چند روزی همقدم با شهید شعف-۵

شهادت عباس و رفتنی بی خداحافظی از مادر

عباس حتی فرصت این را نداشت تا از مادر خداحافظی کند و او برای همیشه رفت و دیگر برنگشت.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: دختر خاله اش را برایش نامزد کردند تا بتوانند او را پایبند زندگی کنند اما مگر می توانستند. هر چه خواهر به عباس(1) اصرار می کرد که حالا چند روزی بمان، فایده نداشت که نداشت حتی آنقدر فرصت نکرد تا از مادر خداحافظی کند (2) از خواهر خواست تا به جای او از مادر حلالیت بطلبد و رفت. می گفت اگر دیر کنم از بچه ها جا می مانم.

موقع رفتن خواهر به او گفت که دلم می خواهد روزی تو هم مانند بقیه ازدواج کنی و من آن روز را ببینم و عباس هم در پاسخش گفت: فرض کن چنین اتفاقی بیفتد و من هم سر خانه و زندگی ام بروم و بعد بچه دار شوم در نهایت که باید این دوره عمر را مانند دیگران بگذرانم و بعد هم بمیرم پس اگر امروز با شهادت از دنیا بروم که خیلی بهتر است.

او نه تنها از مادر که حتی فرصت نکرد از دخترخاله اش هم خداحافظی کند. برای او هم نامه ای نوشت واز اینکه اینطور رفته بود عذرخواهی کرد و تذکر داد که معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارش باشد ممکن است که نتواند سالم برگردد.

او دلش می خواست از همان ابتدا وابستگی ها را در وجود کسی که قرار بود همسرش باشد، کمرنگ کند که در نبودش جای خالی اش خیلی اذیتش نکند و دختر خاله هم به او جواب داد که نگران نباش من خودم این زندگی را قبول کرده ام و همه جوره پای شما هستم.

آن روز عباس رفت و انگار دل خواهر را با خود برد. نگاهشان چنان در هم گره خورد و سکوت بر محفل دو نفره شان سایه انداخت که خود گویای آن بود که دیگر برگشتی در کار نیست و این آخرین دیدار میان آنان است.

عباس رفت و چند روز بعد پیکر خونینش بازگشت.(3)

 

 

1. شهید عباس شعف، فرمانده گردان میثم که در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. او در طول مدت حضورش در جبهه که پانزده ماه بیشتر طول نکشید چندین بار مجروح شد حتی یک مرتبه او را به عنوان شهید به معراج شهدا تحویل داده بودند.

2. مادر برای زیارت به مسجد جمکران رفته بود و عباس از خواهر خواست تا بخیه های شکمش را بکشد که او برود.

3. برگرفته از گفت وگوی خواهر شهید.

 

 

دیدگاه تان را بنویسید