باورش سخت است اما بهار سال 1398 فصل رویش و نشاط در مرکز کلانشهر رشت جلوی دید همگان خانه ی کودکی های هوشنگ ابتهاج سایه شعر ایران؛ ویران شد.
به گزارش ایرنا، امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به ه.ا.سایه شاعر و غزلسرای معاصر، زاده ششم اسفندماه 1306 در رشت است . شاعری که غزل‌ها، تصنیف‌ها و اشعار نیمایی او توسط موسیقی‌دانان ایرانی نظیر محمدرضا شجریان، شهرام ناظری و حسین قوامی اجرا شده‌؛ تصنیف خاطره انگیز تو ای پری کجایی و ایران ای سرای امید از جمله اشعار سایه است.
ابتدای محله استادسرای رشت خانه مادری این شاعر نامی ایران و محل تولد پسر خاله او گلچین گیلانی بود . اسفندماه سال 96 در 90 سالگی استاد امیر هوشنگ ابتهاج، دو فوریت الزام شهرداری رشت برای خرید خانه مادری ایشان و تبدیل آن به بنیاد شعر و ادب سایه با رأی قاطع اعضای شورای این شهر تصویب شده بود.
عمارتی که اگر در هر کجای دیگر جهان بود اکنون به موزه ای فرهنگی هنری تبدیل و با افتخار از آن نگه داری می شد و نه تنها مایه مباهات بلکه حتی برای شهر به عنوان کانونی فرهنگی به صورت امکانی برای جذب دیدارکننده و بهره مندی از اقتصاد گردشگری در می آمد.
گرچه این بنا سالها بود که به دست غارتگر زمان سپرده شده و توجهی به آن نمی شد اما با حرفها و شعارها و مصوبه های فراوان امید می رفت که پس از احیاء و بازسازی به موزه یا خانه شعر و فرهنگ رشت تبدیل شود.
امیدی که برخلاف همه ادعاها و به رغم داشتن سازمانهای پرطمطراقی چون شهر داری، شور ای شهر، ساز مان میراث فرهنگی به راحتی بر باد رفت و تنها افسوسی از آن به جا ماند.
اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری گیلان در این خصوص اعلام کرد روند ثبت ملی خانه امیرهوشنگ ابتهاج از سال 96 آغاز شد و با توجه به حساسیت موضوع در شورای ثبت آثار کشور و با برگزاری جلسات مکرر با شهرداری و شورای شهر رشت پی گیری و اعتباری برای خرید نیز در نظر گرفته شد.
متاسفانه علی رغم تلاش ها و جلسات متعدد این اداره کل با شورای شهر و مالک خصوصی برای فرصت دادن و جلوگیری از تخریب ، در روزهای پایانی سال ، مجوز ساخت و ساز از سوی شهرداری منطقه یک برای این بنا صادر شد.
و اما نائب رئیس شورای اسلامی رشت در هشتاد و هشتمین جلسه شورای اسلامی این کلان شهر در باره این رویداد تلخ گفت: دو سال پیاپی بودجه برای خرید خانه کودکی امیرهوشنگ ابتهاج در شورا مصوب شد و شورا بارها جلوی تخریب خانه را گرفت ولی به دلایلی، امکان ثبت خانه توسط میراث فرهنگی فراهم نشد.
رضا رسولی با بیان این که مالک موافق فروش ملک نبود افزود: در این مواقع بایستی یا به اصرار ملک را از مالک خریداری کرد یا باید در میراث ثبت شده باشد تا شهرداری بتواند باب مذاکره را باز کند.
وی اذعان داشت که این مورد نیز مانند بسیاری دیگر از سرمایه های شهر نادیده گرفته شد ، اتفاقی که بی تردید آیندگان از آن و رویدادهای مشابه آن به نیکی یاد نمی کنند.
آنچه مسلم است ستون شعر ابتهاج چنان مستحکم است و شعرش چنان در زندگی مردم این سرزمین جاری است که هیچ چیز بنای عمارت شعر سایه را تهدید نمی کند .کمتر ایرانی است که شعر زیبای ارغوان که دقیقا گویای احوالات این روزهای ما است را نخوانده یا نشنیده باشد.
اما خطر و تهدید اصلی بسیار بزرگتر از تخریب خانه کودکی های یک شاعر نام آور و حتی تهدید فرهنگ یک استان است.
مساله این است که وقتی ما توان و لیاقت حفظ حتی یک عمارت کوچک ارزشمند را نداریم آیا عرضه و کفایت حفاظت از یک استان و مردمانش را در این سرزمین و استان پرمخاطره و در معرض سیل و زمین لرزه و دیگر تهدیدات و بحرانها خواهیم داشت.
دیگر این که؛ پس این همه سازمان و نهادی که حتی قدرت حفظ یک ساختمان کوچک را ندارند اصولا به چه کار می آیند و ما باید چه انتظار و امیدی از آنها داشته باشیم .
جدای از سازمانها و ارگان های دولتی ، نقش سازمان های مردم نهاد ، دوستداران فرهنگ و هنر و ادب و اصحاب رسانه گیلان در این میانه چیست و چرا در این قضیه، چنین منفعل و ناتوان و بی اثر بودیم و تنها پس از تخریب خانه زبان به انتقاد و وا اسفا گشودیم .
بهار امسال پیشگویی روشن بینانه و اسفبار هوشنگ ابتهاج سایه شعر ایران، به گونه ای درست از آب در آمد و سیل ویرانگر، بسیارانی را در این سرزمین، سوگوار زندگی خویش کرد. زینهار که سیل بی تفاوتی و بی عملی، بنیان این جامعه و استان سرسبز گیلان دیار میرزا کوچک و دیگر دلیران و بزرگان را برنکند.
برای توجه به اهمیت واقعه بد نیست یک بار دیگر بخشی از شعر زیبای ارغوان هوشنگ ابتهاج را که سخن بسیار در خود نهفته دارد مرور کنیم ، شاید پس از این، ارغوان ها را تنها و بی پناه با چشمان اشکبار رها نکنیم تا زمین هر سال از خون پرستوها رنگین نشود وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ نیافزاید.
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است

اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید...

چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟
6030
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.