری انتخابات و نتایج آن می بینم، خاطره آن صف ها و صف به هم زدن ها برایم تداعی می شود.
تعداد زیادی از این آقایان و خانم های معترض، پا به پای هم در انجام تخلف های انتخاباتی، بخصوص تخلف های تبلیغاتی، آمده اند.اینکه شروع کننده اول چه کسی بوده، یک سوی ماجرا است اما این که بیشتر کاندیداهای محترم به مسابقه تخلف پیوستند، غیر قابل انکار است.
بخشی دیگر هم کم و بیش مرتکب همان تخلفاتی شده اند که اکنون گردن رقیبان پیروز شده می اندازند.
برخی هم که اساسا، چه با تخلف و چه بی تخلف ته صف بوده اند و عدم توفیقشان در انتخابات ارتباطی به تخلف ندارد. فی المثل کسی که لیست انتخاباتی داده و ده ها بنر و هزاران پوستر در تبلیغ لیستش انتشار داده توانسته تنها کمتر از یک هشتم نفر آخر برگزیده انتخابات رٲی بگیرد.
البته در چنین مسابقه ای که همه کم یا زیاد به سهم خود قواعدش را بر هم زده اند، برخی که زور بازویشان قویتر بوده، رفته اند و بر صندلی دلخواه نشسته اند. عده ای هم در این بین توانسته اند بی آنکه شائبه تخلف و تقلب چندان متوجه شان باشد، وارد شوند و بر صندلی های باقی مانده بنشینند و ظرفیت مینی بوس شورا تکمیل شود و طبیعی است که جاماندگانی که خودشان هم در به هم زدن صف کم تقصیر نداشته اند، و برخی هم در حالت معمولی و منصفانه هم باید جایشان ته صف باشد، متحد و متفق با یکدیگر، داد و هوار راه بیندازند که 'این چه وضعش است؟' طبعا پاسخ صاحب گاراژ هم جز این نخواهد بود که 'چه کار کنیم وقتی خودتان صف را به هم می زنید؟!'
7212/6045** خبرنگار: عبدالصمد شهریاری ** انتشار دهنده: اکبر اقبال مجرد
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.