چند روزی همقدم با شهید اثری‌نژاد-۱

چرا بانو به ازدواج با محمد رضایت نمی داد؟

محمد اهل نماز و روزه بود و پدر نتوانست ایرادی از رفتار او بگیرد و به ازدواج دخترش رضایت داد اما فاطمه نگران بود و به علت کمی سنش از ازدواج می ترسید.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: فاطمه[1] اول شهریور ماه سال 41 بود که به عنوان فرزند دوم خانواده غلامی در محله ای از محله های میدان خراسان به دنیا آمد. بعدها خانواده آنها چهار خواهری و دو برادری شدند. ایام کودکی اش مانند بسیاری از فرزندان این سرزمین در کنار خواهر و برادرهایش با همه کمبودهای آن دوره به شیرینی گذشت و با مکتب رسول خدا(ص) آشنا شد.

کمی که فاطمه بزرگتر شد یکی از روزها شوهر خواهرش با یکی از دوستانش که از اهالی روستای کام فیروز شیراز بود و قصد ازدواج داشت به خانه آنها آمدند.

ماجرا از این قرار بود که محمد[2] که سال ها با شوهر خواهر بانو در کارخانه زی شر که از کارخانه های آلمان ها بود و به تولید برق های فشار قوی می پرداخت همکار بودند و با هم حشر و نشر داشتند؛ او که قصد ازدواج داشت از دوست چندین و چند ساله اش می خواهد اگر خانواده ی مذهبی می شناسد به او معرفی کند تا دخترشان را به همسری انتخاب کند.

او هم بانو و هم دختر دایی اش را معرفی می کند اما محمد با دیدن بانو دیگر از دیدن مورد بعدی منصرف می شود و شوهر خواهر بانو برای پدر از شرایط مذهبی و اهمیتی که وی به نماز و روزه اش می دهد می گوید و اینکه خانواده ای روستایی دارد و پدرش برنجکار است و چهار خواهر و چهار برادرند.

محمد یکی دو بار به خانه بانو آمد و پدر از سر وقت نماز خواندنش خوشش آمد و او را پسندید و به ازدواج آن دو رضایت داد اما بانو که نوجوانی 15 ساله بود هیچ علاقه ای به ازدواج نداشت و چون می دید همسایه، بانوی خانه اش را اذیت می کند می ترسید که همان بلا بر سر او هم ببارد. وقتی برای خرید رفتند به محمد گفت که او اصلا دلش نمی خواهد ازدواج کند، نه اینکه با او مشکلی داشته باشد ولی از ازدواج می ترسد و چون خانواده اش برای چندمین بار به دیگران نه گفته اند این بار حاضر نیستند که این کار را بکنند و تو بگو که از ازدواج پشیمان شده ای ولی محمد قبول نکرد، بانو که شرایط را اینگونه دید سعی کرد با رفتارش دل محمد را بزند و هر چه را او انتخاب می کرد نمی پسندید و دست روی وسایلی می گذاشت که محمد خوشش نمی آمد مثلا لباسی که اصلا زیبنده او نبود و بسیار باز بود و هیچ پوشیدگی نداشت انتخاب کرد و هر چه محمد سعی کرد او را راضی کند فایده ای نداشت که نداشت، دست آخر لباس را خریدند و به خانه آمدند و محمد به مادر گفت که او این کار را کرده است و مادر نیز از این رفتار فاطمه ناراحت شد.[3]

ادامه دارد...

 
  1. بانو فاطمه غلامی.
  2. شهید محمد اثری نژاد که در دوازدهم اسفند ماه سال 64 در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید. وی فرمانده لجستیک قرارگاه نجف بود.
  3. برگرفته از گفت وگوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید