چگونگی رسوا شدن راهب مسیحی به وسیله امام عسکری(ع)

کرامت و بزرگواری ائمه علیهم السلام آنقدر آشکار و عیان است که علمای اهل سنت نیز به بیان آن پرداخته و هیچ کس را یارای سرپوش گذاشتن بر آن نیست. ابن حجر هیثمی یکی از بزرگان اهل سنت است که به بیان گوشه ای از کرامت امام حسن عسکری (ع) پرداخته است.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جامعه جی پلاس، داستان زیر گوشه ای از کرامتهای امام حسن عسکری(ع)  است که توسط ابن حجر هیثمی، از علمای اهل سنت بیان شده است. این داستان به رسوایی راهب مسیحی می پردازد:
ولما حبس قحط الناس بسر من رأى قحطا شدیدا فأمر الخلیفة المعتمد ابن المتوکل بالخروج للاستسقاء ثلاثة أیام فلم یسقوا فخرج النصارى ومعهم راهب کلما مد یده إلى السماء هطلت ثم فی الیوم الثانی کذلک فشک بعض الجهلة وارتد بعضهم فشق ذلک على الخلیفة فأمر بإحضار الحسن الخالص وقال له أدرک أمة جدک رسول الله صلى الله علیه وسلم قبل أن یهلکوا فقال الحسن یخرجون غدا وأنا أزیل الشک إن شاء الله وکلم الخلیفة فی إطلاق أصحابه من السجن فأطلقهم فلما خرج الناس للاستسقاء ورفع الراهب یده مع النصارى غیمت السماء فأمر الحسن بالقبض على یده فإذا فیها عظم آدمی فأخذه من یده وقال استسق فرفع یده فزال الغیم وطلعت الشمس فعجب الناس من ذلک فقال الخلیفة للحسن ما هذا یا أبا محمد فقال هذا عظم نبی ظفر به هذا الراهب من بعض القبور وما کشف من عظم نبی تحت السماء إلا هطلت بالمطر فامتحنوا ذلک العظم فکان کما قال وزالت الشبهة عن الناس  و رجع الحسن إلى داره...

در زمان حکومت معتمد عبّاسى به خاطر نیامدن باران، خشکسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت، از این رو خلیفه عباسی دستور داد مردم سه روز برای طلب باران بیرون بیایند [تا رحمت الهى نازل شود، مردم سه روز از خداوند باران درخواست کردند] اما بارانی نیامد. پس از مسلمانان، مسیحیان به همراه یکى از راهبان خود [برای طلب باران] بیرون آمدند، همین که راهب دستش را به سوی آسمان دراز می‌کرد، باران دانه درشت می‌بارید؛ روز دوم نیز به همین منوال گذشت؛ در نتیجه این کار راهب، بعضی از مسلمان هاى [ظاهر بین و] جاهل [نسبت به حقانیت دین اسلام] به شک افتادند و بعضی از دین برگشتند، این مساله برای خلیفه گران تمام شد از این رو فورا دستور داد تا امام حسن عسکرى علیه السلام را احضار کنند، هنگامى که حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت: امّت جدّت را قبل از اینکه هلاک شوند، دریاب. امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: فردا مسیحیان براى آمدن باران بیرون می‌آیند، و به حول و قوّه الهى، شکّ و تردید را از دل مردم بیرون خواهم کرد و با خلیفه عباسی درباره آزاد کردن اصحابشان [شیعیان در بند] صحبت کردند، خلیفه نیز آنان را آزاد کرد. بار دیگر مسیحیان برای طلب باران بیرون آمدند، راهب به همراه مسیحیان دستش را به سمت آسمان بلند کرد، آسمان ابری شد؛ در این هنگام امام (علیه السلام) فرمودند: آنچه که در دست راهب است از او بگیرید، ناگهان همه دیدند در دست او قطعه استخوان انسانى است، امام آن را از دست او گرفتند و به راهب دستور دادند اکنون طلب باران کن؛ راهب دستش را بالا برد، ابرها کنار رفت و خورشید تابید. مردم از این ماجرا تعجب کردند، خلیفه عباسی از امام علیه السلام پرسید: ای ابامحمد! ماجرای این استخوان چیست؟ امام حسن عسکرى علیه السلام فرمودند: این استخوان یکى از پیغمبران الهى است که این راهب از بعضی از قبرها به دست آورده بود، و هر وقت استخوان پیامبری را در زیر آسمان آشکار کنند حتماً باران می‌بارد. آن قطعه استخوان را آزمایش کردند، دیدند همان گونه است که امام فرموده است  و شک و تردید از مردم برداشته شد و حضرت به منزل خود بازگشتند.(1)

(1).الهیثمی، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفاى973ه )، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 600، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417ه - 1997م. 

 

 

مطلب از سایت تبیان نقل شده است.

دیدگاه تان را بنویسید