چند روزی همقدم با شهید وزوایی-5
چرا محسن مجبور بود با لباس شخصی در شهر تردد کند؟
محسن از اینکه به وسیله منافقان شناسایی شده بود بسیار ناراحت بود و می گفت خیلی دردآور است که در مقابل دشمن بایستی و آن وقت اینجا از پشت سر به دست بزدلان، مفت کشته شوی.
محسن از اینکه به وسیله منافقان شناسایی شده بود بسیار ناراحت بود و می گفت خیلی دردآور است که در مقابل دشمن بایستی و آن وقت اینجا از پشت سر به دست بزدلان، مفت کشته شوی.
محسن همه روزهایی را که در تهران بود، روزه می گرفت تا اینکه پدر از او دلیلش را پرسید و پاسخ گرفت که قضای روزه هایی است که نتوانسته ام در جبهه بگیرم.
وقتی محسن و بابا می خواستند با هم از در خانه خارج شوند، او کناری می ایستاد تا اول بابا از در بیرون برود و بعد او.
سید حسن می گوید: با همان دمپایی دنبالش به راه افتادم و رفتم و گمان می کردم همان دور خاکریز می خواهد چند قدمی برود غافل از آنکه قرار بود...