در این مطلب آمده است: خبر، دردناک بود؛ شکنجه‌ی سه کودک به دست پدر و نامادری، فضای مجازی مملو از حس هم‌دردی و لعن و نفرین والدین می‌شود و صداو‌سیما، خبرنگار خود را به شهرِ واقعه گسیل می‌دارد، دوربین بر دندان‌های شکسته‌شده‌ی طفل، کلوزآپ می‌کند و مخاطب بر این همه قساوت، اشک می‌ریزد.
“ماهشهر” یا به قول قدیمی‌های آنجا، 'معشور'، بندری در جنوب استان خوزستان است، شهرِ پتروشیمی و نفت، شهرِ شرجی و کلافگی، شهرِ فلافل‌های 'علی‌گوش'، شهری که مردمانش 'عینی' را از ته قلب هجی می‌کنند و شهری که بدترین جا برای “گم‌شدن' است؛ شهری که اگر بیست سال قبل به آنجا رفته باشید، هیچ تفاوتی با امروزش نمی‌کند.
شهرک طالقانی یا به قول محلی‌های آنجا، 'کوره‌ها'، شهرکی حاشیه‌نشین در دلِ شهر است، چسبیده به “ناحیه صنعتی'، امروز اما 'کوره‌ها' نه یک وجه تسمیه، که یک نام نمادین برای شرایطی است که در آن، هر مفهوم و میراث انسانی به تنورهای گداخته مهمان است، گرمای این دیگِ انسان‌سوز، نه از وجود پدر و نامادران بی‌رحم، که از تمام شرایط حاکم بر زیست مردمان آنجاست، شرایطی که جوجه‌های جرم و جنایت، بیگانگی و انزوا را به بار نشسته است.
کافی است که یک خطِ فرضی به طول 15 کیلومتر در ذهن خود مجسم کنید؛ خطی که ناحیه صنعتی ماهشهر را به پلیس‌راه بندر امام و پلیس راه را به ابتدای سربندر می‌رساند، در حاشیه‌ی این خط، مردمانی مشغول زندگی شده‌اند که از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی بی‌بهره‌اند، سال پیش و به مدت چند روز برای انجام کاری به ماهشهر سفر کردم، سفری که به دلایلی چند روز به طول انجامید و از روی کنجکاوی و به لطف همراهی یک دوست مدتی را در حاشیه شهر گذارندیم، در یکی از این شهرک‌های حاشیه نشین بودم، شهرکی به نام 'کمپِ بی' که “شهرداری' آنجا را به رسمیت نمی‌شناخت و این عدمِ رسمیت بود که جواز هرگونه فجایع انسانی را صادر می‌کرد.
فاضلاب‌های خانگی، توسط لوله‌های پولیکا به کوچه‌های تنگ سرازیر می‌شد و کوچه‌ها مملو از کودکان پا برهنه‌ای بود که مابین فاضلاب در حال بازی بودند، مابین خانه‌ها، جوی‌هایی به عمق سی سانت تعبیه شده بود که در آن، انواع فاضلاب‌های متعفن با کفِ مایع‌های شوینده‌ی لباس و ظرف مخلوط می‌شد و به نیزارهای پشتِ شهرک می‌رسید، نیزارهایی که از لطف این کود مطلوب، سرسبز و پُربار بودند.
از این دست حوادث بارها در کشور از شرق تا غرب اتفاق افتاده و طی سالیان اخیر چندین مورد مشابه در استان سمنان هم گزارش شده است و این موضوع به جغرافیای خاص محدود نمی شود، اما نقطه اشتراک همه وقایع شرایط فرهنگی و اجتماعی منطقه زندگی است.
در برخی از تحلیل‌ها دیدم که سخن از احتمال بیماری روانی والدین و تبیین این ماجرا در دستگاهِ روان‌شناختی است، بی‌شرمانه‌ست؛ چطور می‌شود از مردمانی که این‌چنین ساحتِ انسانی‌شان لگدمال و منکوب شده، انتظار کنش‌های مطلوبِ بشری داشت؟ این شرایط چیزی کمتر از آشویتس ندارد؛ در آنجا یک بار برای همیشه می‌میرند و در اینجا یک عمر برای همیشه.
کاش دوربین صداو‌سیما در راه بازگشت، کلوزآپ‌هایی از شرایط محیطی محله و جوی‌های پر از فاضلاب و کثافات هم می‌گرفت تا بدانیم که به‌راستی آلترناتیو موجود برای کودکان شکنجه‌شده کدام است؟
این نگاه که بی‌رحمانه و بدون بررسی شرایط زمینه ای هر عملی را محکوم کنیم و همواره سعی بر این باشد که تمام تقصیرها را به گردن افراد بیاندازیم نه تنها عادلانه نیست که حتی درد‌آور است، این دیدگاه گردانندگان و سردمداران جوامع را مبری از هر اشتباه تاثیر گذاری بر سرنوشت مردم می‌داند و صرفا افراد را به خاطر داشتن ذات پلید مجرم و متهم می‌داند، حال آنکه باید بپذیریم اگر در هر زمان و هر مکانی اتفاق خارج از عرف و منطقی رخ می‌دهد یکی از علل اصلی آن شرایط نامساعد اجتماعی است که بواسطه کم کاری‌ها، عدم توزیع متناسب امکانات، عدم وجود نشاط و عدم وجود عدالت اجتماعی شکل گرفته است، شاید بد نباشد این سوال را از خود بپرسیم که چرا اغلب اوقات حوادث تلخ و ناگواری از این دست در محلات کم برخوردار، فقیر و خالی از امکانات اتفاق می‌افتد؟ پرسشی که پاسخ به آن می‌تواند بسیار راهگشا و نشان دهنده مسیر باشد، هم برای مردم به جهت مطالبه گری و هم برای مسئولان در جهت ترسیم سیاست‌گذاری و برنامه ریزی.
6026/
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.