چند روزی همقدم با شهید گودرزی

از خواستگاری تا آغاز زندگی مشترکی ساده

هنوز چند روزی از شروع زندگی عباس و بانو نگذشته بود که جنگی نابرابر آغاز شد و عباس باید برای ثبت رشادت ها عازم جبهه می شد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ماموریت مطرح کردن خواستگاری عباس[1] از بانو[2] به برادرش[3] واگذار و قرار بر این شد که او با پدر و مادرش صحبت کند و برای اطمینان خاطر از دایی کبری بانو که عباس مدتی را نزد او شاگردی کرده بود نیز تحقیق می کنند که او هم بسیار عباس را تایید می کند. بالاخره قرار و مدار خواستگاری گذاشته شد و داماد با پدر و مادر راهی خانه عروس شدند و وقتی که عباس تقاضا کرد تا با بانو صحبت کند پدرش مخالفت کرد اما عباس اصرار داشت تا حرف هایی را خودش باید بزند و پاسخش را از زبان بانو بشنود.

از آنجایی که خانواده عباس از تهران آمده بودند چند روزی را ماندند و در این فاصله بالاخره پدر را راضی کردند تا آنها با هم چند کلامی صحبت کنند. عباس به بانو اینطور گفت: من یک نظامی هستم و خدای ناکرده اگر خطری کشور را تهدید کند لازم است که جزء اولین نفرات خود را آماده کنم. دیگر اینکه من نمی توانم با این شرایط مالی و حقوق 1500 تومانی که می گیرم برای شما خانه ای جدا اجاره کنم و مجبوریم که مدتی را در خانه پدری بگذرانیم. بانو گفت اجازه دهید، حرف های شما مرا شوکه کرد و باید بسیار فکر کنم تا بتوانم جواب درستی بدهم، به من زمانی برای فکر کردن بدهید.

غلامحسین شد مشاور کبری بانو و بانو به برادر گفت: آیا من می توانم وارد این زندگی شوم و انتهای این زندگی چیست؟ او پاسخ داد چرا که نه، تو حتی بهتر از او می توانی این زندگی را اداره کنی و انتهای این زندگی شهادت است ولی بدان که عباس جوانی بسیار شایسته است و خوب می توانی به او تکیه کنی.

تصمیم گیری ها به نتیجه رسید و خانواده داماد راهی تهران شدند و ماه مبارک فرصتی شد تا عروس و داماد بیشتر به حرف هایی که میانشان رد و بدل شد فکر کنند و به آینده بیندیشند. در انتهای ماه مبارک آنها با خرید گردنبندی برای جواب مثبتی که از عروس گرفته بودند، راهی دورود شدند و با کرایه کردن اتوبوس و مینی بوسی عروس را تا تهران مشایعت کردند. آن روز ششم شهریورماه 59 بود که همین افرادی که به تهران آمده بودند با دور هم قرار گرفتن، رفتن به خانه بخت این دو را جشن گرفتند و در نهایت سادگی، زندگی شان آغاز شد اما هنوز شیرینی اش به کام آنها نرسیده بود که در سی و یکمین روز از شهریور یعنی تنها چند روز بعد از وصلت، جنگ آغاز شد و عباس نیز باید می رفت تا رشادت دلیرمردان ایرانی را که آن روزها گاهی حتی با دست خالی مقابل ارتش تا دندان مسلح بعث می ایستادند به تصویر بکشد و در تاریخ این مرز و بوم ثبت کند و اینگونه خواب آرام چند روزه برایشان خیلی زود به انتها رسید، دیگر نه تفریحی نه مسافرتی تا اینکه با ازدواج خواهر بانو و آمدنش به اصفهان آنها چند روزی را راهی اصفهان شدند و این شد اولین مسافرت مشترکشان که شاید بتوان نام ماه عسل را بر آن گذاشت.[4]

 

ادامه دارد...

 
  1. شهید عباس گودرزی، مستند ساز که در عملیات انتحاری گروهک تروریستی ریگی در تاریخ بیست و ششم مهرماه سال 88 به شهادت رسید.
  2. بانو کبری محلوج.
  3. غلامحسین محلوج.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

 

دیدگاه تان را بنویسید