از روزهای انقلاب که تعریف می کنند، دلت هوایی می شود و میخکوب میشوی پای تلویزیون و با دیدن تصاویر زمان انقلاب، افسوس میخوری بر نبودنت در آن روزها، روزهایی که یوم الله شدند، روزهای شعارهای رنگارنگ 'ای شاه خائن آواره گردی'، 'تا مرگ شاه خائن، نهضت ادامه دارد'... .
و تو مشتاقانه جمع و جور میشوی و از خانه بیرون میروی تا به مردم بپیوندی، شاید تجسمی در ذهنت بنشیند از آن روزها؛ چقدر شبیه است این 22 بهمن با 22 بهمن سال 57 در قاب تلویزیون. همه آمده اند پیر، جوان، نوجوان، زن و مرد.
'ایران ایران' در گوش الوند می پیچد و گویی همدان در رگبار مسلسل های سرما و یخبندان، از این ترانه انقلابی به وجد می آید و در زمستان شکوفه می دهد.
پرچم های سه گوش ایران بر فراز دست های الوندنشینان در هوا به رقص درمی آید و بهمنی از سبزی و طراوت شمال و سفیدی دماوند و سرخی خاک هرمز را یکجا بر سر و روی آدم های شهر می پاشد و حس زیبای میهن پرستی در دلها برمی انگیزد و تو با خود عهد میکنی که همیشه دوستش بداری همانگونه که مادرت را ... .
چشمانش از برق شادی می‌درخشد و به دنبال صدا و تصویرها از آغوش مادر به این سو و آن سو بیقراری می کند. او که به یمن قدمش در ماه پیروزی وطن 'بهمن' نام گرفته، چلچراغ خانه شده و بوسه گرم مادر بر گونه های سرد بهمنش می نشیند و در جمع 22 بهمنی ها غرق می شود.
پیرمرد فرفره فروش با یک بغل رنگی از فرفره های کاغذی در کنج میدان شهر ایستاده و بر زیبایی جشن پیروزی انقلاب می افزاید؛ از همان سال پیروزی انقلاب فرفره کاغذی می سازد و چرخ زندگی اش با همین فرفرها می چرخد. کودکان این شهر همبازی همیشگی فرفره هایش هستند. کاش باران نبارد!
پسر بچه ای بازیگوش پدرش را کشان کشان برای تماشا می آورد تا از پرچم های رنگی که بین جمعیت توزیع می شود بی نصیب نماند و خندان و شادمان از براورده شدن خواسته اش بردوش مهربان پدر جای می گیرد.
تندیس بوعلی سینا، باباطاهر و عین القضات هم زیر آسمان شهر لبخند می زنند. آنها بزرگان این شهر و دیارند و شاهدان خوبی بر دلاوری و رزم آوری فرزندان این خطه و حرف های زیادی در پس سکوت سرد و سنگی بر سینه دارند.
عکاسی هم با چند لنز آویزان از گردن و شانه اش مشتاقانه در پی شکار سوژه ای ناب برای امروز می گردد؛ عکاسی که می خواسته معلم بشود اما ثبت لحظه های دلدادگی از آموختن عشق برایش دلچسب تر است؛ او خوشحال است که معلم نشده!
گل سرخی بر کنج قاب عکسی روییده و دستانی لرزان محکم بر سینه می فشاردش و آرام اشک می‌ریزد. 'ننه علی' سی و چند سالی است که چشم براه جگرگوشه‌ ای است. فرزندی که با دل قرص و محکم به سرزمینی پر از مین و آسمانی گلوله باران فرستاد تا ایران به دست اجنبی نیفتد و حال در میان این جمعیت، گمشده اش را می جوید و با خود زمزمه می کند: بی فایده است مگر پیدا می شود کسی که می خواهد گمنام بماند ... .
خیابان پر از آدمهاست، جورواجور، هر کدام قصه ای و غصه ای دارند. اما هرچقدر هم غصه دار، باز هم برای زنده بودن وطن با هم یکجور می شوند و یکصدا فریاد می زنند 'در بهار آزادی جای شهدا خالی'.
و اینگونه در شادی و شیرینی 22 بهمن با هم شریک می شوند، تا بهمنی دیگر...
و پیرمرد فرفره فروش خوشحال تر از مردم شهر، آخرین فرفره را هم خودش در آسمان شهر رها می کند و محو چرخش فرفره می شود و با خود می اندیشد که چقدر فرفره ها در جشن 22 بهمن زیباتر می چرخند.
7527/2090
گزارش: زهرا زارعی** انتشاردهنده: سعید زارع کندجانی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.