«اینجا ملتی از پس روزهای ناکامی و خستگی به " لحظه‌ای" دلبسته، به امیدی، به باقی مانده‌ای و از همین روست که این توپ به آغوش دروازه‌بان و از آنجا به همه ما ایرانیان وصل می‌شود.»


به گزارش جماران، سهند ایرانمهر در صفحه اینستاگرامی خود نوشت: اُهنری داستانی دارد به نام " آخرین برگ" روایت پیرمرد نقاشی که‌ نقش برگ درختی را بر دیوار روبروی پنجره یک دختر بیمار می‌کشد . بقای آن برگ از پی توفان، منشاء امید دخترک می‌شود برای مقاومت و زندگی.
به این توپ نگاه می‌کنم؛ چیزی است مثل همان آخرین برگ. در مقیاس عقل و اندیشه و در جغرافیایی به قاعده زمین مستطیل فوتبال شاید معنایش در حد گرفتن یک توپ و دفع گل باشد، در منطق آنکه خود را ، میراث خود را، اعتماد خود را و اصلا خودی خود را به تاراج و فنای سیلاب حوادث می‌بیند اما انگار حکم همان تک برگ باقی مانده را دارد.
همه‌مان چشم دوخته‌ایم به آن، نه از سر غفلت، نه از سر تخدیر افیون فوتبال نه از سر سرخوشی که از لبریزی شکست و استیصال و بخاطر تمنای دوباره برخاستن و در جستجوی امیدی هرچند کم سو و بهانه‌ای در حد متوقف کردن توپی که به حکمی ناعادلانه می‌خواهد سقف باقی‌مانده آرزوهایمان را هم بر سرمان آوار کند. حالا این سکون و سکینه دروازه‌بان بر مهاجم بیرحمی که در سینه او آرام گرفته را می‌فهمم. حالا می‌فهمم که این گرد سیال و توفنده که چون شیر شرزه به سودای گزند بر ماترک آرزوهایمان آمده بود چرا به محاذات قلب دروازه‌بان‌ آرام گرفته؟ حالا می‌فهمم یک اتفاق، یک اراده ولو برای توقف آخرین گلوله که تن هزاربار مجروح ملتی را نشانه گرفته است و به مقصد نرسیده٬ چقدر می‌تواند همه مردمان خسته از روز تفتیده و‌ پرهیاهو را به امیدی دلخوش کند.
اینجا کسی آخرین جرقه‌های بجامانده از مشعل آرزوهای برباد رفته ملتی را همچنان روشن نگه داشته است. اینجا ملتی از پس روزهای ناکامی و خستگی به " لحظه‌ای" دلبسته، به امیدی، به باقی مانده‌ای و از همین روست که این توپ به آغوش دروازه‌بان و از آنجا به همه ما ایرانیان وصل می‌شود. شادی می‌کنیم به بهانه فوتبال، برای زندگی اما. برای آغاز امید از جلوی دروازه‌ای که روزی هزار بار ریخته حالا اما کسی مانع فروریختن دوباره‌‌آن شده است، درست در لحظه‌ای که امید نمی‌رفت و در برابر کمان قدرتمند کمانداری که تیرش بر خطا نمی‌رود، ما امشب برای فوتبال شادی نکردیم ما از شادی باخبرشدن از توان حفظ ماترک آرزوهای‌مان٬ دست افشان شدیم:

انگار با تمام جهان وصل می شوم
در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل

حسین ‌منزوی

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.