نامه عرفانی امام خمینی به بانو فاطمه طباطبایی؛

کتب مشایخ ارباب عرفان، حلاوت، لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهی را ندارند

در بخشی از نامه امام آمده است: کتب مشایخ ارباب عرفان با همه قدر و منزلتى که دارند، حلاوت و لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهى را ندارند.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، در تاریخ بیست و پنجم دی ماه سال 67، بنا به درخواست بانو فاطمه طباطبایی، امام خمینی در نامه ای عرفانی، چند سطری را به رشته تحریر در آوردند. متن این نامه در زیر آمده است: 

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‌

الحمد للَّه رب العالمین و الصلاة و السلام على محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین. یاد روزى که در ایام جوانى کتاب «فصوص الحکم» و دیگر کتب عرفانى را که بزرگان مشایخ ارباب عرفان به یادگار گذاشته‌ اند در خدمت بعض از مشایخ اهل عرفان- رضوان اللَّه علیه- استفاده نمودم و اکنون که در این سنّ کهولت و از پاى درآمدگى دختر عزیزم (فاطى) خانم فاطمه طباطبائى از این بى‌ بضاعت خواستند چیزى بنویسم باید بگویم که کتب مذکور با همه قدر و منزلتى که دارند و کمکهاى بسیار ارزنده‌اى به معرفت قرآن کریم- سرچشمه فیّاض معرفة اللَّه و کتب ادعیه ائمه معصومین، صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، که آنها را حقّاً قرآن صاعد باید خواند و احادیث آن بزرگواران- مى‌ کنند، حلاوت و لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهى را ندارند.

فى المثل سوره مبارکه حمد مشتمل جمیع اسرار معارف الهیه است که تحمل آن از عهده این نویسنده دست و پا بسته خارج است، همین قدر بدان اى دختر عزیزم که در بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ معارف و اسرار غیر قابل تحمل براى ما است و اگر عارف صاحب سرى در الْحَمْدُ لِلَّهِ با قدم صاحب ولایت غور کند مى‌ یابد که در عالم هستى غیر از اللَّه چیزى و کسى نیست که اگر بود حمد مختصّ به ذات الوهى نبود (تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل) پس باید قلمها بشکنند اگر گمان شود وراى او هستند.

تو نیز اى عزیز کتب عرفا و اولیا را بخوان به قصد فهمیدن یا ذوق کردن همین کلمه شریفه جامعه. خداوند تعالى تو و احمد عزیزم و فرزندان عزیزت را که نور چشمان من هستید حفظ کند، و از شماها انتظار دعاى خیر دارم بویژه پس از موتم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.

یکشنبه 25 دى 1367/ 7 ج 2 1409

روح اللَّه الموسوی الخمینى‌»

 

صحیفه امام؛ ج‌21، ص 237-238

دیدگاه تان را بنویسید