مراد از این که قبل از خلق هم گفته شد، به این معنا نیست که حجت الله مخلوق نیست؛ بلکه به تعبیری، اولین ظهوری است که از حق متعال ظاهر می­ شود، لذا جابر از رسول الله سوال می­ کنند: «اولین چیزی که خدای متعال آفریده است، چیست؟» حضرت فرمودند که: «نور پیغمبر توست ای جابر.» بنا بر همین روایت، بزرگان اهل معرفت، یک وجود نوری برای پیغمبر اکرم، در قبل از خلقت آسمان­ ها و زمین و حتی عالم عقل در نظر گرفته­ اند، که آن وجود نوری پیغمبر، اولین ظهور و جلوه­ ای است که از ذات اقدس الهی ظاهر می­ شود و رتبه­ ی متقدمی است که تمام موجودات، از عقل اول و همه­ ی ملائکه­ ی مقربین و عالم مثال منفصل و عالم طبیعت، به برکت آن وجود نوری به نام حقیقت محمدیه (ص) به وجود می­ آیند و به ظهور می­ رسند و آن حقیقت هم، وقتی خودش را در عالم ماده و طبیعت و این جا نشان می­ دهد، متوجه می­ شویم که در قالب وجود مادی و طبیعی ظاهر می­ شود.

جماران-آن چه در پی می آید جلسه ششم از سخنرانی استاد صمدی آملی است که در محرم سال 93 برگزار شده است. در این جلسه، وی حقیقت محمدیه را اولین ظهور حق متعال می داند و بیان می دارد که برای شناخت حقایق عالم، لازم است که معرفت به نفس ناطقه انسانی پیدا شود.وی با بیان این که به وسیله برهان تنها می توان کلیات را دریافت کرد، اذعان داشت که برای دانستن جزییات باید به معصوم متوسل بشویم.

در ادامه متن کامل این جلسه به خوانندگان محترم تقدیم می شود.

در بحث شریف امامت به معنای اطلاقی­ش، که حجت اللهی، خلیفة الله، ولی الله و تمام شئون انسان کامل را در بگیرد، باید در چند بخش به آن توجه کرد که، به تعبیر روایت، هم به قبل از خلقت برگردد و هم در بطن خلقت ادامه پیدا کند و هم این که بعد از خلقت، این امر، به عنوان یک هدف برقرار باشد. مراد از قبل و بعد را هم می­ شود قبل و بعد زمانی در نظر گرفت، اما مهم این است که قبل و بعد را به صورت رتبی معنا کنیم. در مقام رتبه، وقتی امامت و ولایت و حجت الله بودن را در نظر بگیریم، متوجه می­ شویم که در رتبه­ ی متقدم بر خلق است؛ چه این که در متن خلق است، چه این که بعد از خلق، باز هم رتبه­ ی مقام شریفش باقی و برقرار است.

حقیقت محمدیه، اولین ظهور حق متعال است

مراد از این که قبل از خلق هم گفته شد، به این معنا نیست که حجت الله مخلوق نیست؛ بلکه به تعبیری، اولین ظهوری است که از حق متعال ظاهر می­ شود، لذا جابر از رسول الله سوال می­ کنند: «اولین چیزی که خدای متعال آفریده است، چیست؟» حضرت فرمودند که: «نور پیغمبر توست ای جابر.» بنا بر همین روایت، بزرگان اهل معرفت، یک وجود نوری برای پیغمبر اکرم، در قبل از خلقت آسمان­ ها و زمین و حتی عالم عقل در نظر گرفته­ اند، که آن وجود نوری پیغمبر، اولین ظهور و جلوه­ ای است که از ذات اقدس الهی ظاهر می­ شود و رتبه­ ی متقدمی است که تمام موجودات، از عقل اول و همه­ ی ملائکه­ ی مقربین و عالم مثال منفصل و عالم طبیعت، به برکت آن وجود نوری به نام حقیقت محمدیه (ص) به وجود می­ آیند و به ظهور می­ رسند و آن حقیقت هم، وقتی خودش را در عالم ماده و طبیعت و این جا نشان می­ دهد، متوجه می­ شویم که در قالب وجود مادی و طبیعی ظاهر می­ شود. فلذا در دروس معرفت نفس، یک عبارت را در درس بیست و چهارم داشتیم که انسان، یک موجود ممتد از فرش تا فوق عرش است. (در صدد بیان این جمله به نحو مبسوط نمی­ توانیم باشیم، زیرا باید تمام بیست و چهار درس را باید با دقت گذراند).

لزوم معرفت به نفس ناطقه انسانی برای شناخت حقایق عالم

اگر بخواهیم در مورد هر چیزی از عالم، مثل خلقت، توحید به خصوص در مورد نبوت و امامت و معاد بحث کنیم، حتما باید معرفت به وجود نفس ناطقه­ ی انسانی را پیدا کنیم. در حقیقت هر چه در مورد مقامات مربوط به نبوت و انبیا گفته می­ شود،در واقع شأن و مقام نفس ناطقه­ ی انسان را معرفی می­ کند. هر چه در مورد امامت، ولایت، خلافت، رسالت، یا عصمت گفته می­ شود، در واقع مقام نفس ناطقه­ ی انسان را بیان می­ کنند. یا اگر در مورد معاد، چه جسمانی و چه روحانی، بحث می­ شود، در واقع می­ خواهند انسان و نفس انسانی را بیان کنند.

برهان تنها برای اثبات کلیات به کار می آید

در جلسات گذشته بیان شد که بعضی از امور را می­ شود با دلیل و برهان اثبات کرد. مطالبی که به صورت کلی است را می­ توان با ادله اثبات کرد. به طور مثال توحید را می توان با دلیل اثبات کرد. راجع به کلیات، امامت و نبوت و حجت الله بودن می­ توان به صورت برهانی و اقناعی سخن گفت. اما اگر به بعضی از سوالات وارد شویم که مربوط به امور جزئی است، باید پاسخ آن را از راه های دیگر به دست بیاوریم. به طور مثال این که آیا فقط همین یک دوره بشر خلق شده است؟ و این دوره چند هزار سال بعد به اتمام می­ رسد؟ این گونه سوالات، سوالات جزئی است. گاهی انسان به صورت کلی می پرسد «که آیا نظام هستی مجموعه­ ی اشیاء عالم، علتی دارد یا ندارد؟». گاهی اما پرسیده می­ شود: «حضرت آدمی که ما از او متولد شده­ ایم و او به نام ابوالبشر است، مربوط به چندهزار سال قبل است؟» این یک سوال جزئی است. یا این که می­ گوییم «صد و بیست چهار هزار پیغمبر داریم» یک امر کلی است، اما اگر بگوییم «اسامی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را بگویید و در کجا دفن شده­ اند». سوال جزئی است. اسم حدود بیست و پنج پیغمبر که دو نفر آنها الیاس و ادریس، که هر دو اسم یک نفر هستند، در قرآن آمده است. این سوال از یک مطلب محدود جزئی است. این را باید تاریخ نویسان می­ نوشتند، که موفق به این کار نشدند؛ مگر تعداد اندکی از اسامی. قرآن هم که بنایش بر آن نیست که کتاب تاریخ یا رجال باشد و بخواهد اسماء 124000 پیامبر را ضبط کند. تازه، با این که امیرالمومنین، در زمان رسول خدا حضور داشت و به عنوان خلیفه­ ی ایشان معرفی شد، قرآن اسم ایشان را به صراحت نیاورد، تا چه برسد به امام حسن و امام حسین و تا حضرت بقیةالله و چه برسد به این که 124000 پیغمبر را نام ببرد. ماموریت قرآن در این نیست که تاریخ بنویسد، گرچه تاریخ هم در او هست.

معصوم اگر بخواهد، علم به جزئیات دارد

این سوال را انسان باید از محضر کسی که علم به تمام جزئیات عالم دارد، بپرسد. جلسه­ ی قبل هم گفته شد، این که ائمه همه چیز را می­ دانند، به این معنا نیست که همه چیز را بالفعل با جزئیات می­ دانند، بلکه به این معنی است که اگر بخواهند بدانند، می­ دانند. مثلا صحابه­ ای پیش حضرت بیاید بگوید: «می­ گویند شما همه چیز را می­ دانید. اگر این طور است من دیروز ناهار چه خوردم؟» از دو حالت بیرون نیست: یا آقا بخواهد بگوید، یا نخواهد بگوید، اگر بخواهد می­ گوید، نه فقط دیروز، بلکه از روز اولی که متولد شد تا الان چه اندازه غذا خورده است را می تواند بگوید، زیرا علم امام در صورت نیاز یا اراده تحقق می­ یابد، اگر بخواهد می­ داند. (که بحث عمیق فلسفی دارد که باید در بحثی به عنوان محدوده­ ی علم امام و تعریف علم امام و معنای علم که علم شهودی است یا علم فکری. علم شهودی در حد عین الیقین یا در حد حق الیقین یا در حد رای الیقین یا در حد برد الیقین است، مطرح شود).از این گونه سوالات فراوان است. یا باید این سوال را کسی که صاحب علم تام است، بدین معنا که اگر بخواهد بداند می­ داند، جواب بدهد یا از طریق علمی بشود این سوالات را با نظم خاصی مطرح کرد و طریقش را هم یافت و نحوه­ ی رفتن را هم به درستی به انتها برساند، تا نتیجه­ ی مطلوب حاصل شود.

ملائکه از کجا می دانستند که انسان خون ریز است؟

نمونه ی دیگری از سوالات جزئی: «آیا قبل از این دوره، دوره ­ه ای دیگر بوده است؟» یا ملائکه­ ای که خداوند به آن ها فرمود: «می­ خواهم در زمین خلیفه­ ای قرار بدهم» آن ها گفتند: «خدایا چه خلیفه­ ای است که می­ خواهد در زمین خونریزی کند (سفک دِما) و فساد ایجاد کند؟ ما را به عنون نماینده­ ی خودت قرار بده که: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ مفسرین بحث­ ها کرده­ اند که هنوز آدم خلق نشده است، پس ملائکه از کجا می­ دانند انسان خون ریز و ایجاد کننده­ ی فساد است؟ (زمین تازه شروع شده است، که اگر زمین را به معنای سطح در نظر بگیریم نه کره. سطح دارای دو بعد است و کره سه بعدی است. کره جسمی تو پر است، سطح فقط دارای طول و عرض است.) هنوز انسان خلق نشده­ است، پس ملائکه از کجا می­ دانند که انسان خون ریز است؟ وقتی که خدا می­ خواهد خلیفه خلق کند (جاعل فی الارض خلیفه). خلیفه­ ی خدا به صفات مستخلف (کسی که خلیفه جعل می­ کند) است. کسی که قرار است خلیفه خلق کند خداست. آیا خدا خون ریز است؟ آیا خدا نعوذبالله مفسد است؟ آیا خدا اشتباه دارد؟ آیا خدا عجز و جهل دارد؟ یا خدا علیم، حکیم، قدیر، رحمان، رحیم است؟ اگر این خدا می­ خواهد برای خودش خلیفه جعل کند، قطعا خلیفه­ ی هر کس به صفات آن شخص است. هر طور خدا هست، خلیفه­ ی ایشان نیز همان گونه هست. سوال این است که فرشتگان از کجا متوجه شدند که انسان خون ریز و مفسد است؟ هنوز که انسانی خلق نشده بود. خدا هم در جوابشان فرمود: «انی اعلم ما لاتعلمون » ما چیزهایی می­ دانیم که شما نمی­ دانید. بعد از این، قضیه تعلیم اسما به حضرت آدم مطرح شد و فرمایشات دیگر.

ملائکه از کجا متوجه شدند که انسان خون ریز و مفسد است؟ آدم­ هایی که خدای متعال می­ خواهد خلق کند، درست است که مطلقشان خونریز نباشند، اما بالاخره یک تعدادی از آن ها خون ریز هستند. اما ملائکه این را از کجا متوجه شدند؟ بعضی از مفسرین می­ گویند از کلمه­ ی فی الارض متوجه شدند. گفتند همین که خدا فرمود می­ خواهم در زمین خلیفه جعل کنم، دیدند هر موجودی در زمین بخواهد خلق شود، همواره دارای تزاحم است. زمین که همیشه جای جنگ و دعوا است و نمی­ شود در تزاحم و تضاد، تعدی به حدود تحقق نیابد. تقریبا امکان پذیر نیست که کسی درون تضاد باشد، اما یکی از دو ضد، به ضد دیگر ضربه نزند. اشکال وارد بر این ها این است که اگر از کلمه­ ی ارض این را فهمیدند، پس از جمله­ ی «انی جاعل فی الارض» از این متوجه می­ شدند که این خلیفه خونریز نباشد، زیرا انسان خلیفه­ ی خداست، خدا یک موجود خونریز را خلیفه­ ی خودش نمی­ کند. خدا مصلح است، خدا می­ خواهد بیافریند. در آفرینش و خلقت هم حکمت و کمال و خیر محض است. یکی از اسمای شریف خدای متعال «خیرٌ» است. پس چرا می­ گویند از کلمه­ ی الارض متوجه شدند انسان خون ریز است؟ پس چرا از جمله­ ی «انی جاعل فی الارض...»، متوجه نشدند که موجود خوبی است و به جای این که اعتراض کنند یا استفسار کنند که چرا می­ خواهی او را خلیفه قرار بدهی؟ موافقت می کردند و می­ گفتند تو که خدای خوبی و خیر محض هستی، حتما خلیفه­ ی تو نیز خیر محض است، تو که علیم و رحمان و رحیمی، حتما خلیفه­ ی تو نیز رحمان و رحیم و عطوف است.

تفاسیر متعدد از اعتراض ملائک به خداوند به جهت انتخاب خلیفه در زمین

فلذا مفسران نتوانستند این مطلب را تفهیم کنند. بعضی دیگر آمدند گفتند «ظاهراً در دوره­ های قبلی زمین، آدم وجود داشته است.» (سطح خشکی بر کره برتری دارد.) مثل این که گروه دیگری بودند که درگیری بینشان بوده و آن قدر خونریزی و فساد شده که نسلشان منقرض شده است. فرض کنیم اگر قضیه­ ی رتق و فتق را، به معنایی که در دروس هیات تبیین شد، بگوییم دور کره­ ی زمین آب است. جز قسمتی که به نام ربع مسکون است و سطح خاکی است، بقیه­ ی آن سطح محدب زمین است که به سطح مقعر کره­ ی آب متصل شده است. فلذا یک روز آب فروکش کرد، خشکی به وجود آمد، و خدا آدم را به عنوان نماینده و خلیفه آفرید و این خلیفه نسلش در زمین منتشر شد و بین این نسل، مفسدین و جنایتکاران و ... بود. بعد دوباره دریاها به یکدیگر متصل شد، این کره­ ی زمین مستغرق در آب شد، حتی خشکی­ های به وجود آمده هم مجددا زیر آب رفت و آن دوره­ ی بشر تمام شد و دوباره براساس یک تطور تکوینی، که مربوط به ستاره­ های ثوابت و حرکت آن ها می­ شود، دوباره خشکی پدید آمد؛ با این تفاوت که این دوره خشکی از زیر کعبه به وجود آمد. که در دعای بیست و پنجم ماه ذی القعده می­خوانید: «اللهم یا داحی الکعبة» ای خدایی که کعبه را گسترش داده­ ای. که در روایات ما هم از امام صادق سوال شده و ایشان فرموده: «آب­ دریاها، کل کره­ ی زمین را فرا گرفته بود، سپس سیلاب­ ها و باران­ ها کم و آب دریا به تعبیری تبخیر شد، کم کم آب دریاها و اقیانوس­ ها فروکش کرد (که در این صورت کل کره­ ی زمین مستغرق در یک اقیانوس است. یک اقیانوس که محیط بر زمین است.) وقتی تلاطم دریاها فروکش کرد و آب تبخیر شد، آب­ ها به یکدیگر برخورد می­ کردند و (بارها در زمین­ های کشاورزی دیده­ ایم که اگر زمین مسطح باشد و جایی از آن برآمده باشد یا گوشه­ های زمین که آب به دیواره­ می­ خورد و برمی­ گردد نوعاً کف بر می­ خیزد) اولین نقطه­ ای که بیرون آمده و مدتی طول کشیده تا آب­ ها دیگر به این نقطه نیامدند، کوهی از کف در این نقطه ایستاد، که این را بیت العتیق می­ نامند. این کوه کف با نام بیت العتیق در قرآن آمده است.» (و لذا قبل از آن که اسم کعبه، کعبه یا بیت الحرام یا ... بشود، در قرآن آمده است که بیت العتیق بوده و کف ایجاد شده در آغاز ایجاد خشکی را بیت العتیق می­ گفته­ اند. بعدها اسم کعبه بر این ناحیه نهاده شد، زیرا وقتی ساخته شد و قسمت بالای آن پوشانده شد، مکعب شد و ما می­ گوییم ای خدایی که کعبه را گسترش دادی «اللهم یا داحی الکعبة»).یعنی از بیت العتیق خشکی گسترش پیدا کرد. وقتی خشکی گسترده شد خداوند به ملائکه فرمود:«و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة»، یعنی ملائکه دوره های قبلی را دیده بودند و ملائکه گفتند: «بازهم می­ خواهی خون ریز مفسد در زمین قرار بدهی».

سوالاتی در باره خلقت

این ها همه سوالات جزئی است، یعنی در مورد خاصی سوال پرسیده می­ شود. یا باید کسی که علم و احاطه­ ی به تمام عوالم وجودی دارد، پاسخ دهد که این عالم آیا همین یک دوره بشر خلق کرد که آدم جد و حوا جده­ ی اوست یا دوره­ ها خلق کرده است؟ اگر بگوییم همین یک دوره خلق را کرده است، سوال پیش می­ آید که قبل از این دوره چه بوده است؟ آیا زمین و خورشید بوده­ اند؟ اگر دریاها بود، آیا موجودات دریایی بودند یا بعدها پدید آمدند؟ آیا اگر آب قبلا بود حیوانات دریایی هم بودند؟ آیا هوا به شعاع بیست و یک کیلومتر بوده؟ آیا اتر (که مواد شفاف­ تر از هواست) بوده؟ آیا ستاره­ ها به همین گونه بوده­ اند؟ به تعبیر عالمی، سوال کی تمام می­ شود؟ آیا سوال تمام شدنی است؟ در صورتی سوال تمام می­ شود که سائل تمام شود و در عالم نباشد و آدمی پیدا نشود. انسان موجود حساسی است و به هیچ وجه سوال از او قطع نمی­ شود.

ائمه می توانند پاسخ جزئیات را بدهند

این است که امیر مومنان می­ فرماید: « إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً». این است که ما داریم که خدا لعنت کند بنی امیه را که آمدند در خانه علی را بستند. بحث بر سر قومیت نیست، که ما طرفدار علی شویم و عده­ ای طرفدار کسان دیگر. نمی خواهیم طایفه بازی دربیاوریم. نتیجه چیست؟ چرا سماجت بر علی و اولاد علی داریم؟ برای این که به دنبال کسی هستیم که بتواند هرگونه سوالی داریم را پاسخ بدهد.انسان به دنبال کسی است که بتواند پاسخ سوال ها را بدهد. طبع بشر به­ گونه­ ا­ی است که سائل است. خداوند موجودی را که خلق کرده است، موجود بالفعل تامی نیست که تمام علوم و دانایی­ ها را برای او به فعلیت رسانده باشد. و لذا وقتی نمی­ داند، به دنبال سوال است. وقتی سوال می کنی، قطعا به دنبال کسی هستی که جواب قانع کننده بگیری و برای همین است که هر محصلی، به دنبال معلم می­ گردد.

مهم ترین احتیاج نفس ناطقه فهم است

برای همین است که زمانی که خداوند حضرت آدم را خلق کرد فرمود: «و علم آدم الاسما کلها». انسان موجودی است که سوال­ هایش تمامی ندارد. فلذا تمام اسماء، تمام علوم و تمام جواب سوالات خودش و دیگران را به او تعلیم داد. خلقت انسان به­ گونه­ ای است که ناچاراً باید تعلیم اسماءالله را بگیرد. اگر او را خلق کند و به او تعلیم ندهد و به سوالاتش پاسخ ندهد، مانند این است که موجودی را خلق کرده­ ایم که باید با سوالات و خواسته­ هایش به کمال برسد، اما به او کمال ندهیم، این عبث در خلقت را به وجود می­ آورد. لازمه­ ی خلقت انسان این است که او آن قدر سوال دارد که هرگز سوالات او تمام نمی­ شود. پس لازمه­ ی خلق کردن چنین موجودی این است که تعلیمی به او بدهید که بتواند پاسخ تمام سوالات را از متن تعلیم بگیرد. «و علم آدم الاسماء کلها». فلذا این حق جوانان است که هر سوالی در مورد دین، اصول و فروع آن، توحید، امامت، معاد، نحوه پدید آمدن کثرت از وحدت و... بپرسند و به این سوالات پاسخ داده بشود. انسان خلق نشده است که جاهل باشد،و به او حق سوال ندهند، این خلاف خلقت است. خدای متعال هر کس را که خلق کرده است، اگر احتیاجی دارد، باید مایحتاج او را فراهم کند. مهم­ ترین احتیاج نفس ناطقه­ ی انسان فهم است. چرا که قوه­ ی عاقله­ ای دارد که حاکم بر تمام قوای اوست و این نفسی است که دارای قوایی برای فهم و ادراک است. «اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً» شما را از شکم­ های مادرانتان خارج کردیم، در حالی که چیزی نمی­ دانستید. «جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة» به شما گوش و چشم و دل دادیم.

در چه صورت خلقت عبث می شد؟

برنامه بر این است انسان بفهمد. نمی­ شود اگر انسان خلق شده است، برنامه هم بر فهم است، به او گفته شود حق سوال نداری. اگر چشم مادی به ما می داد اما رنگ و نور نمی­ آفرید پس چشم چه چیز را ببیند؟ اگر گوش خلق کند و صوت خلق نکند، پس به چه علت گوش را آفریده؟ در نتیجه خلقت عبث می­ شود. اگر عقل و دل و قلب داده­ اند، اما معقولات خلق نکنند، پس چرا عقل داده شد؟ فلذا این از خلقت به دور است که خدای متعال، چیزی بیافریند و آن چیزی که آفریده است، تقاضاهایی دارد و تقاضاهای او رابرآورده نسازد و به انسان بگوید حق سوال نداری، این منطقی نیست. اگر آفریدی و قوای ادراکی دادی، باید زمینه­ ی فهم هر چه را که قوای ادراکی می­ خواهد بداند و دانایی را فراهم کنی. فلذا این همه الوان آفریده شد، که اگر رنگ و نور نباشد از جنبه­ ی علم طبیعیات، قطعا قوه­ ی باصره از طریق چشم ظاهری نمی­ تواند چیزی را ببیند. (قوه­ ی باصره از طریق چشم باطن می­ تواند خیلی چیزها را ببیند و رنگ و نور هم نباشد، مانند زمانی که در خواب هستیم). هر مرتبه­ ای برای خودش اقتضایی دارد. خدای متعال، انسان خلق کرده است، انسان هم موجودی است که هرگز فهم او به انتها نمی­ رسد، هر چه بفهمد ظرف فهم او وسیع­ تر می­ شود و می گوید بیشتر می خواهم بفهمم. زمانی که کودک بودیم سوالات ابتدایی داشتیم و زمانی که در رشته­ ای عالم مطلق عصر هم شوی، در آن رشته آن قدر سوالات داری که هنوز به آن نرسیده­ ای.

سخن دانشمند فرانسوی

الن جکسون دانشمند فرانسوی می­ گوید: «شصت سال در مورد عنکبوت تحقیق کردم و بیست جلد کتاب نوشتم و آخر نفهمیدم اسرار عنکبوت چیست» (و می­ گوید نوعی عنکبوت هست که 4 تا سوراخ در بدن دارد، تارهایی از این سوراخ­ ها بیرون می­ آید که این ها را من با دقت محاسبه کردم، مثل طنابی که از چند نخ به صورت مفتول بافته شده، از شانزده تریلیون نخ تشکیل شده است). یعنی هر چه جلوتر می­ روی، وسیع­ تر می­ شوی و سوالاتت بیشتر می­ شود و هر چه به سوالاتت پاسخ دهند، بدان که آرام نمی­ گیری، چون مسئول تمام شدنی نیست، هر چه سوال کنی باز هم جواب می­ گیری و از هر جوابی برایت ده­ ها سوال پیش می­ آید. دلیل آن این است که علم و معلوم نامتناهی است. فلذا فرموده­ اند: «خدای متعال علم مطلق است. لا نهایة له»

سخن خواجه نصیر طوسی درباره وجود اختلاف در مباحث دینی

«إقرا و ارق» بخوان و بالا برو. چرا ما بنی امیه را لعنت می­ کنیم؟ برای این که آن عالمان حقیقی را که می­ توانستند جواب گوی بشر باشند، ساکت کردند و یک عده جاهل بر جای آنان نشستند و ما الان گرفتار جهل جاهلان اعصار هستیم. لذا جناب مرحوم خواجه در تجرید الاعتقاد می­ گوید: «چرا در بحث توحید، نبوت، معاد، امامت و اصول دینی این همه گرفتاری و اختلاف وجود دارد؟ برای این که درِ خانه­ ی علم و عالم حقیقی را در وهله­ ی اول بستند، سپس جاهلانی بر مسند علم و عالم تکیه زده­ اند که بزرگ و تحصیل کرده نبودند.:تکیه بر چای بزرگان نتوان زد به گزاف/مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

روایتی در اصول کافی، در کتاب الحجة است که از امام صادق سوال می­ کنند که صحابه­ ی پیغمبر چقدر می­ دانستند، آقا اسم می­ برد که: «ابن مسعود، قرآن می­ دانست. عمر قرآن می­ دانست.» چند نفر دیگر از صحابه را نام می­ برد که این ها قرآن می­ دانستند. راوی سوال کرد: «کله؟! (همه­­ ی قرآن را می­ دانستند؟ امام فرمود: «نه. احدی از صحابه به جز علی من نمی­ شناسم که کل قرآن را دانسته باشد.» مگر کل قرآن چیست؟ مگر از همین «بسم الله الرحمن الرحیم» اول تا سوره­ ی ناس نیست؟ این همه صحابه حافظ قرآن بودند، این همه صحابه در زمان رسول خدا قاری قرآن بودند. یکی از دلایلی که قرآن تحریف نشده است، این است که قرآن دائماً تلاوت می­ شد (به صورت سنت درآمده بود) و حتی در تلاوت قرآن، اگر می­ خواستند در بین صحبتشان یک آیه تلاوت کنند، ابتدا «بسم الله الرحمن الرحیم» می­ گفتند. برای همین است که ائمه در ابتدای ادعیه­ شان «بسم الله الرحمن الرحیم» را علنی نگفته­ اند، که مبادا به علت شباهت کلامشان به قرآن، یک زمانی با قرآن خلط نشود. وقتی شخصی صحبت می­ کرد، به محض این که می گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم » متوجه می­ شدند که می­ خواهد آیه یا سوره­ ای از قرآن را بخواند و وقتی هم آیه تمام می­ شد «صدق الله العلی العظیم» را قرائت می­ کردند، که شنونده بداند آیه تمام شده است.

قرآن را خزائن است که اگر کلید داشته باشید در هر خزینه­ ای را باز کنید، حقایقی به رویتان مکشوف می­ شود

افراد زیادی آن زمان قرآن می­ خواندند پس چرا امام صادق می­ گویند، این افرادی که اسمشان را بردم هیچ کدام کل قرآن را نمی­ دانستند، به جز علی؟ معلوم است وقتی در محضر رسول خدا آن اختلاف پیش می­ آید که در سال­ های گذشته توضیح داده شد، که از اهل سنت و اهل شیعه گفته­ اند، اولین اختلافی که بین امت پیغمبر به وجود آمد، در زمان محضر خود پیامبر بود. متاسفانه این تنازع و کشمکش ادامه دار شد. بعد از رسول خدا مسند و کرسی مرجعیت علمی مردم اشغال شد. این حق بشر است که هرگونه سوالی دارد، خداوند متعال که آفریننده­ ی بشر است، موجودات مجرد عقلی که واسطه­ ی در خلقت انسان و عالم هستند یا نماینده­ های خاصه­ ی حق متعال، که انبیا و اولیا و اوصیا و ائمه­ ی اطهار هستند، باید جوابگو باشند. چه کنیم که متاسفانه بساط علم را جمع کردند و روزی آمد که علی هنگام خواندن خطبه گریه کرد، فرمود: «انها ههنا لعلم جما ». هر کسی که در اطراف پیامبر بود برای خود تقدسی درست کرد و گفت: «من صحابه هستم. مگر فرقی میان من و علی وجود دارد؟» سپس می­ گفتند نسبت ما با پیغمبر این است. نسبت تو با پیغمبر چه ربطی به این دارد که تو علم اولین و آخرین را بدانی؟ خودتان هم می­ گفتید علی فردی است که به تمام حقایق قرآن آگاه است، که قرآن یک موجود ممتد از فرش تا علم الهی ذاتی حق متعال است که نازل شده است که ما در خدمتش هستیم که می­ فرماید: «انا انزلناه» ما آن را نازل کردیم. این کتاب عزیزی که ما در محضر آن هستیم و بین دو جلد قرار دارد، این فرش قرآن است، قبل از این قرآن، در عالم مثال منفصل تجلی کرده است، قبل از آن در بیت المعمور تجلی کرد، قبل از آن در عالم عقل متجلی شد و قبل از آن در عالم اله بود. قرآنی که ما می­ خوانیم که بر پیامبر نازل شد و به اذن الله به صورت وحی الهی به آقا گفته شد، در مقام زبان این جمله­ ها را به مردم بگو. این تنزل یافته است وگرنه «و ان من شیئ الی عندنا خزائنه و ما ننزله الی بقدر المعلوم». باید در قوس نزولی نظام هستی پله پله بالا رفت تا با حقایق قرآن که خزائن قرآن است، به تعبیر امیرالمومنین فرمود: «قرآن را خزائن است که اگر کلید داشته باشید در هر خزینه­ ای را باز کنید، حقایقی به رویتان مکشوف می­ شود.» در علم را بستند حالا چه کنیم؟

لزوم وجود نظر و عمل در مقام سلوک

شاید کسی بگوید: «چه لزومی دارد که بحث­ های نظری انجام بدهیم؟». ما الان موجود زنده­ ای هستیم، در مقام عمل چه کنیم؟ شما یک موجود زنده­ ی ممتد دارای قوه­ های هم نظری و عقلی و هم عملی هستید، هم باید در مقام قوه­ ی عقل و روح و جان و سر تطهیر شد، که اعتقاد صحیح مطهر است، یعنی اگر به توحید اعتقاد پیدا نکنید، صفحه­ ی جان رجس دارد، اگر به امامت آگاهی و اعتقاد پیدا نکنید و قلبتان با حقیقت امامت آشنا نشود، این دل رجس دارد و قلبی که رجس دارد که نمی­ تواند در مقام عمل نماز بخواند و مطهر بشود.

زیر و رو کردن در باب توحید و امامت و معاد، باطن را پاک می­ کنند

فلذا فرموده­ اند: «اصول دین چیزهایی هستند که باطن، جان، اعتقاد، حقیقت و نفس را تطهیر می­ کند و فروع دین آن است که ظاهر، عمل و بدن را در مرتبه­ ی ظاهر تطهیر می­ کند.» اگر کسی در اعتقاد به باطن تطهیر نشود، قطعا در عمل هم به عمل تطهیر نخواهد شد. فلذا فرموده­ اند: «دو خمسه­ ی مطهره داریم، یک پنج تایی هست که باطن را تطهیر می­ کند که عبارتند از توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد، اعتقاد به این پنج، باطن را تطهیر می­ کند. پنج تا هم ظاهر را تطهیر می­ کنند که آن چه ظاهر را تطهیر می­ کند به عنوان فروع دین می­ شناسند. آن چه باطن را تطهیر می­ کند جز اصول دین هستند. پنج فروع هم نماز و روزه و حج و زکات و جهاد.» فلذا بحث­ های اعتقادی، زیر و رو کردن در باب توحید و امامت و معاد، باطن را پاک می­ کنند، انسان از درون شکوفا می­ شود، سعه­ ی وجودی از باطن پیدا می­ کند، اعتقادات قلبی او با اعتقادات صحیح بدون هیچ نقصی گره می­ خورد. و اگر در آن بخش نقص داشته باشد، رجس و نجاست باطنی و قلبی پیدا می­ کند و گره­ ی قلبی او با حقایق اعتقادی نظام هستی، مانوس نمی­ شوند و در مقام عمل هم می­ ماند و می­ گوید: «چه کسی رفته و برگشته است که ما به خود زحمت نماز خواندن بدهیم که آن چه روحانیون می­ گویند تحقق یابد یا خیر. و اگر هم بشود این همه آدم خلاف و دزدی می­ کنند و نماز نمی­ خوانند ما نیز یکی از همین آدم­ ها» (معلوم است در مقام اعتقاد به معاد تطهیر نشده و هنوز به اعتقاد قلبی پایان و انتها و انجام نرسیده است و سپس در اعتقاد به خدا که توحید است و در اعتقاد به نبوت نیز به بی­ اعتقادی می­ رسد) و مشخص است که خودش را نمی­ شناسد، اگر خودش را می­ شناخت، توحید و عدل و امام و رسول و معاد را می­ شناخت: «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز». اگر به او بگویی خود را معرفی کن، می­ گوید من همین هستم که الان وجود دارم، راه می­ روم، می­ خورم و... که حقیقت خود را نیافته است.

قرآن ما را به تفکر درباره آیات خود دعوت کرده است

فلذا وقتی بگویی پیغمبر یک وجود نوری دارد، که اولین بار از حق متعال، او تجلی کرد، می گوید اگر اول را اول زمانی در نظر بگیرد، سوال پیش می­ آید که ایشان برای 1400 سال قبل هستند، چگونه امکان دارد. و حال اگر اول را اول رتبی در نظر بگیرد سوال پاسخ داده می­ شود. اگر انسان همین وجود مادی است و سابقه­ ای در نظام هستی ندارد، پس چگونه منجمان و پیشگویان تولد موسی را از روی ستارگان پیش بینی کرده­ اند و به فرعون هشدار داده­ اند که در قلمرو تو پسری به دنیا می­ آید که کاخ تو را ازبین می­ برد؟ می­ شود بگوییم علوم طبیعات باطل است؟ اگر کسی می­ گوید استخوانی از آدم را پیدا کرده­ ایم که متعلق به پنج میلیون سال قبل است. اگر ابتدای خلقت را فقط حضرت آدم بود که ما همه از نسل او هستیم را در نظر بگیریم، پس آن استخوان فقط متعلق به همین دوره است و جز فرزندان همین آدم است، در حالی که آدم متعلق به 5 میلیون سال قبل نیست. براساس نظم طبیعی قاعده ی تکوینی (که جزء مسائل ریاضی است و نجوم نیست که بگوییم در آن احتمال خطا وجود دارد) است. اگر هیکلی را پیدا کنیم که متعلق به پنج میلیون سال قبل است، قطعا متعلق به این دوره­ ی خلقت نخواهد بود، چون این دوره طبق نظم ستارگان ثوابت که فرض کنیم از معدل النهار منطقه­ ای شان به قطب و الان در حال برگشتن هستند، هرگز هیچ یک از این دوره­ ها بیش از یک میلیون و دویست هزار سال نخواهد شد، پس این هیکل متعلق به دو دوره­ قبل از این دوره بوده است طبق نظم ستارگان. خدا فرمود من عالم را آفریدم، شما نیز به تفکر در آیات من بنشید یا انسان را خلق کرده و جلوی تفکر او را بگیرد و بگوید حق فکر کردن نداری؟

ائمه مخزن علوم الهی اند

در قرآن آمده است که در آسمان­ ها و زمین بنگرید و فکر کنید. در کجای آسمان و ستارگان نام حضرت موسی نوشته شده؟ نگویید که در قرآن آمده است که کسی نمی­ داند در رحم چه خبر است؟ علم آمده است با آزمایشی جنسیت بچه را تعیین می­ کند. شما می­ توانید این علوم را منتفی کنید؟ سپس بگویید در قرآن آمده است که هیچ کس نمی­ داند در داخل رحم چه خبر است؟ چرا از آیه بد برداشت کرده­ اید که الان بخواهید علم را نفی کنید؟ یا می­ گویید هیچ کس نمی­ داند فردا باران می­ آید یا خیر. در صورتی که هر شب و هر روز مخبر هواشناسی یک روز یا هفته یا ماه را پیش بینی می­ کند. یا در مورد زلزله که اکنون با دستگاه­ هایی می­ توانند زلزله را مدتی قبل پیش بینی کند. پس نعوذ بالله نگویید که خلاف حرف­ های قرآن اتفاق افتاد، که این گونه نیست، بلکه ما نتوانسته­ ایم صحیح معانی را از قرآن استخراج کنیم. پس این گونه است که امام صادق می­ فرمایند علی همه چیز را می­ داند اما ابن مسعود خیر. ابن مسعود تنها چیزهایی شنیده است، قرآن قرائت می­ کند، اما حقایق قرآن بر او مکشوف نیست. حرف در این است که ما وقتی به دنبال امامت و نبوت و امثال این ها می­ گردیم، می­ خواهیم محققانه به دنبال این بحث­ ها برویم و متوجه شویم در نظام خلقت چه خبر است. نمی­ خواهیم مقام شریف امامت را فقط و فقط به وجود مادی علی و اولاد علی تنزل بدهیم، که مردم در حدود دویست سال یازده معصوم را کشتند، یازده عالم به تمام اسرار عالم را کشتند. گویی این مردم یازده بار ریشه­ ی علوم الهی را بریدند.چون ائمه فرمودند ما مخزن علوم الهی هستیم.

علم را در کربلا تیرباران کردند

/ در کربلا فقط حسین نیفتاد، علم افتاد. فقط یک جسد مبارک نقش بر زمین نشد، قائم افتاد. چه کسی این کار را انجام داد؟ افرادی مانند شمر و عمر سعد. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. تمام بشریت را ریشه کن کردند. انسانیت را سر بریدند. علم را سر بریدند. علم را در کربلا تیرباران کردند. علم این روزها محاصره شد. زینبی که می­ گفت: «ما رایت الا جمیلا»، سبحان الله به آن سختی ها افتاد... بشریت باید به کجا می رسید؟ چرا ریشه­ ی علم را زدید؟ چرا حقایق علمی را در خفا قرار دادید؟ چرا در علم را بستید؟ چرا علم را سر بریدید؟

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.