چند روزی همقدم با شهید ماهانی-۹

قصه روزه داری علی و قاچ هندوانه چه بود؟

با اینکه از شدت گرما و آفتاب و روزه داری لب هایش خشکیده بود اما چند دقیقه ای بعد از رسیدنم با قاچی از هندوانه از من پذیرایی کرد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ماه مبارک رمضان بود و گرمای شدید تابستان که حتی اگر روزه هم نبودی طاقتت طاق می شد چه برسد به اینکه بخواهی ساعت های طولانی تابستان را زیر آن آفتاب کشنده طاقت بیاوری. خود را از پاسگاه زید و مقر لشکر علی بن ابیطالب(ع) به مقر لشکر 41 ثارالله(ع) رساندم تا علی(1) را ببینم گفتند او در پل نورد اهواز است. خود را به آنجا رساندم. وقتی لب های خشکیده و ترک خورده علی را دیدم از خودم خجالت کشیدم.(2)

به سمتم آمد و گرم مرا در آغوش گرفت. گفتم برادر من به صلاح شما نیست که روزه بگیرید، علی با لبخند همیشگی اش گفت: حالا بماند.

چند دقیقه ای به گفت و گو گذشت که علی رفت و با قاچی از هندوانه برگشت و گفت بفرمایید نوش جان.

باز هم خجالت کشیدم و گفتم آخر جلوی شما که روزه دارید؟!

گفت: این حرف ها نیست باید آن طرف دنیا را دید که چگونه محک می خوریم و حرف هایی زد که من بتوانم با خیال راحت هندوانه ام را بخورم.

 

1. شهید علی ماهانی، جانشین مخابرات لشکر 41 ثارالله که در عملیات والفجر 3 در سال 62 به شهادت رسید و پیکر مطهرش 15 سال به زادگاهش بازگشت و در دل خاک آرام گرفت.

2. به بچه ها اجازه روزه داری نداده بودند چون احتمال بیماری شان بالا بود و نه تنها روزه داری که بی آب ماندن حتی برای یک ساعت هم کار بسیار سخت و دشواری بود.

2. برگرفته از خاطره سید حسین موسوی، از همرزمان شهید در کتاب روز تیغ.

 

دیدگاه تان را بنویسید