ماجرای خنده ای که شهید جعفری می خواست به لب امام بنشاند چه بود؟

قبل از عملیات گفت: بچه ها بیایید یه کاری کنیم که اگه فردا ظهر (کربلای 5) امام این سید خدا از این عملیات تو رادیو یا تلویزیون شنید خنده روی لباشون بنشینه، همین برای مابسه.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: کانال تلگرامی لشکر 10 سیدالشهدا(س) را نگاه می کردم که دیدم از شهید داوود جعفری که امروز تولدش بود اسم آورده، کنجکاو شدم تا بیشتر درباره این بزرگوار بدانم، جستجویی در اینترنت کردم، به نکته جالبی از او برخورد کردم که خواستم آن را با مخاطبان سایت به اشتراک بگذارم.

این شهید، فرمانده ضد زره لشکر 10 سیدالشهدا(س) بود که از ابتدای جنگ یعنی سال 59 به جبهه آمده بود و تقریبا در همه عملیات ها شرکت داشت اما تا قبل از عملیات کربلای پنج هیچ کدام از همرزمانش از او نشنیده بودند که بگوید می خواهم شهید شوم و فقط در این عملیات بود که گفته بود: بچه ها بیایید یه کاری کنیم که اگه فردا ظهر (کربلای 5) امام، این سید خدا از این عملیات تو رادیو یا تلویزیون شنید خنده روی لباشون بنشینه. همین برای ما بسه...

انگار خدا هم خواست او را پیش امام رو سفید کند و شهادت را نصیبش.

نوزدهم دی ماه سال 65 یعنی زمانی که او جوانی 23 ساله بود در قامت یک فرمانده رشید جوان دعوت الهی را استجابت کرد.

پیکر مطهرش را در قطعه 53 بهشت زهرا (س) به خاک سپردند.

در بخشی از وصیتنامه او آمده است:

«ای مادر، ای پدر و خواهرم، من متعلق به شما نبودم، من متعلق به خدا بودم، یعنی همه ما متعلق به خدا هستیم و هر لحظه خدا بخواهد باید به او رجوع کنیم، همان خدایی که ما را از خاک و از یک قطره آب گندیده آفرید.

پس جان ما در دست اوست و اسم ما در دفتر لوح خدا نوشته شده و هر موقع که او صلاح بداند یک یک ما، به نوبت، باید برویم و بدانید آنچه که خدا بخواهد می‌شود.

اگر تمام دنیا جمع شوند، نمی‌توانند جلوی آن کار را بگیرند و آنچه که خدا نخواهد بشود، تمام دنیا اگر اراده کنند، نمی‌توانند آن چیز را عمل کنند.».

 

 

 

  • علیرضا جعفری ارسالی در

    دست شما درد نکند

دیدگاه تان را بنویسید