آیت الله شهید مدرس در ماجرای مبارزه با انحرافِ رضا خانی تنها جسم و جان خود را هزینه آرمان ها و اهداف مقدس خویش کرد ؛ ولی هزینه آیت الله هاشمی در این میدان حیثیت ، آبرو ، خانواده و فرزندانش بود که به مراتب از جسم و جان فردی شکننده تر است. به همین سبب تاثیرمثبت آن در افشای پشت پرده جریان انحرافی شدید تر وعمیق تر شد.

یک استاد حوزه علمیه با ارسال یادداشتی به جماران به مناسبت سالروز شهادت شهید سید حسن مدرس به مقایسه وی با آیت الله هاشمی رفسنجانی پرداخته است.

 

به گزارش جماران ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالرحیم اباذری در یادداشت خود آورده است:

 

دهم آذر سالروز شهادت  فقیه مبارز آیت الله سید حسن مدرس است به همین مناسبت فرصتی دست داد تا نام و یادی از آن مجتهد سترگ به میان آید و از کسانی  که سیره سیاسی و حماسی  او را پی گرفتند نیز سخنی گفته شود ، تا این راه پرفراز و نشیب همچنان ادامه داشته باشد.

مشابهت های بسیاری را می توان از جهاتی میان شهید مدرس و آیت الله هاشمی رفسنجانی  به تصویر کشید ، وقتی هاشمی در پنجم خرداد 58 ترور شد ، حضرت امام خمینی طی پیامی ، او را به مدرس تشبیه کرد و به یکی از وجه مشابهت آن اشاره نمود که « وقتی  مدرس ترور شد از بیمارستان پیام داد به رضا خان بگویید من زنده هستم. مدرس حالا هم زنده است مردان تاریخ تا آخر زنده هستند ؛  بد خواهان بدانند  هاشمی زنده است ، چون نهضت زنده است.»

یکی دیگراز مشابهت های مهم هاشمی  و مدرس، انحراف ستیزی آن دو در عرصه سیاست بود ؛ همان طوری که مدرس یک تنه در مقابل افکار و عملکرد های انحرافی  رضا خان ایستاد ، هاشمی نیز به تنهایی امت شد  و در برابر حاکمیت  جریان انحرافی در آن هشت سال قد عَلَم کرد و قامت بست.

سال 1299 وقتی  کودتای رضا خانی به وقوع پیوست، او طی یکی دو بیانیه ای  که توسط سید ضیاء طباطبایی تنطیم وتدوین شده بود ،  به شعار های ارزشی و دینی از قبیل :  « حمایت از حقوق افراد کم درآمد» ،  « مبارزه با اشرافی گری و محو فاصله طبقاتی» و « برچیده شدن مشروب فروشی ها» و غیره  تاکید کرد ؛ علاوه در کنار آن  با حضور خود در مراسم عزاداری ها  ، تکیه ها ، شام غریبان ها ، شمع گردانی ها و حتی خاک مالیدن به سر وصورت ، نقشه های خود را تکمیل نمود.

 این امور به قدری  زیرکانه و حساب شده  در کنار هم قرار گرفت  که رضا خان توانست  به بهترین وجه افکار عمومی را  به نفع خود  رقم بزند   و همه را اعم از مردم وعلما مجذوب خود نماید.

متاسفانه اغلب مردم و روحانیون ظاهرنگر و ساده لوح ، خیلی زود فریب ریاکاری های رضا خان را خوردند؛  بعضی از علمای نجف  تمثال مبارک حضرت علی علیه السلام و شمشیر حضرت ابوالفضل سلام الله علیه برای او فرستادند.

این تمثال و شمشیر وقتی از مرز قصر شیرین وارد ایران شد ، طی تبلیغات وسیعی که از طریق روزنامه ها شد مردم را به استقبال آن دو بسیج کردند؛ از قصر شیرین ، کرمانشاه ، همدان ، ملایر ، اراک ، قم تا تهران ، این استقبال ها ادامه داشت ؛ در تهران رضا خان طی مراسمی با حضورمردم و علما ،  تمثال مبارک را به  بالای سرش نصب کرد و شمشیر را هم به کمر ش بست و کمر بسته حضرت ابوالفضل شد!

 حال شما تصور کنید ،  با این وضعیتِ موجود چه کسی می توانست  و جرات داشت به رضا خان بگوید بالای چشمت ابروست؟ اما مدرس این کار را کرد و بر خلاف مسیر حرکت جامعه در مقابل این پدیده انحرافی ایستاد و درهر فرصتی به افشای چهره پشت پرده رضا خان پرداخت و هزینه بسیار سنگین آن را هم  که  جان عزیزش بود ، داد.

البته شهید مدرس هیچ گونه خصومت شخصی با رضا خان نداشت حتی او را در مسئولیت های نظامی ، فردی شایسته می دانست ؛ ولی حرف مدرس این بود که یک فرد قزاق ونظامی ، هرگز نمی تواند شخص اول مملکت باشد در غیر این صورت باید برای همیشه فاتحه مجلس  ، نمایندگان  و قانون اساسی را خواند چنان که بعدها همین طور نیز شد.

شبیه این ماجرا در دهه هشتاد ، در نظام جمهوری اسلامی ایران  نیز رخ داد؛ در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری ، مجموعه جریان انحرافی با پشتیبانی برخی مراکز قدرت ، کاندیداتوری فرد ناشناخته ای را مطرح کردند، چون بزرگترین مانع  را آقای هاشمی می دانستند ، در ایام تبلیغات انتخاباتی ،  پروژه تخریب هاشمی را هم به  برنامه خود اضافه نمودند.

با توچه به شعار های به ظاهر ارزشی و انقلابی از قبیل : « مبارزه با اشرافی گری» ، «حمایت از قشر محرومان و مستضعفان» که این فرد داشت ، از سوی دیگر با حضورش در مجالس و هیات های عزاداری و عکس گرفتن در باغچه ریحان منزل و پوشیدن لباس رفتگری و ایفای نقش ساده زیستی ، توانست  علاوه بر مردم ، جمع بسیاری ازطلاب، علما و روحانیون را به خود جلب کند، به گونه ای که با گذشت زمان ،  معجزات و کرامات عجیب و غریبی برایش ساختند ، کمر بسته امام زمانش نامیدند!  گفتند که نوشته هایش در دانشگاه ها  و مدارس باید متن درسی شود! مستجاب الدعوه اش خواندند و گفتند که در ارومیه وقتی دعا کرد ، بارش باران شروع شد و...!

در این میان افرادی زیادی بودند که اصلا متوجه پشت پرده این ماجرا وانحراف نبودند و نشدند ، تعداد اندکی هم اگر دیر یا زود متوجه موضوع شدند جرات و شهامت اظهار نظر نداشتند ، اما هاشمی هم انحراف را خوب و به موقع فهمید و هم با شهامت ستودنی و بدون هیچ ملاحظه ای یک تنه مثل مدرس وشاید هم از جهاتی بهتر و قاطع تر از مدرس در مقابل آن ایستاد.

هاشمی هیچ خصومت شخصی با احمدی نژاد نداشت ؛ به اعتقاد هاشمی ، آن فرد اگر چه تجربه چند سال استانداری و شهرداری را در سابقه خود به همراه داشت  ولی هرگز ظرفیت و قابلیت و توان لازم برای یک مسئولیتِ بزرگی همچون  ریاست جمهوری را نمی توانست داشته باشد ؛ علاوه از نظر فکری هم دارای اشکالات زیر بنایی و اساسی بود که چندان سنخیتی با افکار واندیشه های بنیانگذاران نظام  مانند امام ، مطهری ، بهشتی و...را  نداشت. هاشمی شالوده فکری این جریان را  معجونی ازافکار انحرافی مجاهدین خلق ، گروه فرقان و انجمن حجتیه می دانست.

 هاشمی از حضور این آدم در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری احساس خطر جدی کرد؛ نخست  اعلام نمود اگر اصول گرایان روی آقای ولایتی یا آقای لاریجانی توافق کنند ، من نمی آیم ، ولی متاسفانه این گونه نشد و هاشمی مجبور گردید خود در مقابل وی وارد میدان شود ، اما شبیه همان مصیبتی که رضا خان در دوره هفتم  مجلس شورای ملی بر سر مدرس آورد و سر هاشمی  آوردند؛ مدرس گفته بود : «اگر هیچ کس از مردم تهران  به من رای نداده باشند ، خودم که یک رای  به خودم دادم پس آن یک رای من کجاست؟» هاشمی هم معتقد بود که درانتخابات 84 بر وی ظلم روا داشته شده است ؛ در این مورد  شکایت نیز کرد ، ولی  بعدا به خاطر رعایت مصالح نظام وانقلاب از منافع شخصی خود گذشت.

نگرانی او در انتخابات سال88 بیشتر از 84 بود برای همین نامه تاریخی به رهبر معظم انفلاب نوشت و در آن خطر جریان انحرافی را به طور جدی خاطر نشان کرد. اما محافل افراطی با وی درافتادند و نتوانستند دغدغه های او را درک کنند، بعضی افرادی که  در جنگ  و دوران سازندگی زیر دست و بال  ایشان بزرگ شده  و به سن بلوغ سیاسی و نظامی  رسیده بودند بر وی آشفتند و او را هتک حرمت کردند؛ ، اما هاشمی  همه این پرده دری ها را به خاطر حفظ نظام و انسجام مردم و آبادانی  کشور با صبرجمیل  پشت سر گذاشت.

 استقامت مظلومانه آیت الله هاشمی  غائله جریان انحرافی را تا حدودی مهار کرد و در انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری با  ارشاد و هدایت رهبری و با تدبیر و درایت هاشمی ، دولت روحانی مدیریت اجرایی کشور را به دست گرفت ، آنگاه هاشمی  آن جمله معروف و تاریخی خود را بر زبان آورد و گفت : « حالا که من موفق شدم  در بدترین شرایط تا حدودی این وضع را عوض کنم  و مملکت را از دست جریان انحرافی نجات بدهم ، اکنون دیگر می توانم راحت بمیرم.»

آیت الله شهید مدرس در ماجرای  مبارزه با انحرافِ رضا خانی  تنها جسم  و جان خود را هزینه  آرمان ها و اهداف مقدس خویش کرد ؛ ولی هزینه  آیت الله هاشمی در این میدان  حیثیت ، آبرو ، خانواده و فرزندانش  بود که به مراتب از جسم و جان فردی  شکننده تر است. به همین سبب تاثیرمثبت آن در افشای پشت پرده جریان انحرافی شدید تر وعمیق تر شد.

 هنوز به  اولین سالگرد رحلت  فقیه مجاهد آیت الله  هاشمی رفسنجانی نرسیدیم ، مخالفان مغرض و بی تقوای او یکی پس از دیگری در سطوح  و لایه های گوناگون  مفتضح می شوند و کوس رسوایی شان  گوش فلک را کر کرده است. آنهایی که دیروز به هاشمی ظلم کردند امروز در پیشگاه ملت به گونه ظریف و دقیق تقاص پس می دهند، خیلی معنی دار به جان هم افتادند و با توصیف و القاب عجیب و غریب  همدیگر را لت و پار می سازند. آیا کسی هست از این ماجراها عبرت بگیرد؟

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.