چند روزی همقدم با شهید دستواره-۸

فاصله شهادت حسین تا استجابت دعای سید رضا

با شهادت محمد حسین، رضا مدام شهادتش را از خدا می خواست.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: حاج رضا(1) و ممقانی(2) از همان روزهای مریوان که به سال های 58-59 می رسید، با هم دوست بودند و  صمیمی و حالا محمدحسین به شهادت رسیده بود و باید خبر را به گوش سید رضا می رساندند.

سید رضا هیکلی نحیف و لاغر داشت اما با این حال بیشتر موقع ها پیش می آمد که دو سه روز پشت سر هم بی خوابی می کشید و به امور می پرداخت و آن روز هم یکی از همان ایام بود که حاجی بعد از دو سه روز بیخوابی حالا برای دقایقی چشمانش را بسته بود و از فرط خستگی به خواب رفته بود و بچه ها هیچ وقت دلشان نمی آمد که او را بیدار کنند.

مجتبی را مامور کرده بودند تا خود را به سید برساند و خبر شهادت محمد حسین را بدهد و چه کار سختی بود این کار. مجتبی وقتی به سید رسید و او را در خواب دید، کنارش نشست. چند دقیقه بعد او از خواب پرید و تا مجتبی را دید بغلش کرد و زد زیر گریه و با فریادی که 50 متر آن طرف تر هم می شد فارغ از صدای گلوله ها صدایش را شنید، گفت: خدایا خسته شدم پس چرا مرا نمی بری؟ 

با گریه می گفت: مجتبی دیدی حسین، رفیق قدیمی مان هم رفت. 

مجتبی که سعی داشت سید را دلداری دهد، گفت: رضا جان این حرفها چیست که می زنی؟ اینهمه بچه ها رفتند مگر ما غیر از شهادت دنبال چیز دیگری بودیم چرا نمک به داغ حسین می زنی، داغ او کم نیست که تو هم اینطور می گویی؟!

اما رضا کوتاه نمی آمد و دعایش را می کرد و از خدا شهادتش را می خواست و چند روز بعد دعایش مستجاب شد.

 
 
 
 
 

1. شهید محمد حسین ممقانی، فرمانده بهداری لشکر 27 حضرت رسول(ص) که در عملیات کربلای1، در آزادسازی مهران به شهادت رسید.

2. شهید سید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) که در سیزدهم تیرماه سال 61 در عملیات آزادسازی مهران به شهادت رسید.

3. برگرفته از خاطره همرزم شهید، مجتبی عسکری.

دیدگاه تان را بنویسید