چند قدم با شهدای هفتم تیرماه-۳

از عزل دکتر لواسانی از ادارات دولتی تا پیکان قسطی به هنگام شهادتش

سخنرانی اش درباره حکمت و فلسفه در حالی که دانشجوی سال آخر بود، حیرت و تحسین همه اساتید را برانگیخت تا جایی که وقتی از دکتر شریعتی برای ایراد سخن دعوت شد، گفت: با این سخنرانی جامع دیگر صحبتی برای گفتن باقی نمی ماند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: خیابان شهید دکتر لواسانی نامی که شاید بارها و بارها به گوش بچه تهرانی ها خورده و گاه گاهی هم از آن مسیر عبور کرده باشند و برای بچه های شمال شهر هم که دیگر خانه و کاشانه شان نزدیک آن خیابان یا شاید در خود همان خیابان باشد اما تا کنون کمی ایستاده اید و فکر کرده اید او چه کسی است، چگونه به شهادت رسیده است؟ پزشک بوده یا در یکی دیگر از رشته های دانشگاه مدرک دکترای خود را اخذ کرده است. متن زیر به شما کمک می کند تا اندکی با زندگی و منش این بزرگمرد شهید آشنا شوید.

روز شنبه بیست و دوم بهمن ماه سال 1322 بود که سید محمدرضا حسینی لواسانی که خود از روحانیان محله سنگلج تهران بود، صاحب فرزند پسری شد که نامش را محمدرضا گذاشت و مادر که علاقه ویژه ای به سالار شهیدان داشت، او را حسین صدا می کرد و همین باعث شد تا در میان فامیل و دوستان نیز حسین بخوانندش.

روزگار کودکی اش با بچه های محله گذشت تا اینکه برای شروع تحصیل راهی دبستان عنصری در محله درخونگاه و سپس دبستان نظامی در میدان حسن آباد شد و سپس برای گذران دوران دبیرستان، دارالفنون شد مدرسه بعدی اش.

او که از پدری روحانی به دنیا آمده بود، همزمان با تحصیل دروس آکادمیک به فراگیری معارف اسلامی و گذراندن دروس حوزه نیز روی آورد و ابتدا در مدرسه محمدیه زبان و ادبیات عرب را آموخت.

بزرگ شدن در خانواده ای روحانی که او را از سمت اجداد مادری به مرحوم آیت الله حاج ملا هادی مدرس تهرانی، مرحوم حاج حسن داماد و مرحوم حاج شیخ احمد کنی مرتبط و از سوی اجداد پدری نیز به مرحوم آیت الله آقا سید زین العابدین لواسانی که عمری را به تدریس در حوزه های نجف و تهران گذرانده بود و نیز پدر بزرگوارش آیت الله لواسانی باعث یادگیری سریع زبان عربی و تسلط بر این زبان به وسیله وی شد و همین امر پیشرفتش را در یادگیری فقه و اصول و کلام رقم زد و او در یک دوره 15 ساله توانست بر مجموعه معارف اسلامی تسلط کافی پیدا کند.

سال 41 شمسی بود که با گرفتن مدرک دیپلم در رشته طبیعی با توجه به علاقه ای که به رشته پزشکی داشت و با سفارش هایی که از سوی حضرت رسول(ص) بر یادگیری علم ابدان شده بود، وارد دانشکده پزشکی شد و همزمان با گذراندن دوره یک ساله تربیت معلم، خود را برای خدمت در آموزش و پرورش آماده کرد.

علاقه او به آموزش باعث حضورش در مدرسه علوی رستم آباد در سال 42 شد و همین سبب آشنایی با مردم آن محله و برپایی کلاس های تفسیر قران شد که این مجموعه دروس تا آخرین جمعه پیش از شهادتش ادامه پیدا کرد.

او در دانشگاه نیز دست از فعالیت هایش بر نداشت و با چند تن دیگر از دوستانش انجمن اسلامی و کتابخانه دانشکده را راه اندازی کردند اما دیر زمانی نگذشته بود که جلسه سخنرانی های مذهبی آنها که با هدف روشنگری برای دانشجویان برگزار می شد از طرف رئیس دانشکده ممنوع اعلام شد.

سال 48 بود و او آخرین سال پزشکی اش را می گذراند که دریک سخنرانی چند ساعته در سالن ابن سینای دانشکده در حالی که اساتید از جمله دکتر شریعتی حضور داشتند به سیر تحول فلسفه از ارسطو تا ملاصدرا پرداخت و آنقدر این مطالب را جامع بیان کرد که حیرت اساتید حاضر را برانگیخت و زمانی که از دکتر شریعتی برای سخنرانی دعوت شد وی گفت پس از این سخنرانی کامل و جامع دیگر صحبتی برای گفتن نمی ماند.

پس از مدتی موفق به دریافت مدرک پزشکی عمومی شد و برای درمان روستاییان روستای آستانه اراک به آن دیار سفر کرد و سال 50 بود که تحصیل در دوره تخصصی جراحی گوش و حلق و بینی را آغاز کرد و سال 53 فارغ التحصیل شد و با انحلال مدارس جامعه تعلیمات اسلامی به بهداری آموزشگاه های شمیران رفت و چون از مبلغان مسائل اسلامی بود پس از گذشت چند ماهی به وسیله مسئول بهداری از کار برکنار و از خدمات دولتی عزل شد که این محرومیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت.

فعالیت های سیاسی و مذهبی او حساسیت ساواک را برانگیخت و باعث تفتیش خانه اش به وسیله آنها و به غارت بردن دستنوشته ها و مقاله هایش شد اما نتوانستند خودش را دستگیر کنند.

او که خود از مبلغان دینی به شمار می آمد، همواره دیگر مبلغان را به مسئولیت پذیری در مقابل گفته هایشان فرا می خواند و معتقد بود برای اثرگذاری باید در کوچکترین کردار و گفتار خود صادق بود و یادآور می شد که: «یکی از خصایص نهضت های الهی این است که بسیاری از ارزش هایی را که در جوامع انسانی رو به مرگ می رود و بر حسب مقتضیات مادی ای که حاکم است،‌ اضمحلال می یابد دوباره احیا می کند و با احیای این ارزش هاست که جوامع انسانی حیات دوباره خود را پیدا می کند... و یکی از برترین این ارزش ها مسأله حق است ... گمان ما این است که حق در روابط انسانی و شاید بیشتر در مسائل مربوط به حقوق بشری است لکن با امعان نظر در حقایق اسلام در می یابیم که حق، میزانی است که بر تمام شئون وجود و بر ذره ذره عالم حاکم است و حکومت حق است که در دل مردم ناامید و محروم و مردمی که در بند هستند امید رهایی را هر چند دوردست، پدید می آورد. مسأله حق به عنوان یک معیار و حاکمیت آن بر تمامی شئون وجود به عنوان یک مسئله انتزاعی و صرف بحث در کتابها نیست، مسئله ای است ملموس که اگر بر آن عمل شود نتایج آن را به رأی العین خواهیم دید.». 

او که در همه سال ها مشغول مبارزه با رژیم شاه بود، در روز هفدهم شهریور در خانه دکتر واعظی به درمان زخمی های آن حادثه دلخراش پرداخت و در همه اعتصابات و تظاهرات ها شرکت کرد تا اینکه در 21 بهمن ماه علی رغم اینکه حکومت نظامی اعلام شده بود او به فرمان امام مانند بسیاری دیگر از مردم به خیابان ها آمده و با جمعی برای تسخیر کلانتری قلهک عازم شدند و تا نزدیکی های سحر روز بیست و دوم بهمن ماه به همراه برادرش در بیمارستان رسالت (رویال) به مداوای مجروحان پرداختند.او علاوه بر اینکه در گروه پزشکان معالجه کننده مجروحان دوران انقلاب فعالیت گسترده ای داشت همزمان در گروه پزشکی اقامتگاه امام در دهه فجر نیز حضور داشت.

با پیروزی انقلاب اسلامی در فروردین ماه 58 بود که با پیشنهاد مسئولان آموزش و پرورش او به ریاست مدرسه عالی بهداشت انتخاب شد و با تاسیس حزب جمهوری اسلامی او و همکارانش توانستند واحد پزشکی حزب را پایه گذاری کنند.

آبان ماه سال 58 بود که مسئولیت وازرت بهداری از طرف شورای انقلاب به پزشکان حزب جمهوری واگذار شد و شهید لواسانی مسئولیت معاونت بهزیستی وزارت بهداری را عهده دار شد.

با ورود وی به این وزارتخانه، از شهید دکتر فیاض بخش دعوت به همکاری کرد و خیلی زود متوجه این مطلب شد که برخی از موسسات تابعه وزارتخانه تناسبی با آن ندارند بنابراین طرح ایجاد سازمان بهزیستی کشور را با همکاری شهید فیاض بخش به شورای انقلاب تقدیم کردند و چون طرحی منطقی بود توانست با تصویب شورای انقلاب کار خود را آغاز کند.

اواخر سال 58 بود که با درخواست حزب جمهوری برای نمایندگی مجلس کاندید شد و به عنوان نماینده مردم به مجلس شورای اسلامی راه یافت و ریاست کمیسیون بهداری را عهده دار شد. در این دوران او که معتقد بود راه نجات پزشکی کشور ارائه خدمات ارزان است، موفق شد با کمک دیگر اعضای این کمیسیون طرح ها و پیشنهادهای مفیدی را به تصویب مجلس برساند و آخرین طرحی که پیش از شهادتش به مجلس ارائه کرد، اعزام دانش آموختگان مقطع کاردانی و کارشناسی رشته های بهداشت و پیراپزشکی به روستاهای فاقد پزشک بود.

او اگر چه تخصصش پزشکی بود اما مدیری صاحب اندیشه و فکر بود و معتقد بود که با توجه به هجوم توطئه ها علیه جمهوری اسلامی باید آمادگی با هر خطری را در جامعه ایجاد کرد. او می گفت: «... ما هنوز اقتصاد اسلامی سالمی نداریم و اقتصاد ما دنباله اقتصاد غرب زده زمان طاغوت است. ما باید سادگی و بی پیرایگی را در جامعه مان تشویق کنیم. ما باید یک اقتصاد کشاورزی داشته باشیم که تولید کشاورزی ما واحد تعیین ارزش ها باشد، هنوز فاصله بین قیمتی که برای محصولات کشاورزی گذاشته ایم و قیمتی که برای محصولات صناعی وجود دارد بسیار زیاد است.... و بنابراین باید یک فکر اساسی بشود.».

او مدتی را هم به عنوان عضو کمیته پزشکی ستاد انقلاب فرهنگی با این مجموعه به همکاری پرداخت.

دکتر لواسانی معتقد بود که: «ما در برابر مکتبی که به ما حیثیت بخشید، این مکتبی که به ما حیات داد،‌ حیات اسلامی داد مسئول هستیم. [مگر] در این جهان چه بودیم؟ ما را کسری ها و قیصرها منکوب کرده بودند. شرق و غرب، آمریکا و شوروی با ما مانند بربرها معامله می کردند و اکنون ما در سایه عنایات خدا و در زمینه مکتب، اسلام، ‌اسلام عزیز، ‌اسلام عظیم، حیات مجدد پیدا کردیم.».

با اینکه سال ها در امر پزشکی فعالیت کرده بود و یک متخصص در این رشته بود اما بی توجهی به زرق و برق دنیا به هنگام شهادت از او مالی بر جای نگذاشته بود به جز اتاق مشترکی که برای مطب استفاده می کرد و هنوز قسط های آن را می پرداخت و پیکانی که آن را نیز به صورت قسطی خریداری کرده بود.

شهید لواسانی همیشه می گفت: «من از نظر جسمی بنیه و استعداد اسلحه به دست گرفتن و در خط مقدم جبهه جنگیدن و از سنگری به سنگر دیگر رفتن را ندارم، اما شهادت را از خدا طلب می کنم.» و سرانجام خدا نیز به این آرزویی که مدت ها در سر پرورانده بود، جامه عمل پوشاند و در هفتم تیرماه سال 60 در حادثه بمب گذاری مقر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران به شهادت رسید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید