محمد معصومیان در این نشریه نوشت: ابراهیم با چشمانی مضطرب، تلوتلو خوران از پله‌های چوبی خانه قدیمی پدر در گمیشان پایین می‌آید. «آسیابی» خراب قایق ماهیگیری‌اش را محکم در مشت گرفته تا نشانم دهد سیل آق قلا و گمیشان با او و اندک سرمایه و امیدش چه کرده.
ابراهیم یمرعلی با حالی افسرده می‌گوید: روز اول سیل، با نیسان قایق را از گمیشان به آق قلا بردم تا به مردم کمک کنم. وقتی سیل به گمیشان آمد برگشتم و شبانه روز مردم و مسئولین را جا به جا کردم اما حالا در این وضعیت کسی نیست به داد خودم برسد و دستم را بگیرد.
حالا چه مانده برجا، جز قایقی از کار افتاده، میلیون‌ها تومان تور پاره پاره در گوشه حیاط و خانه‌ای نیمه کاره که آن هم نشست کرده؛ بلایی که همه خانه‌های گمیشان و آق قلا به آن دچار شده‌اند.
دیگر لازم نیست مثل روزهای سیل از بندرترکمن تا گمیشان را با قایق بروی. جاده باز شده و با ماشین تا شهر می‌شود رفت و در راه می‌توانی ببینی که دیگر نه از اسکله‌ خبری هست که برای پهلو‌ گرفتن قایق‌ها ساخته شده بود و نه از سیل بند. با ماشین گشتی در شهر می‌زنم و به قسمت‌های شرقی می‌روم؛ همان جایی که بیشترین حجم آب در آن جمع شده بود. می‌ایستم و به دشت‌های خشک نگاه می‌کنم و غروب آن روزی را به یاد می‌آورم که با قایق به گمیشان رفته بودم.
افق تا افق آب بود و مردم با قایق در کوچه‌ها رفت و آمد می‌کردند اما خانه‌هایی که تا کمر در آب رفته بودند حالا با ردی از آب و گل روی دیواره‌ها دوباره به زندگی عادی برگشته‌اند اما نه مثل روز اول. بسیاری از خانه‌های قسمت شرقی گمیشان درگیر نشست هستند و مردم نگران روزهای خشک سال که مبادا نشست و ترک دیواره‌ها به ریزش و آوار ختم شود.
از حیاط خانه یمرعلی‌ها بوی ماندگی و نا می‌آید. وسط خانه چادر سفید هلال‌احمر برپاست مثل همه خانه‌هایی که کارشناسان حکم به تخریبی بودن‌شان داده‌اند. نما و پله‌های خانه چوبی است و آنطور که یاسین می‌گوید خانه بیش از 30 سال است که ساخته شده. گوشه دیگر حیاط قایقی بزرگ روی پایه‌های چرخ‌دار آهنی مشغول استراحت است.
با یاسین برادر ابراهیم و پسر کوچک خانه که تقریباً 25 ساله است چرخی در اتاق‌ها می‌زنیم که دیوارهای‌شان داغ آب دارد و کفشان مثل تپه ماهورهای دشت ناهموار است. مادر به زبان ترکمنی از وضعیت خانه می‌گوید و یاسین ترجمه می‌کند: «ماشین لباسشویی و جارو برقی در سیل ماند و خراب شد، آشپزخانه فرورفتگی دارد...»
یاسین تعریف می‌کند که آب چطور نرم نرم کل طبقه همکف را به تصرف خودش درآورده بود. او از اینکه کارشناسان حکم به تخریبی بودن خانه‌ها داده‌اند ناراحت است و می‌گوید: «ما که چیزی نگفته‌ایم آنها خودشان تخریبی زدند. رفتیم شهرداری دیدم این‌طوری است و باید تخریبی بزنند که بتوانیم وام بگیریم. آخر اگر بخواهند وام بدهند که ما نمی‌توانیم بازپرداخت کنیم، از کجا بیاوریم؟ بیشتر اهالی گمیشان کارگر هستند و زمین‌داران هم کل کشت امسال‌شان زیر آب رفته. واقعاً نمی‌دانیم چه کنیم!»
ابراهیم با چشمان پف کرده از پله‌های چوبی طبقه دوم پایین می‌آید و برادرش او را معرفی می‌کند و ابراهیم بی‌توجه به حرف‌ها، برادرش و من، دنبال کار خودش می‌رود. صدایش می‌کنم، برمی‌گردد و خیره نگاه می‌کند. یاسین آرام می‌گوید: «بعد از سیل افسرده شده.» حوصله جواب دادن به سؤالاتم را ندارد و تا می‌پرسم قایق مال شماست، می‌رود بالا و با قطعه‌ای کوچک در دستش برمی‌گردد: «همین قطعه را می‌بینی؟ قیمتش 700هزار تومان است. اگر نباشد قایق تکان نمی‌خورد.» آسیابی که حلقه کوچکی است با بلبرینگ‌هایی روی حلقه کاملاً کج و کوله شده و پر از جای ضربه است.
ابراهیم بسختی فارسی حرف می‌زند و یاسین بازهم در نقش مترجم ظاهر می‌شود. ابراهیم از روزهایی می‌گوید که با قایق به آق قلا رفت تا مردم گرفتار در سیل را نجات دهد. روزهایی که همه به او می‌گفتند زودتر از مهلکه فرار کند: «یک دامدار بود می‌گفت 10 تا گوسفند می‌دهم به خودت، این50 گوسفند را نجات بده، یا یک پولداری بود می‌گفت همین الان 10 میلیون نقد می‌دهم فقط خانواده‌ام را نجات بده.» اما جواب ابراهیم به همه پیشنهادها یک جمله بود: «من برای پول نیامده‌ام.»
ابراهیم با قایقش سر شلوغی داشت و تا جایی که توانست، قایق بیچاره را تازاند. او که بتازگی بچه دار شده حالا بیکار است و تنها سرمایه کارش که تور و قایقش بود گوشه خانه خاک می‌خورد. یاسین می‌گوید: «حالا تا ظهر در خانه می‌خوابد و در را به روی خودش قفل می‌کند. غذا هم به زور می‌خورد. نه می‌داند پول تعمیر را از کجا بیاورد نه می‌تواند کار کند. تورهایش هم همه پاره شده.»
یاسین تعریف می‌کند که بعد از سیل فرماندهان و مسئولان به خانه آنها آمده تا از ابراهیم تشکر کنند اما او، مشکلاتش را با آنها در میان نگذاشت و حالا کار از کار گذشته. سوار ماشین می‌شویم تا به خانه نیمه کاره ابراهیم برویم که نشست کرده. ابراهیم در راه به یک یک خسارت‌هایی که دیده اشاره می‌کند: «روزهایی که به مردم کمک می‌کردم گوشی موبایلم هم توی آب افتاد. آهن زیر قایقم را دزدیدند. خانه‌ام را هم که می‌بینی. دیگر چیزی برای من نمانده.»
در راه به چند خانه دیگر هم سر می‌زنیم تا وضعیت بعد از سیل را از نزدیک ببینیم. آراز بی بی با سه بچه یتیم و خانه‌ای رطوبت گرفته در را باز می‌کند. تعارف می‌کند داخل خانه کوچکش شویم. فرش خانه را کنار می‌زند تا ترک‌های کف را از نزدیک ببینیم. دیوارها هم پر از ترک‌های عمیق است.
آراز بی بی می‌گوید: «پمپ آب و آبگرمکن که در حیاط بود بعد از سیل سوخت و حالا نمی‌دانم چه کنم؟ مرد هم ندارم که دستم را بگیرد.»
او از پسرهای بزرگش می‌گوید که یکی ضایعات جمع می‌کند و دیگری سه ماه است تصادف کرده و خانه نشین است. به چند خانه دیگر در خیابان معلم که موقع سیل تا کمر در آب بود هم سر می‌زنم. در این محله خانه‌ها ترک‌های زیادی برداشته و وضعیت به وضوح خطرناک است.
بالاخره به خانه ابراهیم می‌رسیم. خانه نصفه نیمه‌ای که نشست زمین ترک‌های زیادی در کف و دیوارهایش ایجاد کرده. ابراهیم به کف خانه خیره می‌ماند و حرفی نمی‌زند. یاسین از هزینه‌ها و صرفه جویی‌های برادر بزرگتر برای ساختن خانه‌اش می‌گوید، از جان کندن ‌ها و تا نیمه شب در دریا ماندن‌ها و... تا بالاخره خودش به زبان می‌آید و می‌گوید: «خیلی برای خانه زحمت کشیدم ولی دیگر نمی‌شود کاری کرد؟ از کجا پول بیاورم؟» مرا به پشت خانه می‌برد تا سوراخ‌ها و شکاف‌های زیر دیواره و ستون را ببینیم: «رفته بودم دنبال بچه‌های گمیشان. همان‌هایی که قایق‌شان برگشت و شهید شدند. آن شب من هم در آب افتادم و بسختی خودم را نجات دادم اما کاش می‌مردم و این وضعیت را نمی‌دیدم.»
به چند خانه دیگر اطراف خانه یمرعلی سر می‌زنیم و آنجا هم وضعیت دست کمی از جاهای دیگر ندارد. مرد ماهیگیری که روی لبه بالکن نشسته دعوت می‌کند تا خانه‌اش را ببینیم و همان ابتدا با پا روی بالکن می‌کوبد و صدای پوکی کف در خانه می‌پیچد: «واقعاً نمی‌دانم الان که این طور است چند ماه دیگر که زمین خشک می‌شود، چه بلایی قرار است سرمان بیاید. خدا به ما رحم کند.»
6204/3091
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.