گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

در گفت و گو با جماران؛

غلامعلی رجایی مطرح کرد؛ روایتی جذاب از سال های حضور هاشمی در کنار امام

غلامعلی رجایی مشاور آیت الله هاشمی یار دیرین امام به بیان برخی خاطرات آیت الله از روزهایی که همراه امام بودند پرداخت.

پایگاه خبری جماران: به مناسبت اولین سالگرد ارتحال آیت الله هاشمی گفت و گویی را با مشاور ایشان ترتیب داده ایم. 

غلامعلی رجایی در این گفت و گو معتقد است که آیت الله هاشمی به دلیل روحیات شخصی اش هیچگاه رابطه مرید و مرادی با کسی نداشته است ولی در رابطه با امام اینگونه نبوده است و رابطه مرید و مرادی بین ایشان و امام برقرار بوده است.

در ادامه مشروح گفت وگو با غلامعلی رجایی را از نظر می گذرانید:

آقای رجایی! ارتباط با امام خمینی از بخش های مهم خاطرات  آیت الله هاشمی رفسنجانی است. ما در خاطرات سال های 1360 تا 68 در اغلب ایام شاهد این ارتباط هستیم. با توجه به کار تحقیقی حضرتعالی روی این خاطرات، نوع روابط یاد شده را چگونه دیدید؟

 

من یک کار تحقیقی در مورد آثار آقای هاشمی از سال 60 تا 68 کرده ام و به کمک یک تیم خط به خط این آثار را مطالعه کردیم و الآن انبوهی فیش است. من بر اساس آنها چهار تا پنج جلد کتاب طراحی کردم؛ و اکنون اگر کسی بخواهد ببیند که امام و آقای هاشمی چه کنشی با یکدیگر داشته اند یا فرمانده جنگ که آیت الله هاشمی باشد چه کنشی داشته باید این کتاب ها را بخواند.

لا بلای همه خاطرات مسائل جنگ، امام و اداره کشور آمده است. من یک سری از سرفصل های مهم را استخراج کرده ام که یک جلد آن سیره شخصی ایشان است، مثلا: ورزش کردن، راه رفتن، مطالعه کردن و مسافرت ها و هرچه که هست. این هم چیز خوبی خواهد شد که نشان می دهد آقای هاشمی آدم بسیار پر مطالعه ای بوده است و تقریبا روزی نبوده که چند کتاب را نخواند.

بیشتر در چه زمینه ای بوده اند؟

زمینه های مختلفی را مطالعه می کرد. البته هر کتابی آقای هاشمی را جذب نمی کرد. من اسم خاصی یادم نیست ولی یادم هست که کتاب هایی را کنار میزش گذاشته بود و بین ملاقات ها این کتاب ها را ورق می زد.

بیشتر تاریخی بود؟

تاریخی، علوم انسانی و راجع به مسئولیت های کشور مثل مسائل آب بود. یکی از اتاق های کوچک منزل ایشان کتابخانه بود که عکس آن هم هست.

یک جلد دیگر این کتاب به ارتباط امام و آقای هاشمی اختصاص دارد؛ که من به ذهنم رسید، چون حاج احمد آقا هم به طریقی باب امام است، دفتر امام را اداره می کند و رابط امام با مسئولین مملکت است، رابطه هاشمی و احمد آقا را هم در این تحقیق ببینم. الآن این کار را تمام کرده ام و دارم کار را نهایی می کنم که شاید برای نمایشگاه کتاب اردیبهشت سال آینده برسانم.

مهم تر از این فیش ها استنباط این فیش ها است که چه کنش هایی را کشف می کنیم. مثلا من نزدیک به سی و چهار پنج کنش بین امام و هاشمی کشف، تحلیل و به فیش مستند کرده ام. حاج احمد آقا را ما تا سال 1373، یعنی پنج سال بعد از امام، باید بیاوریم.

بقیه کنش ها از سال 27 تا 60 را جمع آوری نکرده اید؟

نه؛ چون خاطره نشده است. مبنای من خاطره ها و روزنوشته های ایشان است. قبل از آن خاطرات دوران پیروزی است که نوشته شده و ایشان تأیید کرده است.

من بعضی از کنش های امام با آقای هاشمی را می گویم. اولا این را بگویم که خود آقای هاشمی، در جلسه ای که من بودم می گفتند که سال 1327 وارد قم شدم؛ یعنی از 14 سالگی با امام آشنا شده بودند. تصادفا در کوچه ای مستقر می شوند که اخوان مرعشی مستقر هستند و رفت و آمد امام به درس و حرم یا مسجد سلماسی را هم مسیر بودند. در خانه اخوان مرعشی تقریبا نزدیک خانه امام باز می شد.

تحولات زندگی آیت الله هاشمی را از خودشان هم پرسیدم، چون مصاحبه ای در مورد نوجوانی ایشان کردم که در کتاب «در آینه» هم آمده، گفتم چه تحولاتی در زندگی شما ایجاد شده است؟ گفتند: «مهمترین تحول زندگی من اول آشنایی با قرآن، تحت تأثیر تربیت پدر و بعد آشنایی با حضرت امام بود. من پدرم را دوست داشتم ولی امام را هم دوست داشتم.» شاید تعبیر این بود که امام را بیشتر دوست داشتم.

ایشان می گویند از اول که امام را دیدم خیلی برای من جذابیت داشت؛ به همین دلیل تلاش کردم با حاج آقا مصطفی صمیمی شوم تا از آن طریق با امام ارتباط قوی پیدا کنم. از این مقطع چیزی به شما گفته بودند؟

من از این مقطع چیزی از ایشان نقل نکرده ام و حتی در خاطرات ایشان ندیدم.

خودشان هم به شما نگفتند؟

نه؛ چیزی در این زمینه نگفتند و ارتباطشان با حاج آقا مصطفی را من حتی یک مورد هم نشنیدم؛ الاّ سفر به نجف که خودشان گفتند.

بر مبنای این خاطرات آیا می توانید بگویید که زاویه و نوع نگاه شخصی هاشمی به امام چه بود؟

امام برای آقای هاشمی یک مرجع و یک فقیه نبود. آقای هاشمی به دلیل روحیات شخصی رابطه مرید و مرادی با کسی نداشت. ولی من می توانم از صحبت های ایشان استنباط کنم که با امام رابطه مرید مرادی داشتند. مثلا من فیشی دارم که ایشان گفته «از من خواسته اند پیشانی امام را ببوسم؛ فرص خوبی است چون ایشان را خیلی دوست دارم».

من اول بعد عاطفی ایشان و امام را اشاره می کنم. ایشان در چند فیش که من دارم، مثلا سال 60 یا 64، تعبیر ایشان این است که امام گفتند وقتی شما سفر می روید تا بر می گردید من دلهره و اضطراب دارم. معروف است که امام دلهره و اضطراب نداشتند. این عین تعبیر است که مثلا گفته اند: «ساعت 11 خدمت امام رسیدم و امام با نقل جمله ای از چرچیل گفتند که هواپیما پس از اینکه انسان از آن پیاده شود مرکب خوبی است! بعد می گویند که تا زمان مراجعت شما از سفر زیاد دلهره دارم. گفتم امنیت نسبی وجود دارد نگران نباشید.» تعبیر امام این است که تا لاستیک چرخ هواپیمای شما به زمین ننشیند من اضطراب دارم و به دفتر گفته بود وقتی ایشان بر می گردد، خبر کنید.

من در سفری که چند ماه پیش به  روستای نوق، روستای آقای هاشمی داشتم، آقای محمدعلی انصاری نقل کردند که امام به ما گفتند وقتی شیخ اکبر از سفر آمد به من بگویید تا نذری که کردم را قربانی کنم. چند نکته دیگر هم در سخنرانی آقای انصاری بود از جمله اینکه امام گفته بودند، ایشان کنار من مستقر شود(کنار منزل امام در جماران مستقر شوند).

«از منزل امام تلفن شد و برای روز شنبه قرار ملاقات با امام گذارده اند. امام را خیلی دوست دارم، از خبر ملاقات خوشحال شدم. در جبهه و بیمارستان خیلی ها از من خواسته اند، صورت امام را از طرف آنها ببوسم، إن شاء الله می بوسم، بهانه خوبی است». یا مثلا سال 64 می گویند: «برای گزارش نتایج سفر به زیارت امام رفتم. امام اظهار خوشحالی کردند و فرمودند سفرهای شما خوب است ولی تا هواپیما در تهران ننشسته از نظر امنیت اضطراب دارند.»

بحث اول بعد عاطفی است که آدم می بیند وقتی لحظات آخر به بالین امام می آید پیشانی امام را به طرز خاصی می بوسد. ایشان دست بوسی نمی کرد؛ به رغم این ارادت، اعتقادی نداشت و اجازه هم نمی داد کسی دستش را ببوسد. من در پنج سالی که خدمتشان بودم شاید یکی را دیدم و آن هم غافلگیر شد. بقیه موارد دستش را به عقب می کشید و حتی گاهی اوقات به شوخی می گفت که عوام هستید؛ چرا این کار را می کنید؟

کنش اول بین این دو شخصیت این است که امام جایگاه ویژه ای برای ایشان قائل بود. گاهی بحث نظارت و داوری در امور سخت و صعب کشور را به ایشان واگذار می کند. این را خودشان ذکر کردند و من چند نمونه ذکر می کنم. مثلا در سال 64 می گوید «فضل الله محلاتی آمد. گزارش وضع لبنان را داد و خبر اینکه امام در مورد بعضی مسائل خارجی مسأله را به نظر من محول کرده اند و همچنین در امور شرعی مسائل سیاسی». یعنی امام یک نگاه فقهی و اجتهادی به آقای هاشمی دارد. در ادامه می گویند: «آقای رفیق دوست آمد و درباره گرفتن باغ بزرگ اقدسیه از بنیاد مستضعفان برای سپاه که از بهایی ها گرفته اند، کمک خواست. امام آن را مشروط به نظر موافق من کرده اند»سال 64 آقای رفسنجانی چه کاره است؟ رئیس مجلس است ولی مسائل سیاست خارجی و بحث فقاهتی باغ بهایی ها را امام به ایشان ارجاع می دهند.

در همین رابطه، در سال 64  مقطعی داریم که ما می دانیم بین رئیس جمهور وقت و نخست وزیر بر سر انتخاب وزیران اختلاف جدی است. رئیس جمهور وقت می خواهد آقای دکتر ولایتی را بگذارد و فرمانده وقت سپاه می گوید که اگر مهندس موسوی عوض شود در سرنوشت جنگ تأثیر دارد. امام چون به اولویت مسأله جنگ معتقد بودند، گفته بودند که من نظرم را می دهم. «شب با آقای خامنه ای مذاکره داشتیم. ایشان گفت که در ملاقات امروز با امام، دستور داده اند در صورتی که بر سر وزراء با آقای [میرحسین] موسوی به توافق نرسند، رأی دو نفر از سه نفر، من و احمد آقا و آقای [موسوی] اردبیلی حاکم باشد». باز اینجا امام به ایشان نقش داوری می دهد. بعد می گوید «الحمدلله مشکل هیأت دولت حل شد، ولی این داوری برای من مشکل است».

در خصوص مساله جنگ روابط آنها بر اساس چه ترتیباتی بود؟

امام، آقای هاشمی را فرمانده جنگ کرده بودند، که خود این نکته مهمی است که چرا با وجود رئیس جمهور که رئیس شورای عالی دفاع است، ایشان فرمانده جنگ می شود؟ آقای هاشمی دو نکته گفتند. یک نکته اینکه رئیس جمهور وقت بر اثر ترور مجروح شده بودند و امور اجرایی کشور را هم در دست داشتند. ولی در بعضی از خاطراتشان هم گفته اند که چون ایشان با سپاه مشکل داشت. من این را در همایشی هم گفتم که امام سعی می کرده اختلافی پیش نیاید. مثلا سال 61 گفته اند: «تمام وقت منزل بودم؛ احمد آقا آمد و از امام پیغام آورد که به اختلافات بین عقیدتی سیاسی و فرماندهان نظامی رسیدگی کنم و بر پرونده آقای صادق طباطبایی در دادگاه انقلاب ارتش در مورد خریدهای اسلحه در گذشته نظارت نمایم». اینجا نکته ای که وجود دارد این است که حضرت امام، بعضی مواردی که به شکلی به بیت خودشان مرتبط می شد را، مثلا صادق طباطبایی برادر همسرحاج احمد آقا که در یک پرونده خرید اسلحه کارش به دادگاه کشیده می شود؛ به آیت الله هاشمی می گوید که شما قضاوت کنید. آقای هاشمی شأن قضایی ندارد؛ نه رئیس قوه قضائیه است و نه رئیس دیوان عالی کشور است، ولی امام می گوید که بر پرونده ایشان نظارت کند.

مثلا یک مورد دیگر هست که سال 62 می گوید: «احمد آقا آمد و از تردید امام در مورد اظهار تحسین و روابط با شوروی اطلاع داد. گفت امام فرموده اند که درباره محاکمه آقای صادق طباطبایی، نظارت کامل کنم که افراطی ها بی جهت محکوم نکنند و ظلم نشود. حق اجرا شود. به دادستان کل کشور هم پیغام داده ام».

دو سه نکته دیگر می گویم و بعد نتیجه خودم را می گویم؛ که به خود ایشان هم گفته ام. یک جایی زمین های برادر امام را می گیرند و بنا است پس بدهند و پس نمی دهند و ایشان عصبانی می شود؛ آقای هاشمی مأمور می شود که در این قضیه دخالت کند و این قضیه را با قوه قضائیه حل کند. در رابطه با ادغام وزارتخانه های سپاه و دفاع یکی از بحث های جدی دوره آخر جنگ یکی شدن اینها است؛ چون وزارت سپاه و وزارت دفاع با هم موازی بودند. امام ادغام یا عدم ادغام آنها را به نظر آقای هاشمی موکول می کند. سال 68 ماه های آخر عمر ایشان است. می گویند «به جلسه یکشنبه نمایندگان رفتم. درباره ترجیح ادغام وزاتخانه های سپاه و دفاع با آنها صحبت کردم. خبر دادم که اخیرا فرماندهان ارتش به امام نامه نوشته اند که امام مانع ادغام شوند». یعنی ارتش مخالف ادغام است. «امام جواب داده اند این مسائل به آقای هاشمی مربوط است». با اینکه آخر جنگ دیگر آقای هاشمی مسئولیتی در این رابطه ندارد.

باز در همین رابطه: «آقایان رفیق دوست و شمخانی و افشار آمدند. برای بودجه سپاه کمک خواستند و نظر موافق مرا در تحویل باغ سفیدتپه بهایی ها از بنیاد مستضعفان به سپاه گرفتند؛ امام موکول به نظر من کرده اند».

کنش دیگر این است که امام بعضی از پیام های مهم را حتی به آیت الله منتظری، که سمت استادی به آقای هاشمی دارند، نمی گویند و به آقای هاشمی واگذار می کنند که امر عجیبی است. هاشمی در خاطرات سال 62  می نویسد: «شب با سران قوا مهمان احمد آقا بودیم، امام هم در جلسه شرکت کردند. بیشتر صحبت ها درباره جنگ بود و امام از نامه آقای منتظری که وضع جنگ را بد ترسیم کرده بودند گله داشتند». آقای منتظری پیامی می دهد و مقداری نظرات منفی راجع به جنگ می دهند. در ادامه آقای هاشمی می نویسند که «قرار شد من به ایشان تذکر دهم». یعنی تذکر امام در مورد اینکه چرا آقای منتظری چنین موضعی گرفته را به آقای هاشمی واگذار می کنند.

اگر از موضوع جنگ بیرون بیاییم سایر شئون ایشان نزد امام را چگونه دیدید؟

گاهی نظر آقای هاشمی نظر تعدیلی است. این هم نکته بسیار مهمی است. در سال 60 سید حسین خمینی در مشهد صحبتی می کند که امام بسیار عصبانی می شود؛ دستور می دهد که ایشان را دستگیر کنند و تحت الحفظ مسلح به تهران بیاورند. آقای هاشمی دخالت می کند و می گوید چرا ما این کار را کنیم؟ بگوییم خودش به تهران بیاید و خودش را معرفی کند. جلسه ای گذاشته می شود «ظهر احمد آقا خمینی و آقای صانعی ناهار مهمان من بودند. در مورد حسین آقای خمینی و صحبت های مشهد بحث شد. باید به هر نحو که شده سعی کنیم محفوظ بماند. برخورد را صلاح ندانستیم و راه ارشاد را پیشنهاد کردیم». اینجا می خواهم بگویم که یکی از کنش های آقای هاشمی این است که سعی می کند بعضی از تصمیمات را تعدیل کند.

کنش دیگر این است که گاهی آقای هاشمی به امام می گوید شما بعضی از مسائل را تا خودتان زنده هستید باید دخالت و حل کنید؛ چون بعد از شما کسی نمی تواند آنها را حل کند. مثلا یک موردش این است که سال 66 می نویسد: «درباره نامه ای که دو سه روز پیش خدمتشان فرستاده بودم صحبت کردم. امام از ابراز نظر واقعی شان در مورد ارتش و سپاه و همچنین از اقدام به تغییر قانون اساسی نگرانند، با اینکه قبول دارند، روزی بالأخره باید تمام شود. من تأکید کردم که این کار لازم را غیر از ایشان، کسی نمی تواند بدون عوارض سوء انجام دهد. به نظرم آمد که امکان اقدام امام وجود دارد؛ باید تعقیب کنیم». یعنی آقای هاشمی تشخیص می دهد که امام باید این کار را انجام دهد. ایشان می گوید امام نگرانی دارد و ما باید دنبال کنیم که این نگرانی برطرف شود.

یکی دیگر از کنش های آقای هاشمی، که مفصل است، این است که امام را به عنوان یک فقیه حکومتی و حاکم می بیند و سعی می کند استفتائاتی از امام داشته باشد که به نظر من الآن بسیار راهگشا است. من فصلی را به استفتائات آقای هاشمی از امام اختصاص داده ام. شاید جامعه خیلی نداند که آقای هاشمی در باب استفتاء هم با امام مکاتباتی کرده اند؛ که سابقه همه اینها در دفتر امام محفوظ است. چون حضرت امام هم زیر آن را می نوشتند. از جمله استفتائاتی که ایشان کردند این است که در سال 60 «خدمت امام رفتم و سؤالی در مورد پیوند چشم کردم. دکتر سجادی، متخصص پیوند قرنیه چشم از آمریکا آمده، می پرسد که برداشتن چشم انسان های در حال مرگ و پیوند آن به انسان های دیگر، جایز است یا نه. امام منع نکردند، ولی مایل نبودند تجویز آن هم، به ایشان منتسب شود. ایراد اگر باشد، از جهت لزوم دفن اجزاء بدن میت و یا عدم جواز تنکیل مسلمان است» به هر حال یکی از شئونات این است که امام را به عنوان یک فقیه می بیند و از ایشان استفتاء می کند و استفتائات را به کار می گیرد.

گاهی ایشان در مقام یک مشاور به امام می گوید که چرا شما کم با مردم حرف می زنید؟ بیشتر با مردم حرف بزنید که اقلا دو بار من این را دیده ام. مثلا می گویند «نزدیک ظهر، برای احوال پرسی خدمت امام رفتم. در مورد شورای عالی فرهنگ هم صحبت کردم که به جای ستاد انقلاب فرهنگی عمل می کند؛ [آقای ایرج فاضل] وزیر علوم از آن ناراضی است. راجع به جواز نرخ گذاری دولت [روی کالا و خدمات] پرسیدم که فتوای ایشان حکم اولی است یا ثانوی؛ کمیسیون بازرگانی [مجلس به این حکم] نیاز دارد. فرمودند ثانوی است و قرار شد بنویسند. از جنگ هم گزارش دادم و ایشان بر ضرورت تقویت امکانات فنی صدا و سیما، برای جلوگیری از خرابکاری کشورهای همسایه در ارتباطات، تأکید فرمودند. از ایشان خواستم که بیشتر با مردم حرف بزند...».

موردی که خیلی عجیب و کمتر گفته شده این است که ایشان سال 63 می نویسد: «به زیارت امام رفتم. مدت زیادی خدمتشان در اندرون نشستم. تمایل به انزوا در امام پیدا شده است. تأکید کردم که لازم است بیشتر با مردم حرف بزنند؛ احتمال کناره گیری کامل را مطرح کردند». این گفته نشده که امام سال 63 انزوا و احتمال کناره گیری را مطرح می کنند. آقای هاشمی در ادامه نوشته است «درخواست کردم که دیگر نفرمایند و مصلحت نیست و قبول کردند» این سطح ارتباط آقای هاشمی با امام را نشان می دهد که امام به ایشان می گوید می خواهم کناره گیری کنم و ایشان می گوید مصلحت نیست.

در مورد این موضوع در بخش های دیگر خاطرات امام اشاره ای نشده است؟

نه؛ هیچ اشاره ای نشده است.

آقای هاشمی موضوعات در جای دیگری از خاطرات  می گوید:«پیش از ظهر احمد آقا آمد و سلام محبت امام را ابلاغ کرد. نامه ای خدمت امام نوشتم مبنی بر ضرورت حل بعضی از مشکلات که غیر از ایشان، کسی نمی تواند آنها را حل کند».

مجموع این کنش ها در چه فضاها و شرایطی بوده است؟

آقای هاشمی چند کنش با امام داشتند که یکی از آنها ملاقات دو به دو و گاهی در حضور سران قوا بود. کنش بعدی این است که گاهی مکاتبه می کردند و نظرات مشورتی را به امام می دادند و گاهی امام چیزی می فرستادند و ایشان پاسخ می دادند؛ که رابط آنها حاج احمد آقا بود. در یادداشت های آقای هاشمی هست که احمد آقا روزی سه بار در منزل ایشان رفت و آمد می کرده است؛ گاهی سرزده و بدون وقت قبلی که اهمیت موضوع را می رساند.

به هر حال نکته مهم فیشی که الآن می خوانم این است که آقای هاشمی آینده کشور و نظام را پس از انقلاب رصد کرده و تنگناها و موانع را تشخیص و تذکر می داده است که تا به فوت حضرت امام برسیم باید این کارها را خود ایشان انجام می داده است. ببینید که این موضوعات چقدر مهم است. نامه می نویسند؛ مبنی بر ضرورت حل بعضی از مشکلات که غیر از ایشان کسی نمی تواند آنها را حل کند. مثلا اصلاح قانون اساسی پیشنهاد آقای هاشمی بود که در سال 68 بسیار راهگشا بود و مشکل را حل کرد.

ممکن است این موضوعی باشد که مجموعه مسئولین به اجماع رسیده باشند.

آقای هاشمی می گوید که من پیشنهاد کردم. اینجا صریحا در ادامه آن مطلب موضوعات را می گوید که اولین آنها اصلاح قانون اساسی است. «تعداد نمایندگان، گزارش مذاکرات مجلس، ترکیب شورای نگهبان، مدیریت قوه قضائیه، سنت های دست و پاگیر شرعی و عرفی بی اساس، تعدیل سیاست خارجی و مشکل ارتش و سپاه و سیاست خارجی و افراط کاری ها به نام دین و انقلاب» موارد دیگری است که در آن نامه آقای هاشمی به امام مطرح شده است.

ایشان یک نقش رصد موضوعات کشور و آینده نگری دارد. گاهی حتی خیلی راحت، مثلا در سال 63 چند بار تکرار شده که امام در رابطه با جشنی با مردم و مسئولین ملاقات عمومی دارند، می گویند «تکیه صحبت های امام بر کوبیدن مخالفان و اخلالگران در جنگ بود. تصور می شود که ایشان بیش از حد لازم به این موضوع پرداختند که احتمالا مورد سوء استفاده دشمنان واقع می شود و جریان مخالف جنگ را بزرگ می کند». گاهی می گوید امام صحبت کردند و مطلب مهمی نداشتند. خیلی راحت و لطیف این نقد را هم دارد.

یکی دیگر از کنش های امام و آقای هاشمی این است که گاهی امام در مجلس عمومی می نشیند و می گوید که آقای هاشمی صحبت کند. از جمله در سال 66 نوشته اند «از دفتر امام تلفن کردند و گفتند برای صحبت در مراسم زیارت عید [مبعث] امام بروم. قرار بود امام صحبت نکنند و من به جای ایشان صحبت کنم. خدمت امام رفتم. قرار شد خودشان صحبت کوتاهی بفرمایند».

جا دارد یک کنش جدید را مطرح کنم که یکی از نقش های آقای هاشمی نقش وساطتی ایشان است. مثلا آقای واعظ طبسی به ایشان می گوید که نوع برخورد دفتر امام  با من به نوعی است که من تضعیف می شوم. بعد می گوید که قرار شد من با دفتر صحبت کنم تا ایشان تضعیف نشود.

باز یکی از نکات مهم این است که تصمیم گرفته می شود سران کودتای نوژه اعدام شوند و صادق قطب زاده در این رابطه دستگیر و اعدام می شود. آقای هاشمی می گوید (سال 61) «در ملاقاتی که بودم، ناهار مهمان احمد آقا بودیم. عصر هنگام رفتن، امام را در صحن حیاط دیدیم. سرپایی صحبت کردیم. من پیشنهاد عفو متهمان کودتا از جمله قطب زاده را دادم». این یک نگاه لطیف، رحمانی است.

از دیگر کنش های این دست امام دخالت در نحوه عزل آیت الله منتظری است. امام همان شب دستور می دهند که بخشنامه شود و عکس های ایشان در وزارت کشور، فرمانداری و بخشداری پایین بیاید و اطلاعیه هم صادر و از صدا و سیما هم خوانده شود. آقای هاشمی می گوید این جوری ایشان را نابود می کنیم. چرا می خواهید انقدر تند با ایشان برخورد کنید؟ امام قانع نمی شوند و ایشان گریه می کند و از محضر امام بیرون می رود.

مواردی از سال 68 را من ویژه آورده ام. چون چند بحث دارد، از جمله وصیت نامه امام، قانون اساسی و آیت الله منتظری. ایشان می گوید: «به دفتر امام رفتم و با احمد آقا مذاکره کردیم. خبر داد که امروز نامه ای از آقای منتظری به امام رسیده که نوعی عذرخواهی است و اعلام کرده که از این به بعد، نظر امام را بر نظر خودشان مقدم خواهند داشت. این نامه کمی از خشم امام کاسته است، ولی هنوز امام بر روی نظر خود هستند و فقط با دادن مهلت بیشتر، ممکن است موافقت کنند. پس از مذاکره زیاد، باز هم به این نتیجه رسیدیم؛ حتی الامکان باید از وقوع آن جلوگیری شود. ولی احتمال قبول امام ضعیف است». یعنی دارند در این قضیه کاری می کنند که ضربه کمتری به آیت الله منتظری بخورد.

در این بحث آقای منتظری که اخیرا هم داغ شده اشاره می شود که ایشان امام را از انتشار نامه شش فروردین منصرف می کنند.

بله. بعد از آن حاج عیسی جعفری سحر به درب خانه ایشان می رود و می گوید امام گفته من دیدم ناراحت رفتی خواستم اطمینان دهم که این نامه را به رادیو و تلویزیون نمی دهیم.

جالب است که رهبر کاریزماتیکی مثل امام برای آقای هاشمی چنین شأن مشاوره و تصمیم سازی قائل هست که حتی در امور کلان برای اینکه دل ایشان را نشکند از یک تصمیم منصرف شود.

به هر حال آقای هاشمی برای امام یک آدم عادی نبود. من به آقای هاشمی گفتم تمام خاطرات هشت سال شما را خوانده ام. تلقی من این است که در زمان امام شما کشور را اداره می کردید.

 شما دیدید که امام از طریق ایشان به آیت الله منتظری پیغام می داد. مشکل زمین های برادر امام، پرونده صادق طباطبایی و مشکل سید حسین خمینی را ایشان دخالت می کند. فرماندهی جنگ را امام به ایشان محول می کند و نکات متعددی که در اداره کشور می بینید. مثلا ایشان با امام ملاقات می کند و از امام برای راه اندازه پروژه مترو پول می گیرد.

همچنین دیگرانی که به هر دلیل به مشکل بر می خورد پیش هاشمی می آیند. مثلا روزنامه اطلاعات توقیف می شود و آقای دعایی با اشک و گریه می آید و می گوید که شما دخالت کنید؛ امام روزنامه را توقیف کرده و این برای آبروی روزنامه خوب نیست. ایشان وساطت می کند که البته وساطتش به جایی هم نمی رسد. ولی غالبا وساطت ایشان پذیرفته می شده است.

یعنی اگر شما بی طرفانه این هشت سال را بخوانید می بینید که در امور سیاست خارجی، سیاست داخلی و جنگ نقش داشته اند. حتی یکی از کنش هایی که من در کتابم آورده ام این است که ایشان تعیین می کنند که این هفته چه کسی نماز جمعه تهران را بخواند؛ با اینکه ایشان امام جمعه اصلی تهران نیست و امام جمعه موقت است. این شأن را امام به ایشان می دهد.

مثلا آقای واعط طبسی به ایشان مراجعه می کند، از کسانی است که سابقه سیاسی او در مشهد از رهبری فعلی بیشتر است، ایشان و آقای سید عبدالکریم هاشمی نژاد پیشتازان امر مبارزه در خراسان بودند و تولیت آستان قدس را پیدا کردند، می آیند پیش آقای هاشمی و گله می کنند، عده ای قبل از اینکه پیش امام بروند پیش هاشمی می آیند و عده ای هم بعد از ملاقات با امام پیش هاشمی می آیند که ما چه گفتیم. حتی یکی از کنش ها این است که گاهی احمد آقا می آید و می گوید فردا چه کسی با امام ملاقات دارد و بناست چه چیزی گفته شود. یعنی حتی ملاقات های بعدی را احمد آقا به آقای هاشمی گزارش می کرد. اگر کسی شأن احمد آقا را بداند می فهمد که این چقدر جایگاه مهمی است.

«... گله داشتند که دفتر امام و رسانه های جمعی با ایشان بد برخورد می نمایند. عنوان نمایندگی امام در خراسان که از ایشان است، به امام جمعه مشهد اطلاق می نمایند. قرار شد رسیدگی کنم». اینها کارهایی نیست که به هاشمی ربط داشته باشد. آقای هاشمی در سال 64 فرمانده جنگ و رئیس مجلس و به اندازه کافی گرفتار است. ولی از این دست مسائل فراوان آمده که یک نمونه آن بحث آقای دعایی است که روزنامه اطلاعات توقیف می شود. سال 62 می گوید که «ساعت ده به دفترم آمدم. آقای [سید محمود] دعایی [سرپرست مؤسسه اطلاعات] آمد. سخت از تعطیلی روزنامه ناراحت بود. گریه کرد و چاره جویی. گفتم چندین بار من و آقای خامنه ای به امام پیغام دادیم؛ ایشان نرمتر شده اند. باز هم تلفن کردم که حتی الامکان امروز منتشر شود، ولی امام مقاومت کردند و احمد آقا گفت، ممکن است روز شنبه درست شود. آقای دعایی به بیت امام رفت». بعد به آنجا می رود و می گوید من مرید شما هستم و اشتباهی شده و امام هم دستور می دهد که بعد از دو روز این قضیه تمام می شود.

یک مورد هم در همین راستا بگویم که جالب است. ایشان گاهی نظر امام را تغییر می داده است. مثلا امام در ملاقاتی می گویند صحبت نمی کنم و ایشان می گوید من گفتم و صحبت کرد. یک مورد هم به امام می گویند که صحبت کنید و امام جواب می دهد قسم خورده ام که صحبت نکنم. آقای هاشمی می گوید «لابد می دانستند که بنا است من اصرار نمایم.»

یکی از کنش های عجیب، سال 64 زمین هایی از برادر بزرگ امام، سید مرتضی پسندیده می گیرند. فیض گیلانی که از نماینده ها است، می گوید ایشان خیلی عصبانی است. جالب است که زمین های برادر بزرگ امام مصادره می شود و ایشان شکایت می کند و زمین ها را بر می گرداند. حکم استرداد به ایشان اجرا نمی شود و فرزندش (یعنی برادرزاده امام) هم بازداشت می شود. ایشان می گوید «آقای پسندیده می خواهد شکایت کند و اعلامیه بدهد. شب از احمد آقا خواستم که آمد منزل ما و راجع به این موضوع صحبت کردیم. قرار شد حق شرعیش پرداخت و دلجویی شود. احمد آقا خبر داد که روز دوشنبه به خبرگان وقت ملاقات با امام داده شده است». یعنی احمد آقا به نحوی برنامه های مهم دفتر را به اطلاع ایشان می رساند.

گاهی احمد آقا می گوید که مثلا مرحوم آیت الله شریعتمداری برای مشکلاتی که داشته به دادگاه انقلاب نامه نوشته، تقاضای عفو دامادش را کرده و قرار است که این نامه پخش شود. یعنی متن نامه آیت الله شریعتمداری به امام را به آقای هاشمی خبر می دهند.

یکی دیگر از کنش های آقای هاشمی در مورد امام این است که احمد آقا راجع به سلامت و وضع بهداشتی و مزاجی امام مرتب با آقای هاشمی در ارتباط است. در مطلبی سال 62 نوشته است: «احمد آقا آمد و راجع به خریدن وسایل برای اتاق بهداشت برای منزل امام که دکترها خواسته اند مشورت کرد». احمد آقا این کنش را با کسی ندارد. در ادامه آمده است: «تأکید کردم و باید خرید.»

حتی خلاصه خبرهای ملاقات دیگران با امام را به آقای هاشمی می گوید. «اطلاع داد آقای [سید حسین] موسوی تبریزی خدمت امام رفته و از مظلومیتش گلایه کرده که کنار گذاشته شده است». این خودش مهم است. یعنی چرا احمد آقا باید بگوید که چه کسی با امام ملاقات داشته و چه چیزی گفته و چه تصمیمی گرفته شده است.

نکته عجیب دیگر این است که برغم منزلت؛ احمد آقا با امام گاهی بعضی از موارد شخصی خودشان با پدر را از آقای هاشمی وساطت می خواهد. در سال 66 بنا بوده که ایشان به قم برود و امام مخالفت می کند. حاج احمد آقا به آقای هاشمی می گوید شما با پدرم صحبت کنید که به من اجازه دهد به قم بروم. مورد دیگر اینکه احمد آقا «از من خواست که از امام تقاضا کنم، اجازه بدهند ایشان به ملاقات آقای منتظری برود. از زمان مسأله سید مهدی هاشمی، امام اجازه رفتن ایشان به ملاقات آیت الله منتظری را نداده اند».

پس چطور ایشان هیچ وقت به این فکر نیفتاد که بخواهد نخست وزیر یا رئیس جمهور شود؟ مخصوصا سال 64 که بین رئیس جمهور وقت و نخست وزیر اختلاف بود، چطور ایشان هیچ وقت به فکر نیفتاد که خودش مسئولیت را قبول کند؟

بحث آقای خامنه ای خیلی مهم است. من ابتدا بگویم آقای هاشمی در خاطراتشان نوشته اند بعد از عزل بنی صدر نظر عده ای این بود که آقای خامنه ای رئیس جمهور شود. امام گفته بودند که روحانی رئیس جمهور نشود و روی این هم ایستادند. بحث شهید رجایی مطرح شد. آقای هاشمی از مخالفان ریاست جمهوری شهید رجایی بود. می گفت که آقای خامنه ای رئیس جمهور شود و ایشان نخست وزیر بماند؛ که رأی نیاورد. چون امام کماکان گفته بودند ما به مردم گفتیم که روحانی نباشد.

اما امام یک نقش عجیبی برای این دو نفر قائل بود که من دو سه مورد از آنها را برای نمونه اشاره می کنم. اولا آقای هاشمی مثلا در سال 64 که آقای خامنه ای تمایل ندارند که دور دوم نامزد شوند، از کسانی که بحث و اصرار می کند آقای هاشمی است که می گویند «با اصرار من و دوستان دیگر پذیرفتند و طبعا توقع دارند در این شرایط کمک کنیم». متقاعد می کنند که ایشان دور دوم رئیس جمهور شود.

آقای هاشمی سال 62 نقل مهمی می کنند که امام گفتند هرچیزی که منجر به اختلاف شما یا اعلام اختلاف شما با آقای خامنه ای شود را حرام شرعی می دانم. این خیلی نکته عجیبی است.

در این تحقیق به این نرسیدید که چرا امام روی این دو نفر تأکید دارند؟

 البته امام با آقای موسوی اردبیلی هم این ارتباط را داشتند، ولی قاعدتا اینکه این دو نفر رؤسای مجلس و قوه مجریه بودند خیلی مؤثر است. به هر حال شخصیتشان انقلابی تر از بقیه بوده است. امثال آقای موسوی اردبیلی هم شخصیت انقلابی داشتند ولی چندان نقش اجرایی در کشور نداشتند. قوه قضائیه و دیوان عالی کشور بودند. البته قوه قضائیه مهم بود ولی آقای خامنه ای رئیس قوه مجریه و شورای عالی انقلاب فرهنگی بود و در زمان امام رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی دفاع هم بود. نکته این است که می گوید «ساعت ده به منزل امام برای ملاقات با امام رفتم. با رئیس جمهور با هم خدمتشان رفتیم. ایشان گفتند: امروز جمهوری اسلامی روی کاکل شما دو نفر می چرخد؛ هر چیزی که یک هزارم احتمال بدهم که برای شما دو نفر مضر باشد، خلاف شرع می دانم».

باز در همین رابطه در سال 68، از آخرین علائمی است که امام تا آخرین لحظه نگران این قضیه هستند. می گویند «روز دهم خرداد (یعنی چهار روز قبل از ارتحال امام) دکترها راضی بودند، ولی احمد آقا نگران بود. کنار تخت امام ایستادم. دستم را روی دستشان گذاشتم. انگشت شصت مرا گرفتند و فرمودند سریع تر بازنگری قانون اساسی را تکمیل کنید و چشمشان را باز کردند و با صدا ضعیف بر اتحاد تأکید کردند؛ مخصوصا اتحاد من و آقای خامنه ای».

شأن دیگری که امام برای این دو نفر با هم قائل هستند این است که در ایام بمباران و موشک باران تهران از طرف رژیم صدام، با اینکه خطبای متعددی از جمله آقای امامی کاشانی، آقای موسوی اردبیلی، آقای خامنه ای و آقای هاشمی در تهران بودند، اینجا امام نکته ای دارد که وقتی بحث جنگ شهرها مطرح می شود احمد آقا پیش آقای هاشمی می آید و می گوید «نظر امام این است تا این وضع و امکان حمله هوایی عراق به تهران ادامه دارد، غیر از من و آقای خامنه ای کسی به نماز جمعه نرود، زیرا ممکن است که در هنگام بحران نتواند از عهده اداره خطبه ها بر آید.»

شأن مهم بعدی این است که امام سال 61 به دلیل سکته ای که کرده بودند، یک وصیت نامه خصوصی می نویسند و آن را در پاکت در بسته ای می گذارند و برای چند نفر، یکی برای آقای هاشمی، یکی برای آقای خامنه ای و تا جایی که می دانم یکی هم برای آقای صانعی می فرستند. من زمانی که امام زنده بود آقای صانعی را دیدم و گفتند که سفارش کرده اند تا امام زنده اند این را باز نکنم و ایشان گریه کرد و گفت: ای کاش هیچ وقت آن را باز نکنم.

می خواهم بگویم، امام برای تعداد محدودی از افراد این نامه را می فرستد که آقای هاشمی در این مورد نوشته است «احمد آقا اطلاع داد که امام وصیت نامه ای در پاکت در بسته برای من فرستاده اند؛ پشت پاکت نوشته اند، بعد از مرگ معظم له باز شود. هم خیلی متأثر شدم و هم از اعتماد امام ممنون. آقای خامنه ای گفتند که برای ایشان هم چنین پاکتی داده اند. احمد آقا گفت برای آقای [حسینعلی] منتظری هم نوشته اند. لابد مطلب مهمی در آن است. خداوند عمر امام را طولانی فرماید».

هیچ سیاستمداری مثل آقای هاشمی خاطره ننوشته و انقدر هم مورد سؤال و پرسش واقع نشده است. پس چرا ایشان به فکر نوشتن وصیت نامه نبوده است؟

به نظر من آقای هاشمی آماده رفتن نبود. ظاهرا آخرین فیلمی که از آقای هاشمی هست با من است. یادم باشد که آن را منتشر کنم.

عنوان کتاب شما چیست؟

تحلیل و بررسی روابط امام و هاشمی

 

الآن کتاب در چه مرحله ای است؟

الآن کتاب تکمیل شده است. الآن بخش عمده فیش ها را نوشته ام. کمی مستندسازی و پانویس می خواهد.

حدودا چند صفحه می شود؟

بالای 200 صفحه می شود.

کتابی خواندنی است. یعنی برای این هشت سال باید خاطرات آقای هاشمی را کنار بگذارید و این کتاب را بخوانید. 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.