از نگاه اصلاحطلبان، ارائه لیست و ایجاد یک اکثریت شکننده در درجه اول وسیلهای برای دور زدن رد صلاحیتها بود.اصلاح طلبان، انبوهی اسامی ناشناخته و به ظاهر بیطرف را به شورای نگهبان تسلیم کردند
استمرار موفقیت اصلاحطلبان در گرو پرهیز از افراط و تفریط از یک سو و پرهیز از درگیری با نهادهای رقیب از سوی دیگر است.زیباترین دوران تاریخ معاصر که مزه آزادی را تا بن دندان میچشانید، متعلق به دوران اصلاحات است
به گزارش جماران جبهه اصلاحات یا جریان فکریای که تفکر اصلاحطلبی را تبلیغ و ترویج میکند، بعد از رخدادهای سال 88 ،فضایی عجیب و شکننده را تجربه کرد و نوعی ناامیدی و رخوت در بین این جریان موج میزد و به همین دلیل، نه تنها در انتخابات اسفند 90 که برای تعیین نمایندگان نهمین دوره مجلس شورای اسلامی برگزار میشد، تحرکی نداشتند بلکه برای اولین بار لیدر خود را به دلیل تکرایی که در حوزه دماوند به صندوق انداخت، مورد نقد و حتی مواخذه قرار دادند. اما با ثبتنام و همچنین رد صلاحیت مرحوم هاشمی در انتخابات یازدهمین دوره ریاستجمهوری به یکباره ورق برگشت و این جریان اصلاحات بود که تصمیم به همسویی با اعتدالیون گرفت و همچنین توانست، بدنه اجتماعی را به آشتی با صندوق رای راضی کند. نتیجهاش این شد که دولت متبوعشان هشت ساله شد و بعد از 12 سال، جایگاهقابل توجهی در بهارستان کسب کردند و سهم 100درصدی شورای شهر در دوره پنجم را نیز به خود اختصاص دادند تا «چرایی زیر و رو شدن شرایط اصلاحات در سپهر سیاسی و اجتماعی» به عنوان سوالی در فضای سیاسی و محاورهای طرح شود. احمد نقیبزاده، پژوهشگر حوزه علوم سیاسی و استاد تمام گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران با گفتن اینکه «اصلاحطلبی را کسی به وجود نیاورد بلکه در بطن جامعه وجود داشت و روز به روز نیز از قوت بیشتری برخوردار میشود، به پرسشهای «قانون» پاسخ گفت که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
به نظر شما رای به لیست را میتوان نشانهای از خرد جامعه دانست؟
اینکه مردم ایران اقبال بیسابقهای به لیستهای انتخاباتی از خود نشان دادند در درجه اول حکایت از رشد چشمگیر فرهنگ انتخابات در جامعه ما دارد و در درجه دوم حاکی از آمادگی مردم برای فعالیتهای حزبی و پذیرش احزاب به عنوان تشکلهای واسطی است که میتوانند نقش ارزندهای در شفافیت انتخابات داشته باشند. این نکته بسیار مهم است و نشان از ورود به مرحله بلوغ سیاسی دارد. چون پدیدههای اجتماعی و سیاسی، بهویژه وقتی مساله مربوط به سازمانها و نهادها میشود، دارای یک ظاهر و یک باطن هستند. دانشجویان بارها میپرسند برای مثال در ترکیه یا پاکستان پارلمان، حزب و انتخابات وجود دارد، همچنین در فرانسه و انگلستان نیز وجود دارد، پس چرا این جوامع مثل یکدیگر نبوده و به عبارت علمیتر، خروجی آنها یکسان نیست. باید پاسخ داد که این جوامع در ظاهر مانند یکدیگر هستند، ولی محتوای نهادها تفاوتی عظیم دارد. به این دلیل است که میگوییم اقبال مردم از لیستهای انتخاباتی مهم است و نشان از آن دارد که مردم آرام آرام دارند به محتوا توجه میکنند. از آنجا که هر جامعهای نکات ظریف مخصوص به خود را دارد باید به نکات دیگر نیز توجه کنیم. اول آنکه مردم متوجه شدند که پراکندگی آرا باعث تشتت در تصمیمگیری و تزلزل در ارکان حکومتی میشود. به عبارت دیگر به ضرورت تجمیع آرا و پیدایش یک اکثریت قوی برای تصمیمگیری و شتاب بخشیدن به پیشرفت امور پی بردهاند. یک نکته باریکتر از مو نیز وجود دارد و آن صیانت از آرای گروهی یا حزبی است. این آرا امکان دارد مورد بیمهری باشد و این ناشی از یک سنت فرهنگی قدیمی و پرقدرت در سامانه فرهنگ عمومی ماست که عبارت است از حمایت از مظلوم و تشنگی جامعه نسبت به اصلاح و تغییر که مردم به ندای طیف خاصی از سیاستمداران گوش فرامی دهند و اگر خدای ناکرده ازاین امید، دست بشویند یا به تبلیغات دشمنان این نظام که میگویند این نظام اصلاحپذیر نیست گوش فرا دهند، آنوقت باید منتظر یک فاجعه یا زلزله سیاسی یا به قول امام خمینی (س) یک یوم ا... بود.
این شیوه چه تبعات منفی و مثبتی دارد؟
در پاسخ به پرسش شما، باید گفت تبعات منفی آن بسیار کم و قابل حدس زدن است. برای نمونه در یک لیست ممکن است یک یا دو عنصر نامطلوب نیز وجود داشته باشد یا برعکس یک یا چند عنصر مطلوب از قلم افتاده باشند. به همین دلیل در بعضی از کشورها رای بهفرد و به لیست را به طور همزمان و تلفیقی بهکار میگیرند. ازجمله در آلمان شما یک بار به لیست حزبی رای میدهید و یک بار نیز بهفرد مورد نظر خودتان، که این روش در پایان با شمارش آرای هرفرد که یکبار در لیست آمده و یکبار نیز به صورت منفرد ثبت شده بایکدیگر جمع میشود و تا حدی صالحترین یا مقبولترینفرد از نظر مردم به مجلس راه مییابد. در کشورهای غربی چون احزاب سیاسی حرف اول را میزنند و نقش اساسی برعهده دارند مردم نیز تکلیف خود را میدانند و هر شهروند عضو یک حزب نیز هست و اگر نباشد به یکی از احزاب گرایش دارد. در سالهای اخیر که تحولات سیاسی شتاب گرفته و مسائلی که مردم نسبت به آنها حساس هستند تکثر یافتهاند، سبب شده تا مباحث پایانی و مناظرههای تلویزیونی بیشتر از سابق تاثیرگذار باشند. یاد آور میشود که اگر از من بپرسید دو مورد از مهمترین کارکردهای حزب را بر شمارم اول، تلطیف منازعات سیاسی و دوم شفافیت مسائل سیاسی را خواهم گفت. ما در آغاز راه قرار داریم و کارهای زیادی هست که باید انجام دهیم تا به شفافیت مطلوب برسیم. اول فکر میکردیم لازمه تحزب، آزادی و جدی بودن انتخابات است ولی امروز مشاهده میکنیم که مسائل فرهنگی و فایده بخش بودن تحزب نیز بسیار مهم است. در غرب هم نگاه مثبتی به حزب وجود نداشت زیرا فکر میکردند احزاب به یکپارچگی ملی صدمه میزنند و مسائل گروهی بر مسائل ملی اولویت پیدا میکند ولی به تدریج دیدند که نوع دیگری از همبستگی ملی به وجود میآید و منافع گروهی نیز به اجبار باید درجهت منافع ملی باشد تا مورد حمایت مردم قرار گیرد. نیاز احزاب به رای مردم، اهرم خوبی برای هدایت آنها به سوی منافع ملی است. نتیجه این فرآیند و تغییر نظر مردم نسبت به احزاب سبب شده که امروز به ندرت کسی خارج از یک حزب قدم در راه انتخاب شدن میگذارد. در انتخابات ریاست جمهوری ممکن است یک شخصیت سرشناس خود را نامزد کند ولی در انتخابات مقننه بسیار کم این اتفاق میافتد. زیرا نفع اتصال به حزب، دوطرفه است. نماینده از حمایت حزب برخوردار میشود و حزب نظارت بیشتری بر نماینده اعمال میکند و اینگونه نیست که شخص یک جور شعار بدهد و یک جور دیگر عمل کند.
یکدست شدن و اکثریت مطلق شدن یک سلیقه چه تبعات منفی و مثبتی دارد؟
هرگونه که عمل کنید، یکسری نقایص مشاهده خواهد شد. برای مثال سلطه اکثریت، خود نوعی دیکتاتوری جمعی نیز بهوجود میآورد و بازندهفرد است که پارهای آزادیهای خود را از دست میدهد. حال اگر قضیه برعکس شود تشتت آرا و بیثباتی بهوجود میآید. در مورد ایران بهخصوص از نگاه اصلاحطلبان، ارائه لیست و ایجاد یک اکثریت شکننده در درجه اول وسیلهای برای دور زدن رد صلاحیتها و تضییقات دیگر بود. باید به آنها آفرین گفت. به نظر من خرد سیاسی همین است. اصلاح طلبان انبوهی اسامی ناشناخته و به ظاهر بیطرف را به شورای نگهبان تسلیم کردند که آنها نیز سرشناسها را رد و گمنامها را تایید کردند. حال دیگر مهم نیست، زیرا همین گمنامها با تعهد حزبی وارد مجلس میشوند و طبق نظر حزب موضع میگیرند. دوم اینکه وقتی اکثریت شکنندهای داشته باشند، مقابله با آنها سخت میشود.
جریان اصلاحات برای تداوم چنین روندی به لحاظ کارآمدی و تحرکات انتخاباتی چگونه باید عمل کند؟
واقعیت این است که چه بخواهند و چه نخواهند، آینده از آن اصلاحطلبان است زیرا طیف عظیمی از مردم خواهان تغییر و اصلاحات هستند. آینده نظام نیز به اصلاحات بستگی دارد چون جامعه نسبت به 30 سال پیش زیر و زبر شده است. در حال حاضر که در خیابان فریاد بزنید آقای دکتر، صد نفر برمی گردند و نگاه میکنند. همه مردم جامعه به اینترنت و کامپیوتر وصل هستند و سطح آگاهیهای مردم صد برابر بیشتر شده است. دو پیش شرط اساسی دموکراسی که عبارت است از شرایط مادی و شرایط فرهنگی، در جامعه ما فراهم شده است. چه کسی قادر خواهد بود جلو دموکراسی و آزادی مردم را بگیرد؟ همین آمار انتخابات آشکارا فریاد میزند که چه حزبی در کجا قرار دارد. گرایشی که 30 سال پیش 80درصد نیروی سیاسی را تشکیل میداد، امروز به طور دقیق چهار میلیون رای دارد که کمتر از 10درصد رایدهندگان میشود.
جریان اصلاحات از 88 به بعد حاشیه نشینی مطلق را تجربه کرد. اما چه شد که از 92، این طیف به توفیق انتخاباتی عادت کرده اند؟
پاسخ این است که اصلاحطلبی را کسی بهوجود نیاورد بلکه در بطن جامعه وجود داشت و روز به روز نیز به دلایلی که در بالا گفتیم از قوت بیشتری برخوردار میشود. کسی به این نکته توجه نمیکند که موج اصلاحطلبی را کسی یا گروهی بهوجود نیاورد، بلکه دوم خردادیها علَم آن را که بیصاحب روی زمین افتاده بود برداشتند و رهبری آن را در دست گرفتند. مانند نهضت ملی شدن نفت که بعضیها فکر میکنند پیدایش آن کار مصدق بود. اما اصلاحطلبی در درجه اول یک گفتمان بوده و هست که بعد از فراگیر شدن آن وارد مرحله عمل میشود وبه همین دلیل شکست دادن آن بسیار مشکل است. هر دو نهضت ملی شدن نفت و اصلاحات به ظاهر شکست خوردند، ولی دستکم در مورد اصلاحطلبی باید گفت چنین نیست. زیرا گفتمان و شعارهای آن حتی از درون پستوهای رقیب نیز سر درآورد. زیباترین دوران تاریخ معاصر که مزه آزادی را تا بن دندان میچشانید، متعلق به دوران اصلاحات است.
می توان گفت اصلاح طلبان در حال حاضر یکهتاز فضای سیاسی هستند؟
پیروزی جنبش اصلاحطلبی مثل پیروزی مشروطیت در تاریخ ماست. یعنی به ظاهر شکست خورد، ولی موج روشنفکری مشروطه دهههای متوالی تاریخ اجتماعی و حرکتهای سیاسی جامعه ما را تغذیه میکند. شما میپرسید چگونه اصلاحطلبان پس از ضربه سال 88 دوباره توانستند به متن بیایند، اصلاحطلبی در متن بود و عدهای با زور آن را به حاشیه راندند و طبیعی بود که با نیروی طبیعی خود و ژرفای اندیشه آن دوباره به متن بیاید اما معنایش این نیست که حرکت اصلاحات و سردمداران آن عاری از انتقاد باشند. اصلاح طلبان باید از دوره اول حاکمیت خود درس بگیرند و به عنوان موجی که آینده از آن اوست با اعتمادبهنفس و بزرگواری حرکت کنند. به یاد داشته باشیم که جناح رقیب نیز بر گردن ما حقوقی دارد که باید رعایت شود. پدیده حذف، پدیده شومی است که باید برای همیشه به کناری گذاشته شود. آنها بار هشت سال دفاع مقدس را بر دوش داشتهاند و هنوز نیز اگر لازم شود به دوش میکشند. ما باید آنها را به گونهای هدایت کنیم که در آینده نیز در کنار ما باشند. ارزشها اگر روزآمد نشوند دچار فرسایش میشوند و این عزیزان در معرض چنین خطراتی قرار دارند. قوت خود را نباید صرف مبارزه با نهادها یا طیفهای رقیب بکنیم بلکه برعکس باید صرف ایجاد فضایی بشود که دوست و دشمن درآن احساس امنیت و بهروزی کنند. در واقع نباید فراموش کنیم که نیروی سنت هنوز نیز در جامعه ما قوی است و افزون براین، حفظ سنتها مایه تقویت هویت ملی میشود. آدمهای مکاره بیاصولی وجود دارند که از صداقت نیروهای ارزشی سوءاستفاده میکنند و وظیفه ما افشاگری و رهایی این نیروها از دست چنین سودجویان و قدرتطلبانی است که دور آنها حلقه زدهاند و باید با این پدیده مبارزه کنیم. فردی مرفه که برای ثبت نام در مدرسه غیر انتفاعیش چکهای میلیونی طلب میکند ولی خود را حامی حزبا... معرفی میکند به دنبال چه هدفی است؟ آنها که در بازار شتر را با بار قورت میدهند چه نسبتی با حزب ا... دارند؟ آیا ما صورت مساله را برای خودمان حلاجی کردهایم تا بدانیم تکلیف ما با رقیب سیاسیمان چیست؟ یعنی باید حساب نیروهای ارزشی را از سوءاستفاده کنندگان جدا کرد. من طرفدار جمله زیبایی هستم که چندی پیش نویسنده شهیر، خوش ذوق و خوش نیت یعنی استاد محمود دولتآبادی بیان داشت و گفت ما هم سردار سلیمانی و هم دکتر محمدجواد ظریف میخواهیم.
آیا تکلیف انتخابات مجلس یازدهم از امروز مشخص است؟
موقعیت امروز اصلاحطلبان در حد مطلوب و خوبی قرار دارد. در واقع همانگونه که از فحوای این گفتار استنباط میشود، آنها امانت نگهداری هستند که اگر خوب عمل نکرده و باعث افول موج اصلاح طلبی بشوند باید در برابر دو مرجع پاسخگو باشند. در درجه اول در برابر تودههای اصلاحطلب که دل به آنها بستهاند و دیگری در برابر نظام سیاسی که باید پاسخگو باشند. استمرار موفقیت آنها در گرو پرهیز از افراط و تفریط از یک سو و پرهیز از درگیری با نهادهای رقیب از سوی دیگر است. رقبای آنها گاهی هیچ پایبندی به اخلاقیات و اصول نداشته و از کارشکنی به هر قیمت نیز ابایی ندارند. آنها در واقع با نظام دشمنورزی میکنند بدون آنکه آگاه باشند. زیرا خود را برحق و اصلاحطلبان را ناحق و متصل به بیگانه میدانند. ریشه این منازعه در قانون اساسی است و امکان حل آسان آن نیز وجود ندارد. بیم آن میرود که کشمکش جناحی، کشور را به لبه پرتگاه بکشاند. متاسفانه نیروهایی وجود دارد که جنگ و درگیری را امر ناپسندی نیز نمیدانند. در حال حاضر راه چارهای جز توسل به خود قانون و تنویر افکار وجود ندارد. شورای شهر، فرصتی طلایی در اختیار اصلاح طلبان قرار داده است تا توان خود در اداره امور و سازندگی را به نمایش بگذارند و پاداش آن را ذخیره آینده خود سازند.