مردی که ادعا می‌کرد دوستم دارد، آن‌قدر از من باج گرفت که مجبور بودم در رستوران کار کنم

زن ۴۰ ساله که برای رهایی از مزاحمت های یک شرخر و فرار از چنگ جوان باج گیر دست به دامان قانون شده بود درباره ماجرای سفته هایی به رنگ نیرنگ و باج خواهی توضیحاتی ارائه داد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، زن به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: بعد از مرگ همسرم چندین سال به تنهایی زندگی کردم اما بالاخره آن قدر پشت سرم حرف های نامربوطی زدند و نیش و کنایه هایی از اطرافیانم شنیدم که تصمیم به ازدواج دوباره گرفتم .

در این شرایط بود که با «شاپور» آشنا شدم و برای رهایی از این وضعیت به عقد او درآمدم. شاپور ۳۰ سال از من بزرگ تر بود اما وضعیت مالی خوبی داشت و حقوق بازنشستگی هم دریافت می کرد با وجود این مهر او در دلم نشسته بود به طوری که زندگی مشترک خوبی داشتیم و من همراه و همسفرش بودم ولی فرزندان او که از ازدواج پدرشان بسیار ناراحت بودند همواره مرا تحقیر می کردند و مدعی بودند که به خاطر ثروت پدرشان قدم در زندگی مادر مرحومشان گذاشته ام و به همین دلیل خیلی به من بی احترامی می کردند.

این اختلافات زمانی به اوج خودش رسید که شاپور سه سال بعد از ازدواجمان بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت و من باز هم تنها شدم. در این شرایط رفتار فرزندان او به حدی زشت و زننده شد که به ناچار و برای حل مشکل ارثیه کارمان به دستگاه قضایی کشید چرا که فرزندان او معتقد بودند من هیچ حقی از ارثیه ندارم و تنها سه سال به پدرشان خدمت کرده ام.
 
در حالی که این حرف ها آزارم می داد ودوباره به زنی افسرده و بی کس تبدیل شده بودم به ورزش روی آوردم تا از این وضعیت روحی خلاص شوم اما چند ماه قبل هنگامی که با یکی از دوستانم در پارک نزدیک منزلمان مشغول ورزش بودیم با «ادریس» آشنا شدم او که به بهانه آموزش شیوه درست نرمش های ورزشی به ما نزدیک شده بود بسیار جذاب و مهربان به نظر می رسید به همین خاطر من هم احساس کردم می توانم به او تکیه کنم.

با خودم می اندیشیدم «ادریس» سر راهم قرار گرفته است تا مرهمی بر زخم هایم باشد. خلاصه این آشنایی خیابانی با درددل های من و سختی هایی که در زندگی کشیده بودم شکل عمیق تری به خود گرفت. او هم ساعت ها پای دلتنگی هایم می نشست و به من برای فراموش کردن تیره روزی های زندگی امید می داد تا جایی که از سیر تا پیاز زندگی ام را می دانست.

هنوز دو هفته بیشتر از این آشنایی نمی گذشت که پیشنهاد ازدواج داد، من که از پیشنهاد او تعجب کرده بودم اختلاف ۱۰ ساله سنم را به او یادآور شدم ولی «ادریس» بدون تأمل گفت: اگر چه من ۱۰ سال کوچک ترم اما این موضوع ذره ای برایم اهمیت ندارد. با این حال از من خواست قبل از آن که به طور رسمی ازدواج کنیم مدتی با یکدیگر رفت و آمد داشته باشیم تا بیشتر همدیگر را بشناسیم و به جزئیات اخلاق و رفتار هم پی ببریم.

من هم این درخواست او را پذیرفتم چرا که موضوعی معقول به نظر می رسید از آن روز به بعد ادریس به بهانه های مختلف از من پول قرض می گرفت من هم که نمی خواستم او را به خاطر پول از دست بدهم یا از من دلخور شود مقدار زیادی از پس اندازم را به او قرض دادم اما مدتی بعد احساس کردم او قصد سوء استفاده از مرا دارد و به فکر ازدواج با من نیست این موضوع را زمانی دریافتم که او به بهانه دریافت وام بانکی مبلغ هنگفتی سفته برای یک ضمانت واهی از من گرفته بود وقتی آخرین بار به درخواست پول پاسخ منفی دادم کارش به تهدید کشید و گفت: اگر چندین میلیون تومان ندهم به فرزندان همسر مرحومم می گوید که با من رابطه داشته است و آن ها هم با همین اتهام می توانند از دریافت حقوق بازنشستگی شاپور جلوگیری کنند.

درحالی که مستأصل بودم و از آبروریزی می ترسیدم تسلیم حرف هایش شدم به طوری که دیگر حتی بخش زیادی از حقوق بازنشستگی همسر مرحومم را نیز به او می دادم و خودم مجبور بودم در رستوران ها کار کنم وقتی کارد به استخوانم رسید و دیگر پولی به او ندادم جوان شرخری را اجیر کرد تا با تهدید من سفته ها را به اجرا بگذارد .

 

دیدگاه تان را بنویسید