روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۳۶

روایت تشکیل هیات موتلفه از زبان مرحوم عسکراولادی

‌‌وقتی که از قم برگشتیم، بنده به ذهنم رسید که برادرانی را از همین هیات موید‎ ‎‌دعوت کنم در یک جلسه خصوصیتر و آنچه درک کرده ام از فرموده‌ های حاج آقا‌‎ ‎‌روح ‌الله به آنها بگویم. از بین 50 نفر، حدودا 26 نفر را من دعوت کردم در منزلم.‎ ‎‌معمولا این دعوتها اتفاق می افتاد، یا برای تشریک مساعی در یک امر خیر، یا برای‎ ‎‌کمک در یک امر دینی، به یک هیاتی، به یک مسجدی، جایی، وقتی که دعوت‎ ‎‌می ‌شدند... .

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: بعد از اعدام شهدای گرانقدر نواب‎ ‎‌صفوی و خلیل طهماسبی و یارانشان، ما به فکر این افتادیم که باید جلسه خاصی را‌‎ ‎‌داشته باشیم و برنامه ‌های هیات ‌های معمولی ما را قانع نمی ‌کرد.‌

‌‌بنابراین حدود پنجاه نفری طلبه بودیم و تعدادی کاسب بازار و تعدادی کارمند و معلم‎ ‎‌و کارگر، مجموعه ای را تشکیل دادیم به نام هیات موید، و این موید دوازده نفر از ما،‎ ‎‌خودمان جلسه را اداره می کردیم. از حیث سخن و بحث‌ هایی که می خواستیم مطرح ‌‎ ‎‌کنیم، قبلا خدمت برخی از اسلام شناسان از جمله آیت ‌الله حاج شیخ عبدالکریم‎ ‎‌حق شناس ارائه می کردیم و مورد تایید که قرار می گرفت، اجرا می‌ کردیم. این هیات‎ ‎‌رفته رفته به این فکر افتاد که یک کار اجتماعی - اقتصادی هم بکند. پس اندازی را در ‌‎حد ناچیزی، هر کدام از اعضا جمع کردند. پرچم ما آیه «‌‌والله یوید بنصره من یشاء‌‌» را‌‎ ‎‌داشت. این شرکت کوچکی که از مجموعه ما تشکیل شد، برای پس انداز کردن اعضای‎ ‎‌هیات سامان گرفت و یک گروه خیریه هم در کنار آن شکل گرفت، که این گروه خیریه‎ ‎‌برای کارهای خیر و برای اداره برنامه ها سامان گرفت. به تدریج این کار خیریه از درون‎ ‎‌خود شکل بیشتر گرفت. بعدا که حضرت امام از هیات های دینی دعوت کردند، این‎ ‎‌هیات موید لبیک گفت. حضرت امام وقتی که کار برای محرومان و مستضعفان را از‎ ‎‌روزهای اول نهضت و در کنار فعالیت های مذهبی و سیاسی لازم دانستند، ما از آن روز‎ ‎‌در کارهای دیگری مشغول شدیم. یک بعد فعالیت ما تبلیغات دینی و یک بعد فعالیت‎ ‎‌اقتصادی درونی و یک بعد حمایتی و امدادی بود. این هیات موید، همچنان با حدود ‌‎60 - 50 عضو ثابت و تعدادی عضو غیر ثابت کار خود را ادامه می داد.‌

‌‌وقتی که حضرت امام ـ رضوان ‌الله تعالی‌ علیه ـ برای مبارزات دو ماهه علیه تصویب‎‌نامه انجمن های ایالتی و ولایتی از مردم دعوت فرمودند، ما یکی از هیات ‌ها بودیم که با‌‎ ‎‌اکثریت اعضا، به دعوت امام لبیک گفتیم. آغاز سخن از اینجاست که حضرت امام پس‎ ‎‌از پایان یافتن مبارزه دو ماهه علیه تصویبنامه انجمن های ایالتی و ولایتی فرمودند:‎ ‎‌این یک آزمایشی بود از طرف دستگاه جبار که خواستند ببینند در قم و دیگر حوزه ها‌‎ ‎‌آیا کسانی هستند که در مقابل زورگوییها مقاومت بکنند یا خیر؟ و چیزهایی اینها‌‎ ‎‌(طاغوت) درک کردند و از این آزمایش می خواهند مراحل بعدی را نتیجه بگیرند و باید‎ ‎‌شما بیش از گذشته خودتان را آماده نگاه داشته باشید. حضرت امام در یک سخنرانی‎ ‎‌دیگری فرمودند: برای بازگشت عظمت اسلام و برای عزت مسلمانان، به یاری دین‎ ‎‌خدا برخیزید. این سخنرانی و این اعلامیه، استنصار لقب گرفت. این اعلامیه استنصار‎ ‎‌حضرت امام به گوش هیات ‌های دینی رسید و حضرت امام از هیات‌ های دینی دعوت‎ ‎‌فرمودند که به قم بروند. وقتی در محضر ایشان قرار گرفتیم ایشان فرمودند که تمام‎ ‎‌فعالیت ‌های دینی باید یا به عظمت اسلام منتهی بشود یا به عزت مسلمانان، هر کار‎ ‎‌دینی که این دو نتیجه را نداشته باشد، یا یکی از این دو نتیجه را، نمی شود به حساب‎ ‎‌دین گذاشت و از حالا به بعد شما آقایان که در هیات دینی خدمت می کنید، باید توجه ‌‎‌داشته باشید که حرکات دینی‌تان باید این دو هدف، یا یکی از این دو را تضمین کند.‌

‌‌وقتی که از قم برگشتیم، بنده به ذهنم رسید که برادرانی را از همین هیات موید‎ ‎‌دعوت کنم در یک جلسه خصوصیتر و آنچه درک کرده ام از فرموده‌ های حاج آقا‌‎ ‎‌روح ‌الله به آنها بگویم. از بین 50 نفر، حدودا 26 نفر را من دعوت کردم در منزلم.‎ ‎‌معمولا این دعوتها اتفاق می افتاد، یا برای تشریک مساعی در یک امر خیر، یا برای‎ ‎‌کمک در یک امر دینی، به یک هیاتی، به یک مسجدی، جایی، وقتی که دعوت‎ ‎‌می ‌شدند. شاید بیشتر دعوت شدگان نمی دانستند برای چی دعوت شده اند. وقتی دور هم نشستیم، من از فرمایش آقا این استفاده را کردم که کارهای ما در این هیات و در‎ ‎‌این شرکت و در این مجمع خیریه اگر که نتواند در مسیر عزت اسلام و در مسیر عزت‎ ‎‌مسلمانان باشد، قابل قبول نیست. مرجع تقلید ما می گوید، قابل قبول نیست و ما دور‎ ‎‌هم جمع می شویم، فداکاری ‌هایی می کنیم، اگر قابل قبول نباشد، امضای مرجع تقلیدمان را نداشته باشد، یقینا امضای امام زمان (عج‌‌)‌‌ را هم نخواهد داشت. کمی توضیح دادم و بعضی از برادران متاثر شدند و گریه کردند که چرا بزرگان قبلا به ما نگفتند و ما خیلی وقتمان تلف شده و الان جبران گذشته را هم نمی توانیم بکنیم. به خصوص از آن‎ ‎‌سالهای 1340 که مایوس شده بودیم و از صحنه سیاسی، خودمان را کنار کشیده بودیم‎ ‎‌و در یک مجموعه دینی خیال می کردیم بهترین فعالیت را داریم. چند سوال کردند،‎ ‎‌یکی از سوال‌ها این بود که چرا شما همه را دعوت نکردید؟ من در جواب گفتم که کار‎ ‎‌ما از حالا به بعد، یک مقدار احتیاج به رازداری دارد. از حالا به بعد ممکن است که ما‌‎ ‎‌کارهایی داشته باشیم که نخواهیم علنی بشود و باید که رازدارانمان شرکت داشته ‌باشند.‎ ‎‌من عرض کردم به برادران که، پیشنهاد خاصی در ذهن من هست، اگر می پذیرید ما دو‎ ‎‌نفر را انتخاب کنیم و بفرستیم خدمت حاج آقا روح ‌الله که ما در هفته این قدر پول‎ ‎‌داریم، این قدر وقت می توانیم بگذاریم، در هفته این قدر کار می توانیم بکنیم و این دو‎ ‎‌نفر هم نماینده ما هستند، هر وقت فرمایشی داشتید به این دو نفر بفرمایید.‌

‌‌قرار شد که صندوقی را کنار اتاق بگذاریم. همین جلسه، هر کدام مبلغی که‎ ‎‌می توانند در هفته بدهند توی این صندوق بیندازند، ما جمع کنیم و خدمت آقا عرض ‎‌کنیم، ما در هفته این قدر پول داریم. دو نفر انتخاب شدند، آقای مهدی شفیق و بنده که‎ ‎‌از طرف این 26 نفر به خدمت امام برویم و خدمت امام عرض کنیم، آنچه را که در ‌‎ ‎‌آخرین جلسه گذشته بود.‌

‌‌فردای آن روز یکی از همین برادران تماس گرفت، آمد، گفت که فلانی از اینکه من‎ ‎‌را قابل دانستی و دعوت کردی تشکر می کنم، اما من روحیه ضعیفی دارم، می ترسم که به من تکیه کنید در بعضی جاها و من صدمه بزنم، من آمادگی این را دارم هر ماه‎ ‎‌کمکی را به شما بکنم بدون این که عضو رسمی باشم. هر وقت کاری داشتید به من‎ ‎‌بگویید، من آمادگی داشتم، می گویم آمادگی دارم، آمادگی نداشتم، می گویم آمادگی‎ ‎‌ندارم. روشن کردن این نقطه، شاید واقع گرایی ما را در یک تشکل و تشکیلات،‎ ‎‌می تواند نشان بدهد که انسان هایی که می خواستند شروع کنند، در این که بگویند ما‌‎ ‎‌همه جا هستیم و نتوانند باشند، در این باره هیچ رودربایستی نداشتند و کاملا با‌‎ ‎‌صراحت حرفشان را می ‌زدند. می باید این نکته را اضافه کنم که وقتی خدمت حضرت‎ ‎‌امام توفیق پیدا شد، ما دو نماینده رفتیم.‌

‌‌حضرت امام دعا فرمودند، استقبال فرمودند از این کار. فرمودند: این کار را همه‎ ‎‌هیات ‌های دینی و مجامع اهل ایمان باید بکنند. باید به جانب تشکل بروند. نباید که‎ ‎‌پراکنده کار بکنند، پراکنده نمی تواند مؤثر باشد. اجازه خواستیم که هفته بعد ما جمعی، ‌‌26 نفر خدمتشان برسیم، اجازه فرمودند. روز جمعه هفته بعد ما خدمتشان رسیدیم. در‎ ‎‌این جلسه حضرت امام مقداری در ضرورت وحدت و یگانگی و یکپارچگی اهل ایمان‎ ‎‌صحبت فرمودند و شاید این تعبیر مربوط به ایشان باشد. عین عبارت را به خاطر ندارم.‎ ‎‌فرمودند: اگر در قرآن ما یک آیه داشتیم آن هم این آیه آخر سوره مبارکه آل عمران که‎ ‎‌خداوند در سامان گرفتن اهل ایمان می فرماید «‌‌یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و ‌‎ ‎‌رابطوا و اتقواالله لعلکم تفلحون‌‌» خداوند اینجا امر فرموده، اهل ایمان، سعی کنند‎ ‎‌خودشان را بسازند، سعی کنند با هم ارتباط داشته باشند. و اشاره شاید به این مطلب‎ ‎‎‌فرمودند که در تفسیر هست که رابطوا در این آیه به معنای رابطوا مع‌ الائمه است.با ائمه‎ ‎‌ارتباط برقرار کنید و تقوا را حاکم کنید، بر خودسازی و ارتباطات خودتان، شما حتما‌‎ ‎‌به فلاح و پیروزی و رستگاری دست خواهید یافت «‌‌لعلکم تفلحون‌‌». ما جلسه بعد‎ ‎‌مجددا جمعه به خدمت ایشان رفتیم. من از اینکه دو سه تا جمعه را پشت سر هم نقل ‌‎ ‎‌می کنم، برای اینکه نسل جوانمان بداند که امام در آن روز چه نقشی در ساختن انسان ‌ها داشتند و چقدر خودشان را پایین می آوردند در سطح کوچه و بازار، که ما را آگاهی‎ ‎‌بدهند، به ما مسئولیت ‌پذیری بیاموزند و راه بیندازند. در جلسه دوم که خدمتشان‎ ‎‌رفتیم، هیچ مطلبی ارائه نشد. شاید هم اثری که در چشم مبارک آن حضرت بود سبب‎ ‎‌شد که گه ‌گاه وقتی چشمشان می افتاد به چشم کسی، اگر می خواست صحبت کند،‎ ‎‌صحبتش یادش می رفت. من خودم چند بار برایم اتفاق افتاد که دهن باز کردم حرف‎ ‎‌بزنم، امام نگاه فرمودند؛ من یادم رفت چه می خواستم بگویم.‌

 

برشی از کتاب امام خمینی و هیات های دینی مبارز؛ ص 179-183؛ چاپ اول (1387)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

دیدگاه تان را بنویسید