چند روزی همقدم با شهید هاشمی-۵

ماجرای سقف سست سنگر فرماندهی

هر وقت کم می آوردم و دلتنگ می شدم مانند بچه ای که به دنبال مادرش می گردد سراغ علی آقا می رفتم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: عادت داشتم وقتی دلتنگ می شدم مانند بچه ای که سراغ مادرش را می گیرد دنبال علی آقا(1) می گشتم تا پیدایش کنم. آن روز هم مانند همان روزهای دلتنگی دنبالش می گشتم تا او را در چادر فرماندهی پیدا کردم دیدم در حال قران خواندن است، آهسته کناری نشستم و هیچ نگفتم. 

صدای غرش هواپیماهای عراقی در آسمان پیچید و من از جا پریدم یاد روزی افتادم که بچه ها داشتند سنگر فرماندهی را می ساختند که سید جلو آمد و چند تا کلوخ روی سقف سنگر گذاشت و از راننده لودر خواست که روی آنها خاک نریزد و با اینکه این سنگر شاید از همه بزرگتر بود که از همه سست تر هم بود و همین باعث شده بود تا زمانی که سر و کله هواپیماهای بعثی پیدایشان می شد، زمین منطقه به لرزه در می آمد و هر آن ممکن بود که سقف سنگر فرماندهی ریزش کند و بارها این اتفاق افتاده بود و همه چیز را آغشته به خاک می کرد اما آن روز آنها موفق به انداختن بمب هایشان بر فراز منطقه نشدند و سقف سنگر هم آسیبی ندید.(2)

 

1.  شهید سید علی هاشمی، فرمانده قرارگاه نصرت که در آخرین روزهای جنگ یعنی در چهارم تیرماه سال 67 به شهادت رسید و پیکر مطهرش 22 سال بعد در خاک آرام گرفت.

2. برگرفته از خاطره یکی از همرزمان شهید.

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید