تجربه یک روزه با لباس محلی در تهران! + واکنش مردم

تا به حال فکر کرده‌اید یک روز لباس محلی‌تان را بپوشید و سوار مترو شوید و مثلاً بروید میدان انقلاب برای خرید؟ با شال کمر و «پاتول» و «کلاه پیچ» کردی یا کلاه نمدی و «زیرجامه» و «جبه» تهرانی‌ یا لباس بلوچی و اگر خانم هستید با روسری «گل ونی» لری یا دامن قاسم آبادی...

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، روزنامه ایران نوشت: شما کجایی هستید؟ پدر و مادرتان کجایی هستند؟ حتی اگر خیلی خیلی خیلی تهرانی هم باشید لباس محلی دارید اما اگر شما نه، کس دیگری را با لباس محلی تهران یا کردستان یا سیستان و بلوچستان توی مترو یا بی. آر. تی ببینید، چه می‌کنید و یواشکی به بغل دستی‌تان چه چیزی می‌گویید؟

تجربه‌ای که مجید احمدی از سر گذراند و بعد از یک تهرانگردی طولانی به تحریریه «ایران» آمد و گزارش داد. لباس محلی افغانستانی که برای آدم ناواردی مثل من خیلی هم با لباس بلوچی فرقی نمی‌کند.

احمدی می‌گوید: «تجربه عجیبی بود؛ خیلی‌ها مسخره‌ام کردند پسری به دوستش گفت این بابا به قیافش می‌خوره داعشی باشه. یکی پرسید کجایی هستی؟ لباس کدوم طایفه رو پوشیدی؟ خیلی‌ها زیر چشمی نگاه می‌کردند و دزدکی می‌خندیدند. بعضی‌ها سرشان را تکان می‌دادند انگار گفته باشند ببین تهران چه وضعی شده!؟ تنها مرد میانسالی با لبخند پرسید افغان هستی؟ من خیلی دوست دارم به کشورتان سفر کنم.»

احمدی از هزاران نگاهی که او را با تمسخر مشایعتش، کرده‌اند، می‌گوید. نگاه‌های سنگین کسانی که حتی دقیقاً نمی‌دانند لباسش لباس یکی از اقوام ایرانی است یا لباس کشوری همسایه؟ راستی اگر شما توی مترو یک هموطن کرد یا زاهدانی را با لباس محلی ببینید به این موضوع فکر می‌کنید که او مسافر است و صدها کیلومتر راه آمده و احتمالاً حالا هم خسته است پس بلند شوم و صندلی‌ام را تعارف کنم؟ احمدی می‌گوید: «علاقه زیادی به لباس، گویش و فرهنگ افغانستانی‌ها و اقوام شرق کشور دارم و با توجه به اینکه چند مدتی در سیستان و بلوچستان خدمت کرده‌ام این علاقه مخصوصاً نسبت به فرهنگ شرق کشور بیشتر و بیشتر شد تا اینکه چند مدت پیش لباس‌شان را خریدم و پیش خودم گفتم آن را بپوشم و یک روز هم با لباسی که دوستش دارم به خیابان و مترو و دانشگاه بروم. به‌ نظر خودم ایده خوبی است. وقتی از خانه بیرون زدم، با توجه به اینکه سبیل‌هایم را کوتاه کرده ‌بودم و ظاهرم شبیه به اهالی مناطق شرق کشور شده‌ بود، نگاه‌ها کمی آزاردهنده‌ بود. بعضی از آدم‌ها چپ چپ نگاهم می‌کردند. انگار من با پوشش‌ام به آنها توهین می‌کنم، اما کمی بعد که خواستم از عرض خیابان عبور کنم، راننده‌ای به احترام من توقف کرد و کمی از استرسم کاسته‌ شد.

توی ایستگاه مترو نگاه‌‌های کنجکاو و گاهی طعنه‌آمیز بیشتر و بیشتر شد. بعضی از جوان‌ها متلک‌ ‌انداختند، شاید فکر می‌کردند ایرانی نیستم. یکی دو نفر هم پرسیدند از کجا آمده‌ام و از لباسم تعریف کردند. یک نفر شماره‌ام را گرفت و قرار شد وقتی موقعیت سفر پیدا کردیم به اتفاق هم برویم افغانستان!

بعضی‌ها که تعدادشان خیلی کم بود بی‌تفاوت از کنارم گذشتند. شاید توی فکر بودند، شاید هم برایشان اهمیتی نداشت که چه کسی با چه پوششی از کنارشان می‌گذرد. فضای دانشگاه کمی بهتر از بیرون بود. خیلی از همکلاسی‌هایم یا دانشجویان دیگر از این ایده پرسیدند که چرا با این تیپ و شکل و شمایل بیرون آمده‌ام، انگار برای آنها هم این نوع پوشش یا هر پوششی جز کت و شلوار و لباس جین و اسپرت عجیب به ‌نظر می‌رسد. چندتا از دانشجوها هم سر به سرم گذاشتند ولی استادان از این ایده‌ام استقبال کردند. آنها هم اعتقاد داشتند‌ ای کاش بشود که پوشیدن لباس محلی عادی شود و مردم هم یاد بگیرند به انواع پوشش‌ها احترام بگذارند.»

تا همین 20 - 10 سال پیش توی همین تهران البته مناطقی با بافت قدیمی یا جنوب شهر بودند کسانی که لباس محلی خودشان را می‌پوشیدند مثل زنان اردبیلی که «شلیته» و جلیقه‌هایی با تزئینات سکه‌های طلایی و نقره‌ای به تن می‌کردند و شال‌های بزرگ رنگی بر سر. اما حالا اگر کسی با همین پوشش ظاهر شود، بچه‌های همان زنان و مردان با نگاه‌های عجیب و غریب او را مشایعت می‌کنند و شاید همین نگاه‌های کنجکاوانه یا تحقیرآمیز فرد را سر خورده و پشیمان کند.

همین چند روز پیش توی مترو مرد سن و سال‌داری وارد واگن شد که همه به او خیره شدند؛ انگار از سرزمین دیگری آمده‌ باشد. اهل یکی از شهرهای غربی بود. کت و شلوار مندرسی به تن داشت با کلاه نمد قهوه‌ای رنگ و جوراب‌هایی محلی که پاچه‌های شلوارش را داخل آن داده‌ بود. گیوه‌ای ‌پلاستیکی به پا داشت و وقتی وارد شد نگاه‌هایی که او را از گیوه‌ تا کلاهش تجزیه و تحلیل می‌کردند معذبش کرد. پیرمرد از خجالت رفت و گوشه‌ای ایستاد ولی برگشتن‌ها و نگاه‌‌ها و ابرو انداختن‌ها تمامی نداشت. چند جوان زیرزیرکی به پاچه‌های شلوارش می‌خندیدند که توی جورابش کرده‌ بود. یکی هم عکس می‌گرفت. احیاناً استوری می‌گرفت برای اینستاگرامش! یکی از مسافرها از جایش بلند شد و صندلی‌اش را داد به پیرمرد.

قبل از اینکه حرفی بزنم خودش سفره دلش را باز کرد: «این بنده خدا شاید روستایی باشد، شاید هم پوشش منطقه‌شان این شکلی است. نباید که مردم را مسخره کنیم. بیچاره هنوز پایش را توی واگن نگذاشته، همین چند تا جوجه که چیزی نمانده شلوار از تن‌شان بیفتد شروع کردند به مسخره‌بازی. نمی‌دانم چرا این‌طور شده‌ایم؟ مگر ما مرکز عالم هستیم و همه چیز باید با لباس ما و رفتار ما و طرز فکر ما جفت و جور باشد؟ خداوکیلی همین الان از این جوان‌ها بپرس ببین کجایی هستند یا خودشان یا جد و آبادشان بالاخره اهل شهرستانی، منطقه‌ای، جایی است. حالا چون خودشان گذشته خودشان را فراموش کرده‌اند باید مردم را مسخره کنند؟ خداوکیلی چند وقت پیش یک بنده خدایی با لباس هندی سوار مترو شده بود، نمی‌دانی چند نفر چه قیامتی به پا کردند. یکی می‌گفت فلانی مرتاض است، یکی ادای هندی حرف زدن درمی‌آورد. به خدا اینها همه عقب‌افتادگی است. عقب ماندگی مگر یعنی چی؟»

پیرمردی که روبه‌روی‌مان نشسته هم وارد بحث می‌شود: «تا همین چند سال پیش کلاه شاپو می‌گذاشتم، بچه‌هام آنقدر مسخره کردند که این چه کلاهی است و آبروی ما را می‌بری که برداشتم. حالا می‌بینم جوان‌های کم سن و سال این کلاه را مد کرده‌اند.»

قاعدتاً هموطنان بلوچ و سیستانی و لر و کرد و ترکمن و بختیاری و عرب و آذری و... در محیط خودشان راحت‌تر می‌توانند لباس محلی‌شان را به تن کنند. هرچند همان جا هم کم مشکل پیش نمی‌آید اما انگار شهری مثل تهران که اساساً با دور هم جمع شدن همین اقوام تهران شده حالا تجربه مواجهه خود با لباس‌های محلی را از دست داده است. تهران شهر بی‌رنگ و بویی است که جز لباس رسمی را برنمی‌تابد.

«هیمن» 27 ساله و اهل سقز است. در شهر خودش و در استان کردستان و حتی استان آذربایجان‌غربی با لباس کردی رفت و آمد می‌کند، لباس نفیسی که قیمتش حتی از کت و شلوار برند و مارک‌دار من و شما هم گرانتر است. خیلی‌های دیگر در سقز و شهرهای دیگر کردستان هم بیشتر از این لباس استفاده می‌کنند تا کت و شلوار یا لباس اسپرت.

او هر وقت تهران می‌آید به قول خودش با لباس فرنگی می‌آید. یعنی شلوار کتان و پیراهن آستین کوتاه و کفش اسپرت. هیمن درباره اینکه چرا از لباس محلی‌اش در سفر به شهرهای بزرگ استفاده نمی‌کند، می‌گوید: «یکی دوبار با لباس محلی‌مان تهران آمدم ولی برخورد بعضی از مردم خوب نبود. طوری نگاهت می‌کنند انگار از کره ماه آمده‌ای. اینکه مردم تا این اندازه ارتباط‌شان را با لباس‌های محلی کشور خودشان از دست داده‌اند جای تأسف دارد، انگار به محض اینکه لباس محلی پوشیدی، غریبه می‌شوی و ربطی به دور و برت نداری، انگشت نما هستی و بدتر از همه اینکه خیلی‌ها احساس ناامنی می‌کنند. بعضی‌ها هم نگاه بالا به پایین دارند و تصور می‌کنند چون شهرستانی هستیم، حتماً چیزی از آداب شهری نمی‌دانیم یا وقتی برای کاری به اداره و سازمانی می‌رویم انگار آدم ندیده‌اند. اینها جای تأسف دارد و ناشایست و آزار دهنده است. من تا جایی که ممکن است به این خاطر تهران نمی‌آیم مگر اینکه کار واجبی داشته‌ باشم و برای اینکه از شر چنین نگاه‌های آزاردهند‌ه‌ای رها شوم لباس عادی می‌پوشم.»

تجربه هیمن را خیلی‌های دیگر هم درک کرده‌اند و سعی می‌کنند وقتی به شهر بزرگی مثل تهران می‌آیند از لباس‌ اصطلاحاً رسمی استفاده کنند و شاید همین کوتاه آمدن آنها باعث عجیب به‌ نظر رسیدن لباس‌های محلی می‌شود.

«جلال» اهل کهگیلویه و بویراحمد که چند سالی است ساکن تهران شده با هیمن هم‌نظر است. او هم از رفتارها و نگاه‌های طعنه‌آمیز و گاهی تحقیرآمیز برخی از مردم به لباس و گویش اقوام و طوایف گلایه‌مند است و می‌گوید: «به لباس بختیاری‌ها نگاه کنید و ببینید از چه ترکیب زیبایی برخوردار است. لباس‌های زنان ما شاید جزو زیباترین لباس‌ها باشد ولی اگر کسی با همین لباس در اصفهان و مشهد و تبریز یا تهران رفت و آمد کند، به ‌نظرتان برخوردها چطور خواهد بود؟ شاید برخی استقبال کنند و برایشان جالب باشد ولی بیشتر مردم چون این لباس‌ها را ندیده‌اند یا اینکه توی فیلم یا سریالی دیده ‌باشند برایشان عجیب می‌آید.

متأسفانه استفاده از لباس محلی محدود شده به مراسم جشن و عروسی و بعضی برنامه‌های تلویزیونی. شما نگاه کنید به کشورهای دیگر و ببینید برای زنده نگه داشتن فرهنگ و لباس‌شان چه کارهایی می‌کنند. همین کشورهای حوزه خلیج فارس را ببینید که لباس رسمی‌شان همان دشداشه و عباست. چرا ما لباس‌های محلی‌مان را تبلیغ نکنیم و به آن اهمیت ندهیم؟»

فقط یک کشور جز ایران را نام ببرید که این همه لباس محلی داشته باشد. زیبایی به کنار، فقط تنوع را نگاه کنید. اگر در کشورهای حوزه خلیج فارس دشداشه می‌پوشند، جز دشداشه پوشش دیگری ندارند اما برگردید و به تک تک شهرها و استان‌های ایران نگاه کنید؛ تنوع را ببینید و زیبایی را. چرا از این همه زیبایی و تنوع شرمنده می‌شویم؟ چرا این زیبایی را غریبه می‌دانیم؟ سهم این همه زیبایی حتی در حد چند المان کوچک در لباس به اصطلاح رسمی ما کجاست؟ چرا فکر می‌کنیم تنوع و زیبایی لباس‌های محلی ما فقط برای جشنواره‌ها و برنامه‌های فانتزی تلویزیون است؟ 

 

دیدگاه تان را بنویسید