روزهای پاریس به روایت صادق طباطبایی-۱۰

چه شد که شاه دولت را به بختیار واگذار کرد؟/ اشپیگل از سفر اجباری شاه می نویسد

بالاخره‌ در هشتم‌ دی‌ ماه‌ 57 (29 دسامبر 1978) علیرغم‌ مخالفت سران جبهه‌ ملی‌ و‎ ‎‌تهدید بختیار به‌ اخراج‌ از این‌ سازمان، وی با شاه‌ بر سر تشکیل دولت‌ به‌ توافق‌ رسید.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: مجله‌ اشپیگل‌ آلمان: فرح، سمت‌ نایب‌‌السلطنه‌ داشت. او برای‌ حفظ‌ سلطنت‌ از تمام‌‎ ‎‌اختیارات‌ خود استفاده‌ کرده‌ بود و زمانی‌ که‌ شاه‌ از تصمیم‌گیری‌ عاجز بود او کارها را‎ ‎‌در دست‌ داشت.‌

‌‌اشپیگل‌ اضافه‌ می‌کند:‌

‌‌شاه: «می‌خواهند من‌ و شهبانو را برخلاف‌ میلمان‌ به‌ تعطیلات‌ بفرستند، اما اگر‎ ‎‌اختیار با من‌ بود در اواسط‌ پاییز می‌رفتم. همسرم‌ مجبورم‌ کرد اینجا بمانم. از فرح‌‎ ‎‌پرسیدم‌ آیا ایشان‌ مانع‌ خروج‌ شاه‌ از کشور است؟ فرح‌ نگاه‌ تندی‌ به‌ شوهرش می‌اندازد ‌‎ ‎‌و می‌گوید من‌ و شوهرم‌ فقط‌ درباره‌ تاریخ‌ مسافرت‌ اختلاف‌ نظر داریم. از او پرسیدم‌ ‌‎ ‎‌«به‌ اعتقاد شما این‌ رفتن‌ بدون‌ بازگشت‌ است؟» فرح‌ جواب‌ داد:«آه، نه، بدون‌ تردید نه،‎ ‎‌من‌ فقط‌ به‌ یک‌ تعطیلات‌ طولانی‌ فکر می‌کنم... مردم‌ اصرار دارند که‌ ما برویم.»‌

‌‌اشپیگل: از شاه‌ پرسیدم‌ چه‌ احساسی‌ دارید؟ او گفت: «اندوهی‌ بسیار شدید، واقعاً ‌‎ ‎‌خسته‌ام.»‌

‌‎‌‌امام‌ در سخنرانی‌ خود در 24 اکتبر در نوفل‌ لوشاتو به‌ همین‌ وضع روحی شاه‌ اشاره‌ ‌‎ ‎‌کرده‌ و می‌گویند اگر در این‌ شرایط‌ به‌ او مهلت‌ داده شود، این مصیبت‌ است‌ برای‌ ملت:‎ ‎‌«اوضاع‌ طوری‌ است‌ که‌ ایشان‌ را «مأیوس» کرده است. دیگر ایشان‌ از وضع‌ خودش‎ ‎‌مأیوس است و تصریح هم می‌کند به اینکه من مایوسم؛ و باید هم‌ مایوس‌ باشد... باید‎ ‎‌ملت ایران‌ مهلت، به این دیگر ندهد... و قطع‌ ید او را از سر ملت‌ بکند... گاهی یک‎ ‎‌پیشنهادهایی از بعضی اشخاصی که‌ خیلی توجه‌ به‌ تمام مسائل ندارند می‌شود؛ از بعضی‌ از آقایان از بعضی‌ از محترمین‌ که‌ مثلاً خوب است که‌ اصل‌ رژیم‌ باقی‌ باشد و این‌ ‌‎ ‎‌شخص‌ برود... حالا به‌ این‌ مطلب‌ قانع بشویم‌ و بعد کم‌کم‌ یک‌ قدم، یک‌ قدم‌ جلو ‌‎ ‎‌برویم. این‌ جزء اشتباهاتی است‌ که‌ آقایان دارند... حالا بعد از این همه‌ کشتار... ما ‌‎ ‎‌بگوییم که‌ خوب آقا، شما حالا دیگر بفرمایید بالای‌ مسند بنشینید و بروید سراغ‎ ‎‌الواطی‌تان، به‌ حکومت کار نداشته‌ باشید... حالا دیگر همان سلطنت بکنید... کدام‌ ‌‎ ‎
‌‎‎‌مسلمان‌ از ما یک‌ همچو مطلبی را قبول می‌تواند بکند؟... اگر این‌ آدم‌ را امروز شما‎ ‎‌مهلت دادید و گفتید سلطان باشد و حکومت نکند، این‌ «حالا» قبول می‌کند... این‌ آدم‌‎ ‎‌از این قدمی‌ که‌ گذاشته برمی‌گردد. این‌ وقتی که برگشت، تمام‌ مردم‌ را تمام‌ مخالفین‎ ‎‌خودش را خواهد قتل عام‌ کرد بدتر از حالا...»‌

‌‌بالاخره‌ در هشتم‌ دی‌ ماه‌ 57 (29 دسامبر 1978) علیرغم‌ مخالفت سران جبهه‌ ملی‌ و‎ ‎‌تهدید بختیار به‌ اخراج‌ از این‌ سازمان، وی با شاه‌ بر سر تشکیل دولت‌ به‌ توافق‌ رسید.‎ شاه‌ تحت‌ فشار امریکاییها و به قول‌ خودش‌ «خواهش‌ لرد براون»‎ ‎‌حاضر شد، دولت‌ را به‌ بختیار واگذار کرده، در گام‌ بعد شورای‌ سلطنت‌ تشکیل‌ داده‌ و‎ ‎‌برای‌ استراحتی طولانی ـ به‌ قول‌ فرح ـ از کشور خارج‌ شود. شاه‌ البته‌ اختیار ارتش‌ را‎ ‎‌هم چنان‌ در دست‌ داشت، ولی‌ اعلام‌ کرد، ارتش‌ کاملاً از بختیار حمایت خواهد کرد.‎ ‎‌بختیار ابتدا می‌خواست‌ انتصابات‌ در ارتش‌ زیر نظر او بوده، یا حق وتو داشته‌ باشد که‌‎ ‎‌مورد قبول‌ شاه‌ قرار نگرفت. همچنین بختیار از ارتشبد جم‌ خواسته‌ بود که‌ وزارت‌‎ ‎‌جنگ‌ را بر عهده‌ بگیرد. جم‌ شرط‌ کرده‌ بود که اگر حق‌ انتصاب‌ داشته‌ و دستش‌ در ‌‎ ‎‌تصمیمات‌ مربوط‌ به ارتش‌ باز باشد، خواهد پذیرفت. شاه‌ زیر بار نرفت و جم هم به‌‎ ‎‌ایران نیامد.‌

‌‌به‌ خاطر دارم‌ که‌ قبلاً یک بار که‌ با امام‌ در مورد مقامات‌ نظامی‌ صحبت‌ می‌شد، ایشان‌ ‌‎ ‎‌نسبت‌ به‌ ارتشبد جم‌ نظر مخالفی‌ نداشتند.‌

‌‌پس‌ از آن‌ که‌ ارتشبد جم‌ حاضر به‌ قبول‌ مسئولیت‌ در کابینه‌ بختیار نشد، ارتشبد‎ ‎‌جعفر شفقت، که‌ بعد از قتل‌ عام‌ تبریز در ماجرای‌ اربعین شهدای‌ قم، به استانداری ‌‎ ‎‌آذربایجان‌ منصوب‌ شد و از نزدیکان‌ آیت‌الله شریعتمداری محسوب می‌گردید وزارت‌‎ ‎‌جنگ‌ را عهده‌دار شد.‌

 

برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج 3، ص 101-103؛ چاپ سوم (1392)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

‌‎

 

 

دیدگاه تان را بنویسید