یک عاشقانه ساده از شهید سهیلیان

از شرایطم عروس خانم برای ازدواج، نمازخوان بودن داماد بود و چه خوب ادا می کرد این شرط عروس را.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: یکی از خلبانانی که از دوستان حمیدرضا[1] بود، مدت ها می شد که با خواهر بانو[2] ازدواج کرده بود و حالا نوبت به حمیدرضا رسیده بود تا آستین هایشان را برای دامادی اش بالا بزنند. شوهر خواهر بانو که خوب با اعتقادات و روحیاتش آشنا بود و می دانست تعهد داماد به نماز و خدا برای بانو مهم است، حمیدرضا را که نمازخوان و باخدا بود به او معرفی کرد.

قرار و مدارها گذاشته شد و خانواده داماد برای خواستگاری راهی خانه عروس شدند. صحبت ها زده شد و آنها را برای یکدیگر نامزد کردند.[3]

عروس مشغول گرفتن دیپلم و داماد سرگرم فعالیت هایش در پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود و هرگاه فرصتی دست می داد، سر از پا نمی شناخت و برای دیدار یار، راهی تهران می شد.

سوسن بانو که علاوه بر گذراندن درس های مدرسه به آموزشگاه زبانی در میدان انقلاب می رفت، منتظر می ماند تا حمیدرضا با موتور به دنبالش بیاید تا راهی تجریش شوند، گشتی بزنند و باقالی پخته ای بخورند و سرخوشان به خانه برگردند و اینها همه شد خاطراتی که امروز سوسن بانو به شیرینی از آنها یاد می کند.[4]

 
  1. شهید خلبان حمیدرضا سهیلیان از خلبانان پرافتخار هلی کوپتر کبرا که در نخستین روزهای جنگ تحمیلی یعنی در بیست و یکم مهرماه سال 59 در اثر اصابت موشک دشمن به شهادت رسید. شهادت او که از دوستان نزدیک شهید کشوری بود، بر احمد بسیار ناگوار آمد.
  1. بانو سوسن رجبیان، همسر شهید حمیدرضا سهیلیان
  1. آنها سال 55 با هم نامزد کردند.
  1. برگرفته از خاطره بانو سوسن رجبیان.

 

دیدگاه تان را بنویسید