چند روزی همقدم با شهید بربری

حکایتی تلخ از ابتدای شهادت تا اعلام صددرصدی خبر شهادت

با بارانی شدن چشم های آقای طیبی انگار بانوی جوان آینده اش را دید که باید با این دو بچه کوچک چه کند؟!

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: اسد[1] که گویا به دلش الهام شده بود برای آخرین بار به ماموریت می رود، تا وسط های راه و نزدیک آسانسور رفت و برگشت و نگاهی به بانویش[2] انداخت و بار دیگر رفت.

عصر بود که دوستان اسد از ماموریت برگشتند ولی از ماشین او هیچ خبری نبود[3]. فرح بانو خود را به راه پله ها رساند و گفت: آقای طیبی[4] پس اسد کجاست؟ چشمان طیبی خیس اشک شد و با بغض گفت: اسد پرید پایین. با شنیدن این حرف ها انگار آینده بدون اسد برای بانوی جوان رقم خورد که حالا باید با این دو طفل معصوم چه کند؟!

به او گفتند که مفقودالاثر است و برمی گردد، دوستانش اصرار داشتند که بانو اینجا تنها نماند و به تهران برگردد و او که گمان می کرد همین روزها جنگ تمام می شود و اسد برمی گردد، مقاومت می کرد تا اینکه بالاخره برای دیدن خانواده به تهران آمد.

چند روزی پیغام دادند که شماره حساب بدهید تا برایتان حقوق واریز کنند و او باز هم به همین خیال که جنگ چند روز دیگر تمام می شود با خود گفت که من 17 هزارتومانی پس انداز دارم و می توانم تا بازگشت اسد با همین پول، هزینه زندگی را تامین کنم.

شهید فکوری[5] آپارتمانی را در یوسف آباد تهران تهیه کرد و همسر و فرزندان شهدا را به آن آپارتمان آورد و هر چه از فرح بانو درخواست می شد که شما هم به این مجموعه بیا، می گفت: اگر اسد برگردد می گوید نتوانستی دو سه ماهی طاقت بیاوری و همه اسباب و اثاثیه را جمع کردی و رفتی تا اینکه دیگر به اجبار نیروی هوایی مجبور به عزیمت به آپارتمان یوسف آباد شد.

فضا فضای شهدا بود، هر روز به سوم، هفتم و چهلم شهیدی می گذشت و بانو با کودکانش در این مراسم که در آپارتمان و بهشت زهرا(س) برگزار می شد، شرکت می کرد و در فرصت های مختلف پیگیر این بود که نشانی از اسد به دست بیاورد و شماره اش را به کارمند صلیب سرخ داده بود تا اگر نشانه ای از همسرش یافتند حتما به او اطلاع دهند.

در مبادله ای که میان اسرای ایرانی و عراقی صورت گرفته بود، یکی از اسرا (امان اللهیان) بود که بعضی از خلبان های اسیر را دیده بود و به بانو خبر دادند تا به دیدارش بیاید.

او از موصل گفت و از... و تا نام رمادیه را به زبان آورد، بانو با خود گفت حتما اکنون از اسد اکبری که نامه اش آمده است خبر آورده و من نباید دلخوش دارم که از اسد من نشانه ای آورده باشد اما او گفت اسدالله بربری  که با شنیدن نام اسد بانو فریادی از سر شادی کشید و با تشکر کردن فورا خود را به خانه رساند و با خوشحالی گفت فربد جان بابا زنده است و از ذوق و شوقی که او به راه انداخته بود، خوشحالی بانو چندین برابر شد.

صبح بود که با مادر راهی دفتر شدند تا آدرس آقای امان اللهیان را بگیرند که با پشت هم اندازی مسئول آنجا مواجه شدند که حالا مشخص نیست که صحبت های این آقا درست باشد و...

چند روزی گذشت تا اینکه کارمند صلیب سرخ تماس گرفت و گفت یک سر به اینجا بیا و او با خوشحالی تمام از اینکه حتما این بار نشانه ای قطعی یافته اند خود را به آنها رساند.

کارمند از گفتن واقعیت به بانو طفره می رفت و با اصرارهایش مجبور شد که بگوید خبرهای ما حاکی از شهادت همسرت است و اگر حتی او زنده باشد هم دولت عراق برای اینکه آبروی خودش را نزد صلیب سرخ نبرد قطعا آنها را به شهادت می رساند.

حالا سال 61 است و بالاخره پس از حدود دو سالی از رفتن اسد، او باید باور می کرد که اسد شهید شده است.[6]

 
  1. خلبان شهید اسدالله بربری، فرمانده اسکادران 22 شکاری تبریز که در هجدهم مهرماه سال 59 به شهادت رسید و مفقود الاثر شد و پس از 22 سال جسم مطهرش به کشور بازگشت.
  1. بانو فرح شایانی، همسر شهید.
  1. با اینکه او فرمانده گردان بود ولی هیچ گاه از ماشین پایگاه استفاده نمی کرد.
  1. از دوستان شهید.
  1. آن زمان شهید جواد فکوری، فرماندهی نیروی هوایی را بر عهده داشت.
  1. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید