چند روزی همقدم با شهید احمدرضا احدی-5
چرا صاحبخانه شهید احدی دلش نمی آمد دیگر خانه اش را اجاره دهد؟
احمدرضا (احدی) و چند دانشجوی دیگر به جز یکی شان بقیه شهید شده بودند و صاحبخانه می گفت که بعد آنها نمی خواهد خانه را به کسانی دیگر اجاره دهد.
احمدرضا (احدی) و چند دانشجوی دیگر به جز یکی شان بقیه شهید شده بودند و صاحبخانه می گفت که بعد آنها نمی خواهد خانه را به کسانی دیگر اجاره دهد.
احمدرضا (احدی) و مجید (اکبری) با هم دوست بودند، با هم شهید شدند، با هم روزها زیر آفتاب در بیابان بودند و با هم برگشتند.
نامش مهران بود اما با ورودش به جبهه یادداشت ها و نوشته هایش را با نام علی یا علیرضا امضا می کرد.
حضور مهران و مهتاب در تظاهرات انقلابی سال 57، مادر را هم به این اعتصابات کشاند و خود شد پای ثابت حضور.
میدان دادن های سازمان چریک های فدایی خلق به نوجوانی 13-14 ساله و سخنان جذابشان و برخوردهای روشنفکرمآبانه شان مهران را جذب خود کرده بود تا اینکه مادر بیکار ننشست و... .
مهران که اهل دروغ نبود بی هیچ تکلفی به معلمش گفت که از خستگی خوابش رفته و نتوانسته تکالیفش را انجام دهد اما همین رفتار مهران، مادر را به مدرسه کشاند.
همه کارهای غذا را خودش انجام می داد؛ از سفره پهن کردن و تقسیم غذا تا شستن ظرف ها؛ غلامعلی را می گویم.
آن روز روز آخری بود که غلامعلی در خانه قدم بر می داشت و انگار عطر وجودش را میان فضای خانه می پراکند، مادر از صبح با نگاهش رفتار غلامعلی را رصد می کرد و هیچ نمی گفت...
هر بار که در جبهه مجروح می شد بی آنکه خانواده اش از این موضوع مطلع شوند همانجا می ماند تا مداوا شود و باز هم به جنگ با دشمن برود.
تنها خبری که از غلامعلی داشتند این بود که او به شدت زخمی شده است اما دیگر نمی دانستند که هنوز زنده است یا به شهادت رسیده است که...