چند روزی همقدم با شهید تهرانی مقدم

فرمانده توپخانه ای که خود را یک بسیجی ساده معرفی کرد

حرف هایش در 10 دقیقه جمع و جور شد، حرف هایی که همه اش بوی جنگ و جبهه می داد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال 59 بود که علی[1] برادر حسن در عملیات آزادسازی سوسنگرد شهید شد و او نیز در دنیای جنگ و جبهه اش به سر می برد و برای هیچ امر مهم دیگری مانند ازدواج در زندگی اش، جایی وجود نداشت و اصرار خانواده هم در این باره اثر نمی کرد. زمان گذشت و فروردین سال 62 از راه رسید و این بار دیگر مادر کوتاه نیامد و بانویی را که یکی از دوستانشان معرفی کرده بود، برای حسن در نظر گرفتند و قرار و مدار خواستگاری را هم گذاشتند اما حسن باز هم نمی خواست زیر بار برود که به خاطر احترام زیادی که برای مادر قائل بود و بسیار او را دوست می داشت، سکوت اختیار کرد و با آنها راهی خانه بانو[2] شد.

بانو و خواهرش با شیطنت های دخترانه شان از لای پرده سعی داشتند تا طرز لباس پوشیدن او را در نظر داشته باشند، او از آن روز و لباس های حسن اینگونه روایت می کند: پیراهن کرم رنگ دو جیبی که بیشتر بچه های جبهه در آن روزها به تن می کردند، پوشیده بود با شلواری که کمی تیره تر بود و کتونی های چینی سفید رنگی که بعضی جاهایش دیگر نخ نما شده بود، و من چون طرز پوشش مادرش را در جلسات بانوان دیده بودم که خانمی بسیار شیکپوش بود، از این لباس پوشیدن حسن تعجب کردم و با خود گفتم او می خواهد صداقتش را به من ثابت کند.

مادرش بعدها برایم تعریف کرد که آن روز با حسن دعوا کردم و گفتم تو می خواهی آبروی ما را ببری لااقل کفش هایت را عوض کن.

همه حرف هایش در 10 دقیقه جمع و جور شد؛ حرف هایی که همه اش حول محور جنگ و جهاد می گذشت، او گفت: اعتقاد من این است که مناطق جنگی ناامن است و من حاضر نیستم همسر و خانواده ام را با خود به آنجا ببرم، ممکن است تا شش ماه هم نتوانم به تهران برای مرخصی بیایم؛ ممکن است شهید، اسیر یا مجروح شوم و...

با اینکه او فرمانده توپخانه بود ولی خود را برای بانویش یک بسیجی ساده معرفی کرد و اینکه از دار دنیا فقط یک موتور دارد و بس.  

هر چه که فکر می کرد با آن می تواند بانو را برای این ازدواج بی میل کند، گفت اما او هم اینگونه پاسخ داد که من غیر از این توقع ندارم و اتفاقا دوست دارم با فردی با این روحیه ازدواج کنم[3].

زمان گذشت و هیچ ارتباطی میان آنها نبود تا روزی که قرار بود بزرگترها دور هم جمع شوند و درباره آینده این دو جوان صحبت های نهایی را بکنند. [4]

ادامه دارد...

 
  1. شهید علی تهرانی مقدم که از نیروهای ویژه شهید چمران بود و در جریان آزادسازی سوسنگرد و در سال 59 به شهادت رسید.
  2. بانو الهام حیدری.
  3. بعدها او به بانویش گفت من هر چه تلاش کردم که تو را از این ازدواج منصرف کنم فایده ای نداشت.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید