آیا حمیدرضا پیرمرد را شفاعت می کند؟
سه روز از شهادت حمیدرضا می گذشت که از مقابل مغازه پیرمرد رد شدم و خبر را به او دادم. نیم ساعتی به پهنای صورتش اشک ریخت.
سه روز از شهادت حمیدرضا می گذشت که از مقابل مغازه پیرمرد رد شدم و خبر را به او دادم. نیم ساعتی به پهنای صورتش اشک ریخت.
مادر ماشین مال بیت المال بود، چگونه راضی می شوی من در آن دنیا جوابگوی خون شهدا و مردم باشم؟!
تازه وقتی فهمیدم که حمیدرضا جانشین واحد تخریب لشکر است که می خواستم کاری انجام بدهم و باید حتماً با اجازه او انجام می شد.
پشت پیراهنش نوشته بود: «او خواهد آمد، باید رفت.»؛ جمله ای که با همه پیراهن نوشته ها متفاوت بود و تعجب اهالی رزم و سنگر را برمی انگیخت.