روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۴۵

روایتی متفاوت از راهپیمایی عاشورای 57 از زبان دکتر فاطمه طباطبایی

آن روز از ترس و وحشت خبری نبود و انبوه مردم در صحنه مبارزه عاشقانه شرکت داشتند؛ جوان ها مسن ها و مسن ها جوان ها را به جای خود فرا می خواندند و مرا هم که دو بچه همراه داشتم به زیر سقف هدایت می کردند... .

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: احمد در تماس تلفنی به من گفت که دوست دارد فرزندانش در راهپیمایی روزهای تاسوعا و عاشورا در تهران شرکت کنند؛ همچنین از آقای لاهوتی خواسته بود برای آمدن از قم و رفتن به راهپیمایی به ما کمک کند. آقای لاهوتی به طنز به او گفته بود تو تصور می کنی دو سرباز رشید و مقتدر را به میدان نبرد می فرستی.

در روزهای تاسوعا و عاشورا من و حسن که هفت سال بیشتر نداشت و یاسر که چهل روزگی اش را تازه سپری کرده بود به صفوف مردم پیوستیم. مردمی که بی ترس و واهمه در خیابان ها شعار مرگ بر شاه را فریاد می زدند و بازگشت امام به وطن را خواستار بودند. شعله های خشم مردم دیدنی و اعجاب انگیز بود. در آن شرایط آرزو کردم امام و احمد نیز این حرکت عظیم مردمی را به چشم خود می دیدند.

ناگهان هلیکوپترهای رژیم بالای سر ما در آسمان میدان شهیاد (آزادی کنونی) ظاهر شدند. همه تصور می کردیم که مانند روزهای گذشته قصد تیراندازی دارند. برخی هم می گفتند: شاه آمده است تا با چشمان خود راهپیمایی مردم را ببیند. کسانی که زیر سقف برج آزادی بودند به گمان اینکه آنجا محفوظ تر است، خود را از زیر سقف خارج می کردند و جای خود را به دیگری می سپردند. مسن ها جوان ها و جوان ها مسن ها را به جای خود فرا می خواندند. مرا هم که دو بچه همراه داشتم با اصرار به زیر سقف هدایت کردند. از ترس و وحشت خبری نبود.

در آن روز پیرزنی را دیدم که در کاسه ای مقداری سکه دو ریالی قرار داده و سر راه مردم نشسته بود تا اگر کسی پولی برای تلفن می خواهد به زحمت نیفتد. او گفت: این تنها کمکی است که می توانم انجام دهم.

حضور انبوه مردم در صحنه مبارزه عاشقانه بود. اخلاص، عشق، محبت و وفاداری تجسم یافته و شجاعت یاران باوفای امام حسین(ع) در شب عاشورا را تداعی می کرد. هیچ کس نه از سردی هوا شکوه می کرد، نه از گرسنگی سخن می گفت. با شعارهای خمینی ای امام و نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه؛ ارادت و عشق خود را نشان می دادند.

پس از راهپیمایی عاشورا با احمد تماس گرفتم و خبر حضور در راهپیمایی را به او دادم. احمد نیز گفت: امروز امام با یک گزارشگر امریکایی مصاحبه داشتند. او به امام گفت: هزاران نفر در تهران راهپیمایی کردند و تصویر شما را با خود حمل کردند و علیه سلطنت شاه شعار دادند. آیا شما آنها را موفق می دانید؟ امام در پاسخ گفتند: البته بسیار هم موفق بوده اند زیرا با تظاهرات به امریکا ثابت کردند، حکومت شاه غیرقانونی است. شاه باید برود و چاره ای جز این کار ندارد. شاه با رأی ملت شاه نشده است و باید کنار برود و پس از رفتن او جمهوری اسلامی با اتکا به آرای عمومی و قوانین اسلامی برقرار خواهیم کرد.

احمد گفت: امام پیامی به مناسبت راهپیمایی تاسوعا و عاشورا داده اند سعی کن آن را بشنوی. احمد افزود: امام گفته اند: راهپیمایی عظیم مردم رفراندومی علیه شاه و دلیلی بر بی پایگاهی او نزد ملت است و راهپیمایان را کسانی معرفی کردند که پرچم توحید را به اهتزاز در آورده اند و با سرور شهیدان تجدید بیعت کرده اند.

پیام امام وظیفه همه مردم را به خوبی روشن کرده بود. یکی از امتیازات صحبت های امام همه فهمی آن بود. یعنی با سواد و بی سواد، کلام امام را به خوبی درک می کردند. حرف های صریح و روشن امام احتیاج به تفسیر و تحلیل نداشت. هر کس آن را می شنید منظور امام را به خوبی درک می کرد.

امام به رهبران دولت ها اعلام کردند از این پس هر دولتی از شاه پشتیبانی کند از نفت ایران محروم خواهد بود.

از دولت و ملت امریکا خواستند که کارتر را استیضاح کنند.

از افسران جوان نیز خواستند به مردم بپیوندند واز ملت نیز خواستند با حفظ امنیت از آنها نگهداری کنند.

از ملت خواستند در این موقعیت حساس به کسانی که دانسته یا ندانسته امر به سکوت می کنند، اعتنا نکنند و همچنان به مبارزات خود ادامه دهند.

در شرایط اعتصاب که ارتباط بین شهرها بسیار دشوار است به هر وسیله ای که می توانند اخبار مبارزه را به یکدیگر برسانند.

صحبت های امام با وجود ممانعت رژیم و کمبود امکانات، به سرعت در میان مردم می پیچید. هر یک از مردم رسانه ای بود برای انتقال پیام های امام و همه هر لحظه منتظر پیامی جدید از امام بودند، تا تکلیف و وظیفه خود را بدانند. البته هنوز هم کسانی بودند که اما و اگرهایی داشتند و با نشان دادن افرادی که به ظواهر اسلام و آداب آن پایبند نبودند، از انقلاب و مخالفت با شاه اظهار نگرانی می کردند. آنها می گفتند: برخی که دم از انقلاب می زنند، التزام به دین ندارند یا می گفتند: اگر امریکا دستش از ایران قطع شود، شوروی کمونیست خواهد آمد و صد البته شوروی کمونیست بدتر و خطرناکتر از امریکای مسیحی است. هر چه می گفتیم چرا باید کسی از خارج بیاید؟ می گفتند: شما قدرت بیرون انداختن شاه را ندارید مگر آنکه از شوروی کمک بگیرید. در این صورت هم پای او به ایران باز خواهد شد.

البته مساله انکارناپذیر این بود که همه افرادی که با هم یک صدا در خیابان ها حرکت می کردند و مرگ بر شاه می گفتند به لحاظ اعتقادی یکسان نبودند، اما در خط مبارزه با شاه، همسو شده بودند؛ یعنی در عین اینکه هم عقیده نبودند، اما هم جبهه بودند. همین اتحاد جناح های مختلف مایه نگرانی برخی از متدینان شده بود. ما به آنها می گفتیم: اگر بعضی از آنها در نظر شما دیندار نیستند اما وطن دوست که هستند. همین وطن دوستی می تواند ملاک خوبی برای مبارزه با شاه و همبستگی با آنها باشد.

باری روزها سپری می شد و وضع عجیبی بر شهر و کشور حاکم بود. مردم در عین مبارزه و اعتصاب به کارهای روزمره نیز می پرداختند. مجالس عقد و عروسی نیز بر پا می شد. اغلب بسیار ساده و دور از تجملات با مهریه های بسیار اندک برگزار می شد. خرید عقد و جهیزیه ها به اندازه ضرورت انجام می گرفت. تحول مردم بسیار جالب و دلپذیر بود. کمتر از مد لباس و چیدمان مجلس و... گفته می شد.

بیشتر خانم ها با لباس ساده در مجالس حاضر می شدند و غیر از سادگی چیزی خریدار نداشت. صفای میان مردم تحسین برانگیز بود گفت و گوها بیشتر درباره مسائل مهم مملکتی دور می زد. حتی کسانی که از سواد بی بهره بودند به خوبی و درست به تحلیل رویدادها می پرداختند و همچنان سخنان امام و دیگر بزرگان را برای یکدیگر نقل می کردند.

 

 

برشی از کتاب اقلیم خاطرات (دکتر فاطمه طباطبایی)؛ ص 458-460؛ چاپ دوم (1390).

دیدگاه تان را بنویسید