روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۶

دستگیری آیت الله مروارید و واکنش مردم کرمانشاه به آن

بعد از تبعید امام، حرکت های مردمی راکد شده بود تا حوالی سال 55 و شروع جشن های 2500 ساله که با اعتراض شدید امام همراه بود و بار دیگر موجی از حرکت ها را علیه نظام ستمشاهی به راه انداخت.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: در ابتدای نهضت امام در سال 1341 در خصوص مساله انجمن های ایالتی و ولایتی بود که حضرت امام در مخالفت با آن بیانیه ای صادر کردند، بعد از آن بیانیه، تلگرافی خدمت امام به قم ارسال شد که حتی اعضای انجمن شهر آن زمان ایلام آن را امضا کردند. اینجا بود که مامورین شهربانی آمدند و گفتند که این تلگراف را پس بگیرید که من قبول نکردم. برای خلاصی از این فشار و اصرار، ناچار به مسافرت شدم، از این تاریخ بود که دستگاه شاهنشاهی به ما مظنون شد و تحت نظر قرار گرفتیم. با این حال وقتی که برای رفراندوم در مسجدی که خود بانی آن بودم گرد آمدند به برنامه هایشان اعتراض کردم.

بعد از قیام 15 خرداد 42، اعلامیه هایی که از امام به دست ما می رسید، در مسجد جامع ایلام برای مردم می خواندم، بعضی ها ناراحت می شدند و توصیه می کردند که احتیاط کنم. من می گفتم اگر مشکلی پیش بیاید مرا مواخذه می کنند، برای شما که مشکلی پیش نمی آید، تا اینکه مرا دستگیر کردند. آن زمان ساواک در ایلام تشکیلاتی نداشت لذا بعد از دستگیری، من را به کرمانشاه منتقل کردند، تیمسار مرادی که رئیس ساواک کرمانشاه بود، با تهدید و ارعاب سعی داشت مرا از حرکت باز دارد. به خاطر دارم وقتی شهربانی دستگیرم کرد و از پله های شهربانی پایین آوردند که سوار ماشین کنند و به کرمانشاه ببرند، مردم دور شهربانی جمع شده و ناراحت بودند، من به مردم گفتم ناراحت نباشید که ان شاءالله به زودی با پیروزی برخواهم گشت. بعد از آزادی از زندان کرمانشاه در هنگام برگشت دقیقا همان طور شد. مردم با شور و هیجان خاصی تا هفت چشمه به استقبال آمدند که عکس های مربوط به آن موجود و اسناد آن باقی است.

دستگاه شاهنشاهی، حساسیت بیشتری روی من پیدا کرد. بعد از آن در حسینیه حائری منبر رفتم و باز به انتقاد از حکومت پرداختم. دوباره شهربانی مرا دستگیر کرد این بار شدت بیشتری به خرج دادند. یادم هست آن زمان مرحوم میرزا حیات نیک روش معاون فرمانداری ایلام بود، ایشان هم هر چه وساطت کرد، فایده ای نداشت، لذا همان شب با ماموران مرا به کرمانشاه منتقل کردند اول صبح به کرمانشاه رسیدیم در حالی که دست هایم در بند بود از ماموران درخواست کردم که اجازه دهید حداقل تیممی بکنم و نمازم را بخوانم. با اصرار توانستم با آن وضعیت نماز صبح را کنار خیابان بخوانم.

مرا به ساواک تحویل دادند، رئیس ساواک به محض دیدن، مرا آماج حملات خود قرار داد و مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتم، به طوری که عمامه از سرم در آمد، بعد از آن گفتند شما از این تاریخ بازداشت هستید و حکم بازداشت را به من دادند، بعد از رؤیت آن، منتظر ماندیم که دادگاه تشکیل شود، دادگاه نظامی تشکیل شد. رئیس دادگاه با نام نامی شاهنشاه آریامهر جلسه را شروع کرد، در نهایت، مرا محکوم کردند به دو ماه زندان که 45 روز آن را گذراندم و بقیه آن را با پول خریدم. در همان ایام بود که خبر قیام بازار تهران را علیه نظام شاهنشاهی در زندان کرمانشاه شنیدم. بعد از آزادی از زندان رئیس شهربانی وقت کرمانشاه کسی بود به اسم اسفندیاری، نصیحت زیادی کرد که این آخرین باری باشد که دستگیر می شوی، دیگر حق سخنرانی و منبر رفتن نداری و هنگام ورود به ایلام به مردم سفارش کن کسی به استقبالت نیاید. بعد از آن که امام را دستگیر کردند و به ترکیه و سپس عراق تبعید کردند تا مدتی حرکت ها راکد شد تا اینکه چند سال مانده به شروع انقلاب، یعنی در سال 1355 جشن های 2500 ساله شاهنشاهی برگزار شد که با اعتراض شدید امام مواجه شد و حرکت ها علیه نظام ستمشاهی بار دیگر شدت گرفت. در آن زمان ساواک ایلام هم تاسیس شده بود. بار دیگر توسط شهربانی دستگیر شدم و مرا به ساواک ایلام بردند و سریعا به تهران منتقل کردند. همراه با دو مامور شهربانی وقتی مرا سوار کردند راننده ماشین از ترس مردم، دست برد و عمامه را از سرم برداشت تا اینکه مرا به زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری که زندان بسیار مخوفی بود و شکنجه های خاص آنجا انجام می شد بردند، انواع شکنجه های روحی و جسمی انجام می شد. در حالی که در آن ایام به خاطر فشار سازمان های بین المللی و حقوق بشر مقداری از شکنجه ها کم شده بود. هنگامی که مرا با چشم های بسته آنجا بردند، آنهایی که دستگیر شده بودند ردیف کرده بودند که بازجویی کنند، هر کسی طبیعتا می گفت من کاری نکرده ام و بیگناه دستگیر شده ام تا اینکه نوبت به من رسید. بازجوی زندان گفت: شما چه کار کرده اید؟ بر عکس دیگر بازداشت شدگان، گفتم: حتما کاری کرده ام که اینجا آمده ام، اگر کاری نکرده بودم اینجا نبودم. بازجو در جواب گفت: بله فقط این راست می گوید. سپس به زندان منتقل کردند که خیلی از علما و بزرگان کنونی نظام و تقریبا اعضای شورای انقلاب که در سال 57 تشکیل شد، آنجا بودند. بعد از آن مرا به زندان اوین منتقل کردند. حدود 20 روز در سلول انفرادی بودم. سپس به بند عمومی منتقل شدم. در آنجا در جمع دوستان قرار گرفتیم، در همان بند عمومی به عنوان امام جماعت نماز برگزار می کردم و بعد از نماز جماعت صحبت می کردم؛ از جمله صحبت های من دلداری دادن به زندانیان بود. آنجا به دوستان می گفتیم ما که در حد تصادف ماشین و دیگر جرایم، زندان نیامدیم بلکه ما خودمان، زندان را اختیار کرده ایم. الحمدلله این زحمات به بار نشست و ملت نجات پیدا کرد. 

 

 

برشی از کتاب مهاجر ماندگار؛ ص 17-20؛ چاپ اول (1396)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

دیدگاه تان را بنویسید