چند روزی همقدم با شهید ورامینی

اولین قرار و صحبت هایی که آینده شان را رقم می زد

نه بانو از عباس نشانه ای داشت و نه عباس از او و با اینکه قرار از قبل تعیین شده و هر کدام سر قرار حاضر شدند ولی بی آنکه یکدیگر را پیدا کنند مجبور به ترک محل شدند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: فرح بانو[1] دوستی به نام معصومه[2] داشت که در عید غدیری با هم عقد اخوت بسته بودند. او با حیدر زندیه ازدواج کرده بود، آنها شخصی را برای بانو که حالا حوالی 20 سالگی، روزگار می گذراند در نظر گرفته بودند و معصومه این موضوع را با بانو در میان گذاشت و فرح نیز با سبک و سنگین کردن قضیه، رضایت داد تا با او صحبت کند.

دانشکده فنی دانشگاه تهران مکانی بود که برای ملاقات آن دو نفر در نظر گرفته شد اما فراموششان شد تا نشانه ای ظاهری از هر کدام از دختر و پسر به آنها داده شود. وقتی بانو سر قرار رفته بود نمی دانست که خب چطور باید او را پیدا کند و همین اتفاق برای عباس[3] که فردی بسیار منظم بود و سر ساعت در هر قراری حاضر می شد، افتاده بود و به حیدر آقا گله کرده بود که من رفتم ولی ایشان نیامد و بانو نیز همینطور گله کرده بود. و قرار بر این شد تا نشانه ای ظاهری داده شود عباس گفته بود من بلوز زرد می پوشم که اتفاقا به گفته بانو چقدر هم بهش می آمد وقتی بانو او را با آن تیپ یعنی بلوز زرد و شلوار شش جیب دید بسیار تعجب کرد و رفت جلو و خودش را معرفی کرد.

گوشه ای نشستند و سر صحبت ها باز شد و در ابتدای صحبت هایشان عباس گفت من برای آینده ام بانویی را در نظر دارم که بعد از ازدواج در حجابش کوتاهی نکند و تغییری در ظاهر امر به وجود نیاورد و او بسیار روی حجاب سختگیر و حساس بود و باید با همین هزینه دانشجویی زندگی خود را بگذرانم که حدود 3500 تومان است. یکی دو جلسه ای با هم صحبت کردند…[4]

 

ادامه دارد...

 
  1. بانو فرح (سمیه) جهانگیری.
  2.  بانو معصومه زندیه که از دوستان صمیمی و قدیمی فرح بود.
  3. سردار شهید عباس محمد ورامینی، قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) که در عملیات والفجر 4 به تاریخ بیست و هشتم آبان ماه سال 62 در منطقه پنجوین بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید