بیست و یکم شهریورماه در گاهشمار ملی ما روز سینماست و ایرنای گیلان بر آن شد تا به سبب پاسداشت این هنر با یکی از ریشه دارترین سینماداران گیلان – صفر علی بافکر مالک سینما ۲۲ بهمن رشت که پیشتر سینما شهر طلایی نام داشته – به گفت و گو بنشیند.
۹۳ ساله است ؛ پشت باجه سینما ۲۲بهمن در سبزه میدان صد ها ساله رشت نشسته است؛  تاجر برنج بوده، سینما را یاغی می خواند و می گوید توانسته  ۵۳ سال آزگار پابندم کند؛ خوش پوش ، کاملا به هوش و حافظه ، اندکی گوش‌هایش سنگین و کمی کج خلق می نماید ؛ واضح ، عیان می کندإ خبرنگاران و عکاسان خوشایندش نیستند و علی رغم تعیین وقت قبلی ایرنا با فرزندش، گفت و گو را بر نمی تابد .


این هم رویه دیگری از هویت خبرنگاریست دیگر؛ می گویم شما کار شکم وانهادید ، هنر و اندیشه برگزیدید و تکه ای از فرهنگ معاصر شهر را به دوش گرفتید؛ دوستدار مردم بودید و خبرنگاران هم از همین مردمند و دوستدار شما ؛ ورق برمی گردد و سخن آغاز می کند و گویی سفر به زمان دارد و سخنانش همه نغز است و پند ...
بافکرِ پدر در گفت و گو با خبرنگار ایرنا سخن آغاز می کند: سال ۱۳۴۵ بود، تاجر برنج بودم و برنج ایران زیر دست های من می چرخید؛ مرا عبدالناصر گیلان می خواندند، بچه هایم کوچک بودند که یک  روز جمعه به اتفاق ۱۱ نفر از برادرزاده هایم ( که امروز از پزشکان و استادان دانشگاه هستند) آنان را برای دیدن فیلم به سینما فرستادم.
او ادامه می دهد: سینما را هویت و موجب ارتقاء اندیشه می دانستم؛ در آن روز جمعه آمدم و دیدم بچه ها صف ایستادند اما موفق به دریافت بلیت نشدند؛ ناراحتی شان را تاب نیاوردم و عهد بستم خودم سینما دایر کنم، در همان سال با هزار مکافات و بدون هیچ کمکی سینما شهر طلایی را در رشت ساختم اما سینما مرا ذله و پیر کرد.
وی می گوید: سینما در آن موقع حرمتی داشت و همه مسئولان و مدیران از جمله استاندار، شهردار، قضات دادگستری و ... پای ثابت سینما بودند؛ بطوریکه همه اقشار جامعه اگر گرهی در کار داشتند به من رجوع می کردند تا زمانی که مدیر مربوطه را در سینما می بینم برایشان گره گشا شوم اما الان هیچکس بافکر را نمی شناسد.
بافکر ادامه می دهد: تجارت برنج را کنار گذاشتم و پا به عرصه فرهنگ‌ ، هنر و اندیشه ای گذاشتم که الان اقتصاد در آن کمرنگ است و خودم الان باید برنج بخرم.
می گوید: امروز ، تا ساعت پنج بعداز ظهر یک مشتری هم نداریم اما آن موقع دو سه هزار جمعیت به سینما می آمدند ؛ درآمد نداشتیم ولی بلندآوازه بودیم.
وی بیان می کند: جمعیت مشتاق به سینما در سال های دور به قدری زیاد بود که بلیت کم می آمد و حتی روزی بلیت برای رئیس شهربانی وقت که مدعی بود بلیت رزرو کرده، نداشتیم و از ما شکایت کرد.
می گوید: یک هزار و ۲۰۰ صندلی داشتیم اما هیچوقت دعوا نمی شد و هر کس به جای خود می نشست و اخلاق حکم فرما بود ؛ همه مردم متشخص بودند اما امروز هستند افرادی که هنوز صندلی سینما می خراشند.
بافکر ادامه می دهد: تمام تاسیسات سینما دست من است؛ سینما را با چنگ و دندان حفظ کردم اما باز هم با همه مشقت اگر زمان به عقب باز گردد به سبب همه زجر ها و اشتیاقی که در مردم می دیدم، باز هم همین کار را می کردم.
می افزاید: از همه شهرها و استان های اطراف برای دیدن فیلم به رشت می آمدند و انتظار داشتند فیلم خوب ببینند و فیلم هایی پخش می شد که مردم آموخته ، متاثر و شاداب گام از سینما بیرون می گذاشتند، اما امروز فیلم خوب کم شده و بیشتر فیلم ها معمولیست و شوری خلق نمی کنند.
بافکر می گوید : من تابع فیلم های سالم با نوشته سالم بودم و حتی یکبار فیلم مریض و کج و کوله و یا فیلمی که از غیظ و نفرت سرچشمه بگیرد، نمی آوردم.
به قدری فرهنگ سینما حاکم بود که مردم با لذت و شوق می گفتند: دو تومن می دهی نوش جان ! فقط بنشین وحدت ، هماهنگی ، زیبایی تصویر و تغزل تماشا کن ! و این ها را از حیث مضمون و دیدگاه بصری بیان می کردند.
می گوید: با تمام کمپانی های خارجی قرارداد داشتم اما امروز اگرچه وضعیت بهای بلیت بهتر شده اما مخاطب کم شده و فیلم ها ضعیف است.
بافکر ادامه می دهد: اغلب فیلمسازان فیلمنامه‌های‌شان پشتوانه ادبی ضعیفی دارد و به همین علت کارشان تبدیل به آثار ناقص می شود؛ مردم هم اشتیاقی به دیدن ندارند و این می شود که سینما هم دیگر استفاده ندارد و باید با زحمت خرج سینما را درآوریم.
می افزاید: در مدت عمرم و فقط بخاطر سینما شاید ۱۵ سال ناهار نخوردم  و الان به هیچ رسیدم و تنها دارایی من همین سینماست که اجازه تغییر ندارم پس مال من نیست؛ منتها قانونی هست که پائین سینما را تجاری کنم اما من حیفم می آید که این سینمای پر عظمت را تجاری کنم. 
جمشید بافکر فرزند ۶۵ ساله مالک سینماست که ۲۶ سال از عمر خود را در آلمان سپری کرده و تحصیلاتش برق و الکترونیک بوده اما به سبب اشتیاق به خانواده و حرفه سینما، به کشور بازگشته و مدیریت سینما را به عهده دارد.
می گوید غلیان درونی، تاب نشستن از صبح تا شام نمی دهد و تمام گفت و گو را ایستاده و در کنار رادیویی قدیمی سر می گیرد و وضعیت سینماها را الان، نسبت به قبل به لحاظ اقتصادی خیلی بهتر توصیف می کند.


می گوید: همین چند سال اخیر که بلیت سینماها گران تر شده وضعیت اندکی بهتر شده است؛ سابق شلوغ بود ولی درآمدی حاصل نمی شد اما الان هم هر چند نیست ولی بهتر از سابق است چون بهای  بلیت ها اصلاح شده است. اینجا بخوانید

وی ادامه می دهد: یک دکه شبی صدها هزار تومان جیب می گذارد اما سینمای به این عظمت کجای کار است؟ فیلم ها خوب نیست و مخاطب هم طالب نیست ؛ مردم طالب فیلم های خوب و در عین حال شاد هستند.
بافکرِ پسر ادامه می دهد: یکی دو سال پیش کیفیت فیلم ها بهتر شده بود و سینماها بار دیگر جان گرفته بودند اما دوباره کیفیت فیلم ها بشدت افت کرده و بلیت هم گران شده و طبیعیست که فیلم خوب نباشد ملت هم نمی آیند.
وی ادامه می دهد: ما همزمان با امریکا  فیلم می گذاشتیم و نام فیلم ها از چند روز قبل پشت ویترین سینما نوشته می شد و باور نمی کنید فقط برای خواندن نام فیلم ها، خیابان از جمعیت بند می آمد.
وی می افزاید: از صبح که می آمدیم ، سینما پر بود تا شب ؛ شلوغ بود اما بهای بلیت اندک ولی الان این روند، بر عکس شده است.
وی اضافه می کند: پدر من تاجر برنج بود اما با جرقه ای در ذهن از کار شکم به اندیشه پناه آورد و با این کار می خواست بر سطح فکری جامعه بیافزاید و با عشق این کار را پی می گرفت و معتقد است اگر چه به لحاظ اقتصادی دچار خسران شد اما به خواسته قلبی اش دست یافته و هنوز این سینما یکی از بزرگترین و بهترین سینماهای رشت است.
بافکر می گوید: این سینما دارای یک هزار و ۲۰۰ صندلی بود اما بعد از اتفاق آتش سوزی سینما رکس آبادان، ۳۰۰ صندلی برای افزایش ایمنی کم شد که البته گام خوبی بود.
وی معتقد است :  اولین تماشاخانه کشور در رشت دایر شد و هنوز هم هنر در گیلان بیش از استان های دیگر مورد اهتمام است و متولیان فرهنگ و هنر استان اتفاقات خوشی در زمینه های هنری از جمله برگزاری جشنواره های متعدد و کنسرت های فاخر رقم می زنند که موجب فخر است. 
وی می افزاید: سینما ۲۲ بهمن از سینماهای بنام استان است؛ اخیرا سینما را با هزینه ۱۶۰ میلیون تومان به پروژکتور لیزری مجهز کردم که کیفیت اکران برای مردم بهتر شود اما هیچکس متوجه نیست و مخاطب نیست.
بافکرِ پدر پیش از اتمام مصاحبه از من می خواهد بروم سالن بالا را که خود، گویی سینمای دیگریست ببینم و بازگردم ؛ همراه یکی از کارکنان به طبقه بالا می روم؛ تحسین برانگیز است؛ باز می گردم و خرسندی در چهره اش موج می زند و با اشتیاق می گوید : هنوز تجهیزات این سینما را هیچ کجای دیگر ندارد و من با چنگ و دندان این سینما را نگه داشته ام و هنوز برای راحتی مخاطب دغدغه دارم .
مصاحبه تمام می شود و او تکرار می کند: نمی دانم چرا مصاحبه کردم، تاکنون هیچ سخن و تصویری از من منتشر نشده و من هم می گویم : هنرمند به دنبال هویت می گردد و شاید گوشه چشمی به سینما داشته باشد مثل آن آدمی که دنبال کتاب های خطی می گردد تا ریشه پیدا کند، چون می داند گنج در ریشه هاست و شما هم چنین بودید و ریشه خلق کردید .
بیست و یکم شهریور ماه، روز سینما نامگذاری شده است.
پاس می داریم ...

گزارش از مرضیه ضامن
۱۸۸۱/۲۰۰۷/

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.