چند روزی همقدم با شهید ماهانی-۲

علی کوچک و کلاس قرانی که برای هم سن و سالانش گذاشت

با زدن چوب به پیت حلبی می گفتند: شیخ علی آمد، شیخ علی آمد اما علی انگار نه انگار که این رفتارها را با او می کردند.

لینک کوتاه کپی شد
 
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: از همان کودکی با همسن و سالانش متفاوت بود و مسائل اطرافش را بهتر درک می کرد و حساس تر بود. علی(1) طوری رفتار می کرد که حتی مادر نیز متوجه قران یاد گرفتنش نشده بود تنها یک روز دید که جمعی از بچه های محل را با خود به خانه آورده و وقتی که علتش را پرسید، پاسخ گرفت که می خواهد به آنها قران یاد دهد.
با اینکه کوچک بود اما دلش نمی خواست که بچه ها وقت خود را میان کوچه و برزن به بطالت بگذرانند و با خود فکر کرد که بهترین کاری که می تواند بکند همین است که برایشان کلاس قران بگذارد و البته این رفتارهای علی و دعوتشان به خواندن نماز و گرفتن روزه برای همگان خوش نبود و ناراحت می شدند و با زدن چوب به پیت حلبی و گفتن اینکه شیخ علی آمد... شیخ علی آمد سعی در ناراحت کردن او داشتند که البته علی هم اصلا به این رفتارها اعتنایی نمی کرد و مانند یک نوجوانی که برای همه کارهایش دلیل می آورد رفتار می کرد نه یک پسربچه 7-8 ساله.
مادر این قصه را تعریف می کند و می گوید آنها نمی دانستند که آرزوی قلبی علی این بود که روزی شیخ شود.(2)
 
1. شهید علی ماهانی از بچه های لشکر 41 ثارالله که در عملیات والفجر 3 در سال 62 به شهادت رسید و پیکر مطهرش 15 سال به زادگاهش بازگشت و در دل خاک آرام گرفت.
2. برگرفته از خاطره بیان شده به وسیله مادر شهید.
 
 

 

دیدگاه تان را بنویسید