شیر لشکر 5 نصر خراسان که بود؟

داوود آنقدر شجاعت و دلیری از خود نشان داد که به شیر لشکر 5 نصر خراسان معروف شد.

لینک کوتاه کپی شد
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال 1344 بود که در روستای علی گل، آقا جعفر صاحب فرزند پسری شد که اسمش را داوود گذاشت. خانواده داوود هم مانند همه روستاییان این مرز و بوم با صفا و سادگی خود، کودک دلبندشان را بزرگ کردند.
او روزها با پدر سر زمین می رفت و شب ها با لالایی مادر به خوابی دلنشین فرو می رفت تا اینکه به 13 سالگی رسید و طعم تلخ بی مادری را چشید و روزگار بر او سخت گرفت.
13 سالگی داوود علاوه بر بی مادری اش مصادف شده بود با روزهای اوج گیری اعتصابات مردمی علیه رژیم پهلوی و او با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما مانند بسیاری از هم سن و سال هایش که امام روزی به رژیم گفته بود که سربازهای من در گهواره ها هستند، در اعتصابات شرکت می کرد.
این ایام گذشت و با خواست خدا، رهبری امام و همت مردم، انقلاب به پیروزی رسید اما هنوز مدت زمان کوتاهی از این شیرینی نگذشته بود که با حمله رژیم بعث عراق به مرزهای جنوبی کشور، کام مردم تلخ شد. 
بسیاری از جوان ها و نوجوان ها راهی جنگ با دشمن شدند و داوود هم یکی از همین نوجوانانی بود که وظیفه دفاع از کشورش و دینش را بر خود فرض می دانست و رضایت پدر را جلب کرد و راهی شد.
اما وقتی برای ثبت نام رفت به علت کمی سن و اینکه دو برادر بزرگش در جبهه حضور داشتند با رفتنش مخالفت شد و سرانجام در سال 61، افتخار حضور در جبهه برایش فراهم شد و او در این سفر، پسر عمویش زکریا را نیز با خود همراه کرد و پس از گذراندن دوران آموزشی در پادگان شهید بهشتی بجنورد، عازم مبارزه شدند.
همان بار اولی که عازم شدند، نام پسر عمویش در لیست شهدای عملیات رمضان جای گرفت و خودش هم زخم هایی از جنگ بر تنش نشست و او را به خانه برگرداندند. 
بار دیگر به جبهه بازگشت و به خاطر لیاقت و شجاعتی که از خود نشان داده بود، او را به گردان تخریب منتقل کردند و او باز هم در نهایت دلیری، وظایفش را پیش برد.
پس از آن به واحد اطلاعات لشکر منتقل شد و هم زمان از او خواستند که حالا دیگر رسما عضویت در سپاه را بپذیرد اما او در پاسخ گفت: «فعلا وظیفه ما جنگیدن و بیرون راندن دشمن از خاک کشور است. فرقی نمی کند که ما، در سپاه، بسیج یا در چه سمت و پستی باشیم».

اما اصرار فرماندهان مبنی بر این بود که عضو سپاه شود و دست آخر هم داوود پذیرفت و شد یک سپاهی.

او و دیگر همرزمانش مانند همیشه خوش می درخشیدند و همین لیاقت و شایستگی باعث شد تا از او بخواهند فرماندهی گروهان غواصی را بپذیرد و داوود که خودش می گفت برایش مهم جنگیدن و دفاع است نه اینکه در چه پستی مشغول باشد با قبول این مسئولیت، کارهایش را پیش برد.

در همین اثنا چندین بار مجروح شد و آنقدر از خود رشادت نشان داد که به شیر لشکر 5 نصر خراسان معروف شد. 

عملیات ها یکی پس از دیگری به پایان رسید و او که گمان می کرد حتما شهادت در والفجر 8 نصیبش می شود با گذشت عملیات کربلای 4 و زنده ماندنش و شهید و اسیر و زخمی شدن بسیاری از همرزمانش و باقی ماندن او افسرده و غمگین می شد.

در همین حال و هوا بود که وارد سنگری شد که شاهدان شهادتش می گویند آنقدر این سنگر محکم بود که حتی راکت ها نیز کمتر می توانست به آن اثر کند اما همین سنگر شد محل شهادت داوود و نگذاشت که او بیش از این غم دوری دوستان و همرزمانش را تحمل کند، گلوله خمپاره ای بر زمین نزدیک سنگر نشست و ترکشی از آن، قلب داوود را نشانه گرفت و او را به آرزویش و کاروانی که از آن جا مانده بود، رساند و چهارمین روز از فصل زمستان 65 تاریخی بود که بر سنگ قبر او حک شد. 

 

 

 

 

 
 

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید