خمره؛ راهی میانبُر به دنیای هوشنگ مرادی کرمانی

تجربه زیسته مرادی کرمانی با خیلی از نویسنده های ایرانی متفاوت است. او کودکی هایش را میان کوچه پس کوچه های روستایی از توابع شهداد کرمان مزه مزه کرده است. خمره را که می خوانی انگار نویسنده مُشرف به روستا ایستاده و مدام تصویرهایی با نمای باز و بسته می گیرد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: کتاب ها آمده بودند و نشسته بودند روبرویمان. باید زیر و بم‌شان را در می آوردیم و از میانشان چهارتایی را برای مطالعه جمعی حلقه هفتم کتاب مبنا انتخاب می کردیم. یکی که این وسط از ما دلربایی کرده بود، "شما که غریبه نیستید" هوشنگ مرادی کرمانی بود. بسته چهارتایی که انتخاب شد حالا نوبت رسید به آن که ببینیم اصلا این کتاب ها در بازار نشر موجودند یا خیر. چشمم به دهان مدیر انتشارات خشک شده بود، که گفت: "دخترم ببین این کتاب حداقل یه ماهی برای بیرون اومدن از زیر چاپ زمان لازم داره." فرصت نبود. باید تصمیم می گرفتم. چشمم خُمره را گرفته بود. خودش را با طمطراق در کوله ام جا داد و تا خانه همراهم شد. پایش که نشستم یک ضرب تمامش کردم. اصلا مگر می شد تا وقتی خمره بود سراغ کار دیگری بروم. پیشنهادم را در گروه گذاشتم. خمره رای آورده بود و خودش را میان کتاب های جمع خوانی جا داده بود.

قرار شد صد نسخه ای از آن را برای امضا خدمت نویسنده محترم بفرستند. اما شانس به من رو کرده بود. دیدار با آقای مرادی کرمانی رزقم شده بود. شماره مسئول فروش نشر که روی صفحه گوشی ام خودنمایی کرد و خبر داد که استاد اینجا هستند دیگر متوجه نشدم چطور خودم را به دفتر نشر رساندم. با لبخندی که مهربانی را مهمان چهره اش می کرد، سلامم را علیک گرفت. انگار پرت شده بودم به دوران مدرسه، همان روزهایی که وقتی معلم مورد علاقه مان تحویلمان می گرفت دیگر میان ابرها سیر می کردیم. زرنگ شده بودم ایشان کتاب امضا می کرد و من هم شم خبرنگاری ام گل کرده بود و مدام با پرسشی، راهی به میان خاطراتشان باز می کردم. یک ساعتی محضرشان را درک کردم. حالا دیگر خیالم از بابت ارسال کتاب ها هم راحت شده بود. می ماند معرفی کتاب و نویسنده:

 

در میان آثار هوشنگ مرادی کرمانی که جستجو می‌ کنی، به نامی برمی‌خوری که علامت‌ های سوال را روی سرت سبز می‌ کند: خُمره. با خودت می‌ گویی شاید درباره سرکه انداختن در روزگاران گذشته باشد شاید هم درباره خمره‌ های طلایی که در عصر پادشاهان باب بوده است. کافی است چند صفحه‌ ای از ابتدای کتاب را پیش بروی. داستان در یک روستا اتفاق افتاده است. شخصیت اصلی داستان معلمی است که در این روستا سکنا دارد. خمره مخزنی است که آب آشامیدنی بچه‌ های مدرسه در آن دخیره می‌ شود. گرما و سرمای هوا تَرکی بر جان خمره می‌ نشاند و قصه از همین جا آغاز می‌ شود و کشمکش‌ هایی که برای تهیه خمره دیگر در راه است. زبان شیرین و روان داستان، اجازه نمی‌ دهد که کتاب را زمین بگذاری.

 

داستان خمره مانند دیگر داستان‌ های مرادی کرمانی دستت را می‌ گیرد و می‌ بردت به کوچه پس کوچه‌های خاکی روستایی در یکی از نقاط کشور و تصویر آن مرز و بوم را در ذهنت حک می‌ کند. برای تویی که در شهر زندگی می‌ کنی و اصلا مساله تهیه آب، محلی از اعراب ندارد.

شاید به نظر آید که مخاطب این داستان، کودک و نوجوان است اما مانند دیگر آثار مرادی کرمانی سن و سال نمی‌ شناسد و زبان کودکانه‌ ای ندارد. در این داستان با رفتارهای بزرگسالان بسیار بیشتر برخورد داریم، رفتاری که با بعضی‌هایشان همزادپنداری می‌ کنیم و از بعضی از آنها کُفری می‌ شویم.

خمره به زبان‌ های مختلف مانند انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی، هلندی، فرانسوی، آلبانیایی، عربی و ترکی استانبولی ترجمه شده است. این اثر 150 صفحه‌ ای موفق به دریافت جایزه‌ های متفاوت از جمله دریافت لوح زرین جایزه هیئت داوران بزرگسال و مرغک طلایی جایزه داوران خردسال جشنواره کتاب کودک و نوجوان، جایزه کتاب سال هیئت داوران مجله سروش نوجوانان، دریافت دیپلم افتخار شورای کتاب کودک، کتاب سال 1994 وزارت فرهنگ و هنر اتریش، معرفی ویژه کتاب برگزیده 1994 آلمان، دریافت دیپلم افتخار CPN هلند، دریافت دیپلم افتخار جایزه خوزه مارتی-کاستاریکا، برنده جایزه کبرای آبی کشور سوییس. تاکنون بیش از صد هزار نسخه از این کتاب روانه بازار شده است. بر اساس این کتاب فیلم و انیمیشن نیز ساخته شده است.

 

سال 1323 بود. می‌ گویند شانزده روز از آخرین ماه تابستان گذشته بود. روستای سیرچ تا آن روز هوشنگ به خود ندیده بود. نوزاد پسر خانواده مرادی کرمانی که به دنیا آمد، اسمش را هوشنگ گذاشتند. از حضور پدر و مادر بی‌بهره ماند اما پدربزرگ و مادربزرگ نوه عزیزتر از جانشان را با هر سختی و مشکل اقتصادی بزرگ کردند. مرد کوچک خواندن را بسیار دوست می‌ داشت و عمویی که معلم روستا هم بود بر این دوست داشتن می افزود. به جز انشا همه درس‌هایش را به سختی می‌ توانست قبول شود. تا پنجم را در سیرچ ماند و بعد راهی کرمان شد.

سال 1339 بود که گویندگی و نویسندگی در رادیو کرمان پیشه‌اش شد.

برای دوره متوسطه اما به تهران آمد. رشته زبان انگلیسی هم شد رشته دانشگاهی‌ اش. در تهران مطبوعات‌چی شده بود تا اینکه در سال 47 نخستین داستانش را با نام کوچه ما خوشبخت ها در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو به چاپ رساند.

سال 49 بود که اولین کتاب داستانش با نام معصومه از زیر چاپ بیرون آمد و این درآمدی شد بر نوشتن کتابهایش.

نوشتن نمایشنامه‌ های کوتاه برای رادیو در سال‌های 52 تا 57 شغل دیگری بود که دنبال کرد. همین ایام بود که «قصه‌های مجید» را هم برای رادیو نوشت. بعدها همین قصه‌ ها عامل شهرتش شد.

اولین جایزه نویسندگی را اما با چاپ بچه های قالیباف خانه به خود اختصاص داد.

مرادی کرمانی به جایی رسید که کتابهایش به زبان های مختلف ترجمه شدند تا جایی که او را ترجمه‌ترین نویسنده ایران معاصر می دانند.

ترجمه ها، کتابهایش را به عنوان متون درسی به مدرسه های کشورهای مختلف راه داد. «شما که غریبه نیستید»، «بچه‌های قالیباف خانه»، «نخل»، «چکمه»، «خمره»، «مشت بر پوست»، «تنور»، «مربای شیرین»، «لبخند انار»، «مهمان مامان»، «نه تر و نه خشک»، «پلوخورش»، «مثل ماه شب چهارده»، «نازبالش»، «آب‌انبار»، «ته خیار»، «معصومه»، «من غزال ترسیده‌ای هستم»، «قاشق چایخوری» مجموعه ای از کتاب هایی هستند که مرادی کرمانی تجربه های زیسته اش را در آنها راه داده است. خودش می گوید:

ذهن من یک ذهن کودکانه است. من هنوز هم در دوران کودکی سیر می‌کنم. شاید به این دلیل که کودکی نکرده‌ ام. فرصت نیافتم شیطنت کنم یا کودکی جالبی داشته باشم. شاید به‌همین سبب در دوران کودکی مانده‌ام. همه‌چیز را ساده می‌کنم اصلاً تلاش نمی‌ کنم برای کودکان بنویسم. سعی می‌کنم حرف خودم را بزنم.

او عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. این نویسنده نام آشنا درباره زبان غنی فارسی می گوید: زبان فارسی شیرین و جذاب است، ولی متأسفانه به مرور زمان در حال لاغر و لاغرتر شدن است و ما کم‌کم لغات عامیانه را از دست می‌دهیم… فرهنگ شفاهی برای بالا بردن گنجینه واژگان بسیار مهم است.

 مرادی کرمانی از چهره های ماندگار سال 84 بود.

دیدگاه تان را بنویسید