چند روزی همقدم با شهید ورامینی

اشک های بی امان عباس و مراسم عقدی که امام عاقدش بود

امام به دانشجویان پیرو خط امام قول داده بود تا خطبه عقدشان را بخواند و برای روز مبعث قرار بود که بانو و عباس برای مراسم عقد خدمت امام برسند اما با آن گریه ها معلوم نشد اصلا عباس صدای امام را می شنید یا خیر.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: صحبت های اولیه میان بانو[1] و عباس[2] زده شد و توافقی ابتدایی حاصل؛ جلسه سوم عباس به خانه بانو آمد تا با پدرش صحبت کند. آن روز پیراهنی آبی با شلواری شش جیب پوشیده بود و به قول بانو عباس بسیار خوش پوش بود و هر چه هم می پوشید زیبا به نظر می رسید.

اینگونه سر صحبت را با پدر بانو باز کرد که پدر من میوه فروش است و مادرم خانه دار و ما شش خواهر و برادر هستیم که خانه ای هم از خودمان نداریم. پدر نگاهی به عباس کرد و چون از جرات و جسارت او خیلی خوشش آمده بود که به تنهایی قدم پیش گذاشته تا حرف هایش را بزند، گفت: من مشکلی ندارم و رضایتم بسته به رضایت دخترم است و هر چه او بگوید من قبول می کنم و اینگونه همه چیز بسیار ساده ساده پیش رفت ساده تر از آن چیزی که بتوان فکرش را هم کرد.

جلسه بعد فامیل و بزرگترهای عباس برای حرف های نهایی آمدند، از عمو و زن عمو بگیر تا دایی و زندایی و صحبت های رسمی زده شد و قرار و مدارها گذاشته؛ و آنها در یکی از روزهای خرداد 59 که مصادف با مبعث حضرت رسول(ص) بود، برای عقد خدمت امام رسیدند و مادربزرگ عباس که خود بانویی سادات بود اصرار داشت و می گفت من باید برای دیدن پسرعمویم (امام) بیایم.

وقتی عباس چشمش به امام افتاد گریه کردنش آغاز شد تا زمانی که خواستند از خدمت امام مرخص شوند مدام اشک می ریخت و اصلا معلوم نشد او صدای امام را به هنگام ادا کردن خطبه عقد متوجه شد یا خیر، همین طور زل زده بود به امام و بی هیچ کلامی فقط اشک می ریخت و امام هم دقیق به او نگاه می کردند.[3]

عقد که خوانده شد، امام جمله معروفشان را که با یکدیگر بسازید، چند بار تکرار کردند.

بعد از آن، برای خرید عروسی رفتند و انگار که برای خرید کتاب رفته بودند در عین سادگی و بی تکلفی.

 قرارشان این بود که یک سالی عقد کرده بمانند اما دو ماه بیشتر طاقت نیاوردند و ماه مبارک سال 59 زندگی مشترکشان آغاز شد و چه خوب که زودتر سر زندگیشان رفتند. از مجموع دو سال و نیمی که آنها با هم زندگی کردند شاید تنها شش ماه کنار هم بودند؛ آن هم بیشتر زمان ها به کار و تلاش برای پیشبرد ماموریت های محوله عباس می گذشت.[4]

 

ادامه دارد...

 
  1. بانو فرح (سمیه) جهانگیری.
  2. سردار شهید عباس محمد ورامینی، قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) که در عملیات والفجر 4 به تاریخ بیست و هشتم آبان ماه سال 62 در منطقه پنجوین بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
  3. امام به همه دانشجویان پیرو خط امام قول داده بود که هر وقت خواستند ازدواج کنند خطبه عقدشان را می خواند و اینگونه خودشان وکیل بانو و مرحوم آقای توسلی (از اعضای دفتر) نیز وکیل عباس شد.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید