نقل خاطره ای به مناسبت ورود امام به جماران؛

چرا امام تهدید می کردند که به قم می روند؟

با اینکه کسی از ساعت ورود امام به جماران اطلاع نداشت اما تا چشم کار می کرد، جمعیت بود که فریاد می زد صل علی محمد، رهبر ما خوش آمد...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: شامگاه روز بیست و هشتم اردیبهشت ماه سال 59 بود که امام پس از اقامت کوتاهی که در خانه ای در دربند داشتند به محله جماران نقل مکان کردند و تا آخرین ساعت حیاتشان در همان منطقه ماندند. حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی امام جمارانی که خود خانه و حسینیه را برای امام فراهم آورده بود به بیان خاطراتی پرداخته که مناسب است در سالروز ورود امام به جماران مرور شود. این خاطره در کتاب برداشت هایی از سیره امام خمینی، جلد دوم صفحه 42-44 نقل شده و به شرح زیر است: 

 

«بعد از مدتی که امام به قم تشریف بردند، دچار حمله قلبی شده به ناچار همان شب به تهران منتقل شدند. چون امکانات کافی برای معالجۀ ایشان در قم نبود و احتیاج به مراقبت بیشتری داشتند، بنا به دستور پزشکان، امام را بلافاصله به بیمارستان قلب منتقل کردند که حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت می‌‌ کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تأکید عجیبی داشتند که در اطراف بیمارستان قلب، منزلی داشته باشند. چندین منزل در اطراف بیمارستان قلب را تفحص کردیم، اما خانۀ‌ مناسبی برای امام پیدا نشد. پزشکان تأکید زیادی داشتند که امام در شمال شهر که از هوای مناسبی برخوردار است، سکونت داشته باشند. چون شرایط قلب ایشان طوری بود که حتماً باید در مکانی که از هوای مساعدی برخوردار بود، ساکن می‌‌ شدند.

 

خلاصه منزل مناسب در اطراف بیمارستان قلب پیدا نشد و آنها ناچار شدند که تمام تجهیزات مراقبت را در جایی دورتر ترتیب دهند. در نتیجه در خیابان دربند برای امام جایی را گرفتند که چهار ماه در آنجا سکونت داشتند، منتها ایشان از ابتدا در آنجا ناراحت بودند. چون ساختمان بلندی بود که وقتی امام می‌‌ آمدند با مردم ملاقات کنند، مردم را داخل یک کاخ می‌‌ دیدند. البته نمای بیرونی خانه خیلی بزرگ به نظر می‌‌ آمد، درحالی که درون آن چیزی نبود. به همین دلیل امام تأکید داشتند که حتماً منزلی مناسب با وضع خودشان پیدا شود. ولی منزل مناسبی که بتواند آمد و رفت امام را هم تأمین کند، پیدا نمی‌ شد. بعد از چهار ماه امام تهدید کردند که: اگر برایم منزل مناسبی پیدا نکنید، به قم می ‌‌روم. از یک طرف دکترها بر اقامت امام در تهران تأکید داشتند و از طرفی هم امام تهدید کردند که به قم می‌‌ روند.  

 

یک روز حاج احمد آقا آمده بود منزل ما که برویم جای مناسبی برای سکونت امام پیدا کنیم. جایی پیدا نشد. ظهر در منزل ما ناهار می‌ خوردیم که به حاج احمد آقا گفتم: «اگر منزل ما به دردتان بخورد، این دو منزل کوچک اخوی و همشیره‌ مان را با حسینیه یکی می‌‌ کنیم تا بتواند خواسته‌ های ایشان را برآورده سازد.» ایشان برآوردی کردند و گفتند: «خوب است، منتها باید خانم بپسندند.» خانم همان روز عصر تشریف آوردند و آنجا را دیدند و با اینکه خیلی مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذیرفتند.

 

حسینیه در جداگانه ‌‌ای داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز کردند. سه چهار روز در حسینیه بنایی داشتیم، چون ساختمان هنوز تکمیل نبود. قرار شد کارها زودتر پیش برود. این تعمیرات جزئی چهار روز طول کشید. وقتی امام متوجه شدند که این تعمیرات لازم بود، راضی شدند و چهار روز مهلت دادند. بعد از چهار روز تشریف آوردند و گفتند: «منزل مناسب ما اینجاست.» و هفت یا هشت سال در آنجا سکونت داشتند.

 

یادم است که آن حسینیه مملو از مصالح بود و برای ورود کسی آماده نبود، اما ظرف این چهار روز، تمامی اهل محل به عشق دیدار امام کمک کردند تا حسینیه تکمیل شود و آنجا را برای ملاقات های امام مهیا کنند. یادم هست که شب 28 اردیبهشت بود و مردم چراغانی عظیمی به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر کس سر در منزل خودش را چراغانی کرده بود. مردم محل اطلاع داشتند که امام تشریف می ‌‌آورند ولی از ساعت و زمان ورود ایشان اطلاعی نداشتند. ظرف این چهار روز، چراغانی ها، تعمیر حسینیه و حتی آسفالت کوچه‌‌‌‌ ها و تمام کارهایی که باید بیش از یک ماه طول می‌‌ کشید، انجام شد و امام فرمودند: «اول شب می‌‌ رویم.» این مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافیان ایشان می‌‌ دانستیم.

 

ساعت هفت شب بود که دیدیم امام با یک اتومبیل بلیزر وارد جماران شدند. با وجود اینکه هیچ کس از ساعت ورود ایشان اطلاع نداشت، وقتی وارد کوچۀ باریک منتهی به حسینیه شدیم، دیدم که تا چشم کار می‌‌ کرد جمعیت با هیجان عجیبی فریاد می‌‌ زدند صل علی محمد، رهبر ما خوش آمد. و امام در میان این فریادها وارد جماران شدند. وقتی امام داخل خانه شدند و به اطراف و اتاقی که در آن می‌‌ نشستند نگاهی کردند، فرمودند: من حالا راحت شدم. چون این چهار ماه همه ‌اش در عذاب بودم.».

 

 

دیدگاه تان را بنویسید