یک فیلمساز جوان: همه‌چیز به تلاش خودمان بستگی دارد

قصیده گلمکانی، با اینکه فرزند هوشنگ گلمکانی است اما در تجربه ساخت چهار فیلم کوتاه و دو فیلم مستندش تلاش داشته تا خودش را از سایه اسم پدری که یکی از پدران مجله فیلم هم هست بیرون بکشد و تا اندازه بسیاری هم موفق بوده است.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، او که تا مقطع دکترا در فرانسه تحصیل کرده، حالا برای فیلم‌سازی به ایران بازگشته. با او به بهانه دریافت سیمرغ بهترین فیلم کوتاه جشنواره جهانی فجر برای فیلم «آگهی فروش» گفت‌وگویی کردیم که در ادامه می‌خوانید.

 در هر چهار فیلم کوتاه شما، با یک جور روان‌کاوی شخصیت‌ها مواجهیم. چرا رویکرد شما به سوژه‌هایتان روان‌کاوانه است؟

وقتی در ۱۸سالگی به فرانسه مهاجرت کردم، برایم خیلی جذاب بود که خیلی از آدم‌ها به روان‌شناس، روان‌پزشک و روان‌کاو مراجعه کرده و به‌راحتی درباره آن با دیگران صحبت می‌کنند. درحالی‌که همین موضوع در ایران تابو بود و هروقت هم کسی مشکلی داشت و به او مراجعه به روان‌شناس را پیشنهاد می‌کردم، می‌گفت من روانی نیستم! پیشنهادی برخورنده بود، مثل اینکه داری توهین می‌کنی. بعد از آن نسبت به این موضوع کنجکاو شدم، چندسالی نشست‌های با موضوعات روان‌شناسانه و روان‌کاوانه را دنبال کردم و به اهمیت آن در زندگی افراد و جامعه پی بردم و به‌تدریج این موضوع بخش جدانشدنی‌ام شد.

 در فیلمی که همین روزها در جشنواره جهانی فجر از شما به نمایش درآمد روی موضوع حساسی دست گذاشتید. اینکه مردی فتیشی دارد و آن سوژه شما شده است. درحالی‌که طرح چنین موضوعی احتمالا خوشایند خیلی‌ها از جمله خود فتیش‌ها نیست. نگران نمایش فیلم نبودید؟

نه نگران نبودم چون خیلی نکات را رعایت کردم. سوژه فیلم من به ظاهر مبتلایان به «فتیش کفش» هست ولی در اصل نمایش‌دهنده مسئله‌ای بزرگ‌تر است و آن «عدم امنیت» حتی در حریم خصوصی‌ آدم‌ها، به‌واسطه اینترنت و فضای مجازی است. البته تمام این موضوع‌ها در این فیلم در لفافه و به‌طور استعاری مطرح می‌شود، درست مانند اغلب فیلم‌های کشورمان.

 «فتیش کفش» سندرمی خاص و دور از ذهن در سینمای ایران است که شاید حتی خیلی‌ها با آن آشنا نباشند و برای اولین‌بار با این مورد مواجه شوند. چطور چنین ایده‌ای به ذهن‌تان رسید؟

اتفاقی مشابه آنچه در فیلم می‌بینم برایم رخ داد. وقتی سال پیش از فرانسه برگشتم و وسایلم را با خودم به خانه مادر و پدرم آوردم، متوجه شدم لوازم خانه‌مان بیش از حد زیاد شده است. تصمیم گرفتم بخشی از وسایل را از طریق یک سایت اینترنتی بفروشم. چند جفت کفش نو هم داشتم که برای فروش گذاشتم. خیلی راحت و بی‌دردسر چندتا از وسایل را فروختم اما درباره کفش‌ها اتفاق عجیبی افتاد. همه مشتری‌هایی که تماس می‌گرفتند مرد بودند. حتی یک‌بار مردی تماس گرفت که صدایش مثل آنتونی پرکینز در فیلم «روانی» هیچکاک می‌لرزید و می‌گفت کفش‌ها را برای خانمش می‌خواهد. اطلاعات عجیبی می‌خواست و می‌پرسید چندبار کفش‌ها پوشیده شده‌اند و چرا همه نو هستند! بلافاصله که تلفن را قطع کرد، متوجه شدم که او کفش‌ها را برای خودش می‌خواسته و تصمیم گرفتم فیلم‌نامه این ماجرا را بنویسم. پدرم گفت نمی‌توانی وگرنه تا حالا فیلم‌نامه‌هایت را خودت نوشته بودی. به‌ من برخورد و رفتم توی اتاقم نشستم و چندساعته آن را نوشتم که البته نسخه اولیه خیلی با آنچه امروز می‌بینیم فرق داشت ولی نهایتا نتیجه شد «آگهی فروش». البته فیلم‌نامه را آقای ارسیا تقوا هم خواندند، با یک روان‌کاو فرانسوی هم مشورت کردم و تحقیقاتی هم کردم که از نظر پزشکی غلط نداشته باشد. مثلا فهمیدم یک‌سری سایت توی فرانسه برای فتیش‌ها، کفش دست‌دوم می‌فروشند و با سرزدن به این سایت متوجه شدم که برای آنها هرچه کفش کهنه‌تر باشد ارزش بیشتری دارد.

 در دومین فیلم کوتاه‌تان «مراقبت از ژوناس» دو بچه خارجی سوژه شما هستند. چرا مسئله حسادت بین بچه بزرگ‌تر و کوچک‌تر به ذهن‌تان رسید؟

فیلم اولم را که ساختم همه گروه خیلی حرفه‌ای بودند و نتیجه خیلی شکیل و راضی‌کننده از آب درآمد اما هرکس می‌دید می‌گفت این طبیعی است که فیلمت خوب باشد چون همه عوامل از افراد مطرح سینما هستند و با پارتی‌بازی به تو کمک کرده‌اند فیلمت را بسازی. خیلی به من برخورد چون برایش بسیار زحمت کشیده بودم. برای همین می‌خواستم با «هیچ»، یک فیلم بسازم و آمدم بدون گروه و با وب‌کم کامپیوتر «مراقبت از ژوناس» را ساختم. دو بچه‌ای که در فیلم هستند، بچه‌های دوست صمیمی فرانسوی من‌اند. فکر کردم از رابطه این دو، با توجه به قابلیت‌هایی که دارند فیلم‌نامه‌ای بنویسم. دقت کردم و دیدم وقتی ژوناس که پسر بود به دنیا آمد، بچه بزرگ‌تر حسودی می‌کرد. فیلم‌نامه‌ای بر این اساس نوشتم اما دختر قهر کرد و آن را بازی نکرد ولی در نهایت این ایده نهایی یک‌شبه به ذهنم رسید. این موضوع که پدرومادرها بچه‌دار می‌شوند بی‌آنکه دلیلش را بدانند، بعد هم مراقبت درستی از آنها نمی‌کنند و مسئولیت مراقبت را گردن این و آن می‌اندازند برایم سؤال بود. همیشه فکر می‌کنم تکلیف این بچه‌ها چه می‌شود. چه فشارهایی به آنها می‌آید. بخش دیگری از ایده نیز این بود که با وجود تکنولوژی‌های امروزی، ما هم حواسمان هست و هم حواسمان نیست! در روان‌شناسی به آن حالت double blind  می‌گویند.  در فیلم می‌بینید که بچه کارتون می‌بیند و درعین‌حال از برادرش مراقبت می‌کند؛ او هم کارتون می‌بیند و هم نمی‌بیند. برای خود ما هم در زندگی روزمره و در میهمانی‌ها  یا همراه با دوستان اتفاق می‌افتد که موبایل دستمان هست، توی اینترنت و تلگرام می‌چرخیم و درعین‌حال با حاضران معاشرت می‌کنیم. این برای بزرگ‌سالان مشکل چندانی ایجاد نمی‌کند اما برای بچه‌هایی که در این وضعیت رشد می‌کنند اتفاقات روانی ناخوشایندی را رقم می‌زند. شبی که «ایدا»، دختربچه فیلم قهر کرد و حاضر نشد ایده اولیه من را بازی کند، ایده نهایی با ترکیبی از این موضوع‌ها به ذهنم آمد و فردای آن روز ایده دوم را با این کلیت جلوی دوربین بردم که نتیجه آن شد «مراقبت از ژوناس».

 فیلم اول شما «دعوت به چای» که خانم گلی امامی و نوید محمدزاده در آن بازی می‌کنند چطور شکل گرفت؟

مدتی بود ارتباط بین کسانی که اختلاف سنی خیلی زیادی دارند توجه مرا جلب کرده بود و دنبال دلایل روانی آن می‌گشتم. شاید به ارتباط دختران جوان با مردهای مسن عادت کرده بودیم ولی پسران جوان با زنان را کمتر. امیررضا کوهستانی که در آن زمان نمایش «سالگشتگی‌»اش اجرا می‌شد، به نظرم بهترین کسی بود که دیالوگ‌های دونفره‌ای که در ذهنم بود را می‌توانست بنویسد. با او صحبت کردم و ایده‌هایم را مطرح کردم و از او خواستم فیلم‌نامه‌ای بنویسد. خیلی هم لطف داشت و با حوصله همکاری کرد. البته ناگفته نماند که رها فریدی، دختر باذوقی که ایده‌پردازی فیلم را کرد هم بسیار به کلیت نتیجه کار کمک کرد. برای نقش زن هم دنبال یک زن شیک و درعین‌حال مقتدر بودم که وقتی به کاراکتر فکر کردم چهره خانم امامی در نظرم آمد. از ایشان خواهش کردم و با اصرار و پشتکار فراوان موفق شدم مجابشان کنم تا در فیلم بازی کنند. گویا قبل از این پیشنهاداتی داشتند و هرگز قبول نکرده بودند. حتی در فیلم «بیتا» قرار بوده به جای فرد دیگری بازی کنند که نپذیرفتند و البته تجربه شیرین کار با نوید محمدزاده را نباید فراموش کرد.

 درباره سومین فیلم‌تان «برزخ» هم که ماجرای تک‌تیراندازی عراقی و باقی‌مانده از هشت سال جنگ ایران و عراق و دیگر درگیری‌های نظامی در عراق است، توضیح دهید.

هنگام فیلم‌برداری «دختر» به کارگردانی آقای میرکریمی که من فیلم پشت‌صحنه‌اش را ساختم، در جنوب بودیم. رضا مسعودی از دستیاران آقای میرکریمی بودند که در گروه تلگرامی همه عوامل فیلم، مثل همه عوامل، عکس‌هایی می‌گرفتند و می‌فرستادند. عکس‌های ایشان خیلی خاص بودند و باعث شدند که نوع نگاه و سلیقه‌شان توجهم را جلب کند. یک روز هم که من سر فیلم‌برداری نبودم، ایشان از پشت صحنه کمی فیلم گرفته بودند و راش‌ها را برای من روی فلش ریختند و همراه راش‌ها چند داستان که خودشان نوشته بودند برایم کپی کردند. داستان‌ها را خواندم و پسندیدم و پرسیدم آیا فیلم‌نامه‌ای دارند که بسازم، گفتند نه اما ایده‌ای را با من مطرح کردند که نطفه «برزخ» از آن شکل گرفت. به نظرم فضای آن ایده به کارهای اکتای براهنی شبیه بود به‌همین‌خاطر از او خواستم تا فیلم‌نامه را بنویسد که البته فیلم‌نامه خیلی بهتر از آنچه ساخته شد، است. دلیلش هم شتاب در کار هنگام فیلم‌برداری و کمبود وقت و سختی فضای کاری و گریم سخت لوون هفتوان بود. به‌طور کلی دغدغه من مربوط می‌شد به اینکه چرا فکر می‌کنیم همه آدم‌ها با خلوص نیت محض به جنگ می‌روند. ممکن است برخی هم بالاجبار جنگیده باشند،  یا پس از جنگ به افسردگی و مشکلات دیگر رسیده باشند. ساخت این فیلم البته سخت‌ترین تجربه‌ای بود که داشتم، هم از نظر لوکیشن و گریم و هم کار با بازیگران ولی تجربه‌ام در «برزخ» و البته دو فیلم دیگرم که گروهی حرفه‌ای کنارم بودند بسیار به من آموخت. حضور عوامل حرفه‌ای در کار مانند آتلیه‌های خوب فیلم‌سازی است. مشخصا در «برزخ» نورپردازی پیمان شادمانفر خیلی به آن چیزی که می‌خواستم و در ذهن داشتم کمک کرد. یا صبوری لوون هفتوان هنگام فیلم‌برداری واقعا برایم تحسین‌برانگیز بود. به‌نظرم خیلی مهم است که یک فیلم‌ساز قبل از ساخت اولین فیلم بلندش، حتما با آدم‌های حرفه‌ای سینما، حداقل یک فیلم کوتاه بسازد چون مدیریت چنین گروهی به نسبت جوان‌هایی که در فیلم کوتاه فعالیت دارند  یا تازه‌کارترها تفاوت زیادی دارد. مناسبات سینمای حرفه‌ای کلا متفاوت بود و یادگرفتن آن بخشی از کارگردانی است.

 فیلم بلندتان را کی قرار است بسازید؟

فعلا نسخه اولیه فیلم‌نامه آن تمام شده و تا ساخت هنوز کار دارد. آنجا هم موضوع فضای روحی یک بچه است.

 اینکه شما امکان این را داشتید که از اولین فیلم کوتاه با عوامل شناخته‌شده و مطرح سینما مثل بهرام دهقانی، آتوسا قلمفرسایی، هایده صفی‌یاری، بهمن اردلان و... کار کنید آیا امکانی نیست که آن را وامدار پدرتان باشید؟ چون مسلما برای هرکسی که تصمیم می‌گیرد فیلم کوتاه بسازد این امکان فراهم نیست.

موافق نیستم چون خیلی از عوامل حرفه‌ای با کسانی که پدر و مادر مشهور ندارند هم همکاری می‌کنند. البته خیلی‌ها این نقد را به من داشتند که اگر فیلم‌هایت خوب شده هنر نکردی چون همه عواملت حرفه‌ای بودند. ولی خیلی فیلم‌های بدی هم در تاریخ سینما هستند که عوامل آن درجه‌یک بوده‌اند ولی کارگردان همه‌چیز را خراب کرده است. اسم نمی‌آورم ولی کمی فکر کنید خودتان اسم فیلم‌ها یادتان می‌آید. البته به‌خاطر همین نقدها رفتم و «مراقبت از ژوناس» را با هیچی ساختم تا به خودم و دیگران ثابت کنم که فقط عوامل نیستند که فیلم را می‌سازند و من هم بخشی از آن هستم! مانی حقیقی چند سال پیش مطلبی در شماره ۴۶۳ مجله فیلم با عنوان «چه‌گونه در ایران فیلم مستقل بسازیم و دیوانه نشویم» نوشته بود که بسیار برایم راهگشا شد. ده فرمان برای جوانان فیلم‌ساز هم به‌عنوان راه‌حل داده بود. در یکی از آن ده فرمان نوشته بود که وقتی فیلم اولش را ساخته همه عوامل حرفه‌ای بودند و خیلی‌ها نقد کردند این به خاطر آشناهایی بوده که به سبب ارتباطات خانواده‌اش داشته. ولی او این‌طور پاسخ داده بود که وقتی پروژه هیجان‌انگیزی داشته باشی همه جذب می‌شوند مخصوصا آدم‌های حرفه‌ای! چون آن‌قدر کار تکراری انجام داده‌اند که  ایده خوب و جذاب به وجدشان می‌آورد و چون خیلی‌هایشان هم دغدغه مالی ندارند، حاضرند برای یک جوان علاقه‌مند وقت بگذارند. باز می‌گویم  فقط فرزندان سینمایی‌ها نیستند که به‌واسطه‌ خانواده‌شان با حرفه‌ای‌ها کار می‌کنند، در سال‌های اخیر خیلی‌ها با جوان‌های فیلم‌ساز همکاری کرده‌اند. مثلا در جشنواره حسنات اخیر دیدم جوانی بیست‌وچندساله فیلم خیلی خوبی ساخته بود که اغلب عواملش هم حرفه‌ای بودند. اتفاقا در نشست خبری کسی پرسید چقدر به این عوامل پول دادی و گفت هیچ دستمزدی ندادم و همه همدل و همیارم بودند. دقیقا هم همین‌طور است چون اغلب با فضای مالی سینمای کوتاه آشنا هستند و واقعا بی‌چشمداشت همراهی می‌کنند. من هنگام ساخت فیلم اولم با اینکه بچه پدرم هستم، همکاران سینمایی کیفیت کار من را نمی‌شناختند! آدم‌ها هرچقدر هم که از بچگی تو را بشناسند آبروی خودشان را بیشتر دوست دارند. برای فیلم اول انرژی زیادی گذاشتم تا افراد را مجاب کنم و خیلی‌ها نه گفتند. اما کسانی بله گفتند و همراه شدند مثلا خانم صفی‌یاری که با علاقه و محبت همراهی کردند. دلیلش هم ساده بود چون ایشان مستند نمایش‌داده‌نشده‌‌ام «سیب‌های درخت آلو» را دیده بودند. کارهای بعدی‌ام راحت‌تر بود چون بسیاری کارهایم را دیده بودند و با بسیاری از عوامل هنگام ساخت پشت‌صحنه‌ها آشنا شده بودم. ملک‌جهان خزاعی چون پسرش فیلم‌ساز است سر همین موضوع سایه اسم پدر یا مادر مشهور بر کار فرزند نصیحتی کرد که هیچ‌گاه فراموش نکردم. گفت یادت باشد اسم پدرت حکم «یک کلید» برای توست و به تو دسترسی به خیلی چیزها می‌دهد اما با ندانم‌کاری‌ها، احتمال می‌رود حرفه‌ای‌ها کلید را از تو بگیرند و دیگر تو را به محفل‌های کاری خود راه ندهند، پس حواست بسیار به کیفیت کار و رفتار حرفه‌ای‌ات باشد. در حال توجیه این نیستم که نام پدرم سودی برایم نداشته ولی مهم‌ترین فایده‌ فرزند او و مادرم فروغ بودن این است که با تربیت‌شان، یک آزادی فکری و جهان‌بینی از کودکی به من هدیه دادند. این را هر پدر و مادر خوبی می‌تواند برای فرزندش داشته باشد و نیازی نیست حتما مشهور  یا ثروتمند باشد  و البته با قطعیت می‌گویم که مهم‌ترین نکته برای به هدف‌رسیدن، تلاش خود آدم است.

 

دیدگاه تان را بنویسید