حکایتی گزنده از روزگار اسارت؛

سوزاندن پیرمرد با بنزین و مقاومتش در اسارت

با بنزین همه بدن پیرمرد را سوزاندند اما حاضر نشد به امام توهین کند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: میانه بعثی ها نه تنها با جوانان که با پیرمردها بسیار بدتر بود. بعد از اسارت و بردنشان به عقب، تیمسار عراقی ای که مترجمی از میان منافقان داشت به سراغشان آمد.

در میان اسرا پیرمردی هم حضور داشت، تیمسار رو کرد به او و گفت: به خمینی فحش بده. او آب دهانی بر زمین انداخت و از اطاعت امرش سر باز زد، هر کاری از دستشان بر می آمد کردند تا او به امام توهین کند اما فایده نداشت که نداشت. سپس از او خواستند تا به آیت الله هاشمی(1) فحش دهد اما باز هم فایده ای از اجبارشان ندیدند.

کوتاه نیامده و با قنداق تفنگ شروع به زدن پیرمرد رزمنده کردند و با اینکه همه سر و صورتش خونین شده بود اما حاضر نشد حتی کلمه ای توهین به امام بکند. به ذهنشان رسید شاید با بنزین بتوانند او را وادار کنند، ابتدا صورتش را بنزینی کردند و ریش هایش را سوزاندند اما باز هم بی نتیجه بود و بعد لختش کردند و روی همه بدنش بنزین ریختند که با قرمز شدن بدن همه پوستش سوخت و ریخت اما باز هم مقاومت کرد و کوتاه نیامد.(2)

 

 

1. در میان بزرگان جمهوری اسلامی سه نفر بودند که برای عراقی ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند و نسبت به آنها حساس: امام، آیت الله خامنه ای که آن زمان رئیس جمهور بودند و مرحوم آیت الله هاشمی که در آن دوره ریاست مجلس را به عهده داشتند.

2. برگرفته از خاطره ای نقل شده از آزاده سرافراز موسی حسین زاده در کتاب روایت هجران.

دیدگاه تان را بنویسید