زندگینامه| برگ هایی از دفتر زندگی شهید دقایقی، فرمانده سپاه بدر

تیزهوشی، صبوری، لبخندی همیشگی بر لب، ساده زیستی، تواضع و... از او فرمانده ای ساخته بود که نه بر جسم که بر قلب نیروهایش فرمانروایی می کرد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: خانواده ای بودند که میان مردمان محله به پاکدامنی و اعتقاد به مبانی اسلام شهره بودند و حالا که سال 1333 است قرار است تا این خانواده متقی صاحب فرزندی شوند که نمی دانند پسر است یا دختر. چند روز دیگر به دنیا آمدنش باقی نمانده است...

بالاخره انتظارشان به پایان می رسد و فرزند به دنیا می آید، پسر است و نامش را اسماعیل می گذارند اما آن سال ها خبری از جنگ و خونریزی نبود و چه کسی می دانست که روزی اسماعیل این خانواده به قربانگاه خواهد رفت.

روزها و شب های این فرزند با پدر و مادری که پایبندی ویژه ای به احکام اسلام داشتند، گذشت و از آنجایی که کودکی بسیار باهوش بود، مورد توجه خاص خانواده قرار داشت و آنها زمینه را برای رشد استعدادهای فرزندشان فراهم کردند. 

مراحل تحصیل را مانند بسیاری از هم سن و سال هایش پشت سر گذاشت: ابتدا دبستان، راهنمایی و دبیرستان و در سال 49 بود که خود را برای شرکت در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت آماده کرد و چون این کنکور مختص دانش آموزان ممتاز بود و او نیز از سرآمدان دوره های تحصیل خود بود، در این آزمون قبول شده و به تحصیل در آن هنرستان پرداخت و در همین مکان بود که با محسن رضایی (فرمانده سابق سپاه پاسداران) آشنا شد. 

سال دوم هنرستان بود که جشن های 2500 ساله شاهنشاهی برگزار شد و او نیز مانند خیلی های دیگر در اعتصابات حضور فعال داشت و در همان سال بود که قرار شد تا اسماعیل مجسمه رضاخان را که در خیابان 24 متری اهواز بود، منفجر کند که چاشنی مواد منفجره عمل نکرد اما او نهایت شجاعت را به خرج داده بود که برای انجام چنین کاری داوطلب شده بود.

با مهاجرت خانواده به دلیل مشکلاتی که برایشان پیش آمده بود به آغاجری، اسماعیل نیز مجبور به مهاجرت شد. حضور اسماعیل چه در بهبهان و چه در آغاجری همراه بود با فعالیت های ارزنده و تشکیل کلاس هایی برای هم سن و سال های خود و توضیح مسائل علمی که البته این فرصت مناسبی بود تا اسماعیل در خلال این کلاس ها، نوجوانان آن دیار را با مسائل اسلام و آنچه که در کشور رخ می داد، آشنا کند.

تلاش اسماعیل نه تنها باعث آشنایی نوجوانان با اسلام و مبارزه با فرهنگ غربی در منطقه شد که جوانان و نوجوانان این دیار، گوی سبقت را از دیگر همسن و سالانشان در مبارزه با رژیم ربودند.

سال 53 بود که به همراه محسن رضایی برای دو بار راهی زندان شد و چند ماهی را با شکنجه های ماموران رژیم گذراند و همین عامل اخراجش از هنرستان شد اما همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز پذیرفته شد. دو سالی را در آنجا به تحصیل مشغول شد و تصمیم گرفت تا دوباره در کنکور شرکت کند و این بار راهی دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران که سازگاری بیشتری به لحاظ مذهبی، سیاسی و علمی برایش داشت، شد.

او که خود فردی متشرع بود و همه ایامی که خود را شناخته بود، گواه این مطلب بود در سال 57 تصمیم به ازدواج گرفت و از اولین حرف هایی که به بانو زد، این بود که او تنها به خود و خانواده اش تعلق ندارد، همین هم شد، چند صباحی بعد، اعتصابات و مبارزات سال 57 شدت گرفت و اسماعیل نقش موثری از خود نشان داد و به طور غیرمستقیم در ترور دو افسر شهربانی بهبهان شرکت داشت.

اسماعیل نه تنها خود سرباز انقلاب بود که خانه اش نیز مکانی برای فعالیت های انقلابی شده بود و اعلامیه ها و بیانیه های ضد رژیم در این خانه تهیه می شد.

پیش از آنکه 22 بهمن از راه برسد، اسماعیل به همراه یکی از دوستانش راهی تهران شد و با قرار گرفتن در صف مجاهدان انقلاب اسلامی، در فتح پادگان ها شرکت کرد و پس از پیروزی هم در جلوگیری از غارتگری ها نقش مهمی بر عهده داشت.

ضرورت های بعد از پیروزی بر علاقه اسماعیل به ادامه تحصیل غلبه یافت و او برای تشکیل جهاد سازندگی با جمعی از دوستانش راهی آغاجری شد و هنوز چند ماهی از این مسئولیتش نگذشته بود که با حکمی مسئول تشکیل سپاه پاسداران این منطقه شد.

آنقدر دلسوزی و دقت از خود نشان داد و آنچنان شخصیتی مدیر و مدبر و کارآمد داشت که شایستگی هایش، مسئولان را تشویق کرد تا در تشکیل سپاه خوزستان نیز از یاریش بهره بگیرند. او با بر عهده گرفتن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، در شهرهای مختلف استان، سپاه را راه اندازی کرد.

هنوز تجاوز نظامی عراق آغاز نشده بود که با شروع درگیری ها در خرمشهر در انتقال مهمات به شهید جهان آرا کمک کرد و مردم منطقه را به لحاظ رزمی آماده.

تجاوز ناجوانمردانه رژیم بعث آغاز شد و مسئولیت های مختلفی از جمله نمایندگی سپاه در اتاق جنگ لشکر 92 زرهی اهواز، سازماندهی نیروها برای دفع کارشکنی های بنی صدر، سر و سامان دادن نیروها در مناطق عملیاتی مختلف، همیاری در شکست محاصره سوسنگرد، همکاری در قرارگاه لشکر فجر در عملیات فتح المبین و مسئولیت یگان حفاظت شخصیت ها در قم و استان مرکزی را عهده دار شد.

بیش از یک سال از این قضایا می گذشت که امام در سال 62 بر حضور افراد در جبهه ها تاکید کردند و این بار اسماعیل با ارائه گزارش کار، برای حضورش در میدان نبرد، از فرماندهی کسب تکیلف کرد. متن آن به شرح زیر است: 

در شرایطی که مساله اصلی سپاه و طبعاً کشور، جنگ است، آیا ماندن و عدم همکاری با سپاه در جنگ نوعی راحت‌طلبی نیست؟ 

حالا او دوباره به میدان نبرد بازگشته بود و این بار مسئولیت راه اندازی دوره عالی مالک اشتر بر عهده اش گذاشته شد. در این دوره او باید به برادرانی که استعداد فرماندهی داشتند، موارد خاص فرماندهی، اصول و مبانی جنگ و تاکتیک های نظامی را آموزش می داد و انتخاب افراد نخبه نیز خود پروسه ای بود. همین ایام مصادف شد با عملیات خیبر که او نیز در کسوت فرماندهی یکی از گردان ها در خط مقدم حضور پیدا کرد و بعد از آن دوباره دوره را از سر گرفت.

با پایان دوره برای سازماندهی لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) به یاری شهید زین الدین شتافت و اما حالا زمان آن رسیده بود تا با پشتکار همیشگی اش تیپ بدر را راه اندازی کند که از عهده این مسئولیت سنگین نیز برآمد و یگانی منسجم را راه اندازی کرد. چنان بر قلوب نیروهایش فرماندهی می کرد که او را از خود دانسته و وجودش را نعمت الهی قلمداد می کردند.

علاقه وافر این فرمانده دلاور در تحصیل دانش، او را تا آخرین روزهای حیاتش بر آن داشت تا لحظه ای از کسب علم و معرفت فرو نگذارد و آن زمان که در قم و استان مرکزی بود به فراگیری ادبیات عرب، تفسیر، اخلاق و تاریخ اسلام روی آورد.

انس با قران از شاخصه هایش بود و به نقل از همسرش با همه مشغله هایش سالی سه بار قران را ختم می کرد. اسماعیل در پذیرش خطایش بسیار با روی باز برخورد می کرد و برایش تفاوتی نمی کرد که کسی که او را متذکر می شود از او کوچکتر است یا بزرگتر.

نیروهایش از صفت تواضعش می گویند که زودتر از بقیه صفاتش رخ نمایی می کرد. او هر چند در کسوت فرماندهی بود اما مانند یک رزمنده عادی روزگار می گذراند. کنار بچه ها بود و در هر کاری به آنها کمک می کرد و همین رفتارهایش الگویی شده بود برای نیروهایی که تحت فرماندهی اش بودند.

لبخندی دائمی بر لب از شاخصه های چهره اش بود تا جایی که در اوج سختی ها هم این لبخند را با خود به همراه داشت. در همه کارها نیروهایش طرف مشورتش بودند و به ایده آنها احترامی خاص می گذاشت. صبوری در کارها، سعه صدر، سکوت و وقار در فرماندهی بر جاذبیت های رفتاری اش افزوده بود. 

او کاری کرده بود که نه تنها رزمندگان که خانواده هایشان نیز شیفته او باشند و همه این رفتارها و جذابیت هایش به واسطه ارتباط عمیقش با حضرت حق در او ایجاد شده بود.

با همه ساده زیستی و قناعتی که در زندگی داشت هرگاه لازم می شد از حقوق دریافتی اش برای رفع نیازهای نیروهایش خرج می کرد.عملیات های مختلفی مانند عاشورا، قدس 4، کربلای 2، 4 و 5 شاهد رشادتش در کسوت فرماندهی تیپ بودند تا اینکه کربلای 5، کارنامه پرافتخارش را مهر پایان بود آن زمانی که اسماعیل برای شناسایی با موتور سیکلتش عازم محور بود که مورد اصابت بمباران نیروهای بعثی قرار گرفت و در مسلخ عشق قربانی شد.

 

 

 

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید